eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه‌شوال♦️ و روز عید سعید فطر🎊🎊🎊 🔹جهت سلامتی و ظهور امام عصر عج🔹 و ﺷﻬﺪا ➖🔻➖🔻➖ ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ صاحب الزمان عج , ﺩﺭ ﺭﻭﺯ عید ۴طر و به رسم ماهانه ﺗﻌﺪاﺩ ۳ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا و با همکاری دو خیریه در مناطق فقیرنشین جنوبی شیراز در ﺑﻴﻦ ۹۵ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ، در روز ۲۳ اردیبهشت ماه ،توزیع گردید انشاءالله خداوند این امر خیر ، سبب سلامتی و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج و رفع بلا و مصیبت و بیماری از همه عالم شود شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷حیدر فرمانده تسلیحات لشکر بود اما انگار نه انگار که فرمانده است و مقام و منسبی دارد. همیشه چند قدم مانده به زیردستانش خود را برای سلام آماده می کرد، تا همیشه در این خیر، پیش قدم باشد. به استقبال عملیات بیت المقدس 7 می رفتیم، برای بازدید به خط جلو رفتیم. حین بازدید متوجه شدم، دریچه سنگری به اشتباه به سمت عراقی ها باز شده است. با ناراحتی چند بار به بچه های آن سنگر تذکر دادم، از سر و صدای من حیدر وارد سنگر شد. جریان را پرسید، به دریچه اشاره کردم. حیدر با ملاطفت گفت: «ناصر جان، با این رزمنده ها باید باملاطفت و ملایمت صحبت کنی.» بعد رو به آنها گفت: «اشکال ندارد، نمی خواهد آن را بپوشانید.» وقتی از سنگر بیرون آمدیم، نگاهی به اطراف انداخت و گفت: « نگاه کن، دستشویی بچه ها را چقدر دور از سنگر درست کرده اند!» آستین ها را بالا زد و شروع کرد به ساخت دستشویی برای بسیجی ها. بعد هم که راضی شد برگردیم، چشمش افتاد به صندوق های خالی مهمات. گفت: «بایست تا آنها را هم پشت ماشین بگذارم.» هر کاری کردم که من صندوق ها را بیاورم، راضی نشد. من را پشت ماشین گذاشت و خودش شروع کرد به بار زدن صندوق ها. وقتی رزمندگان می دیدند فرمانده ای این چنین خودش را برای آنها به سختی می اندازد برایش جان می دادند. حیدر نظری 🌷🍃🌷 : در واتساپ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦نزدیکی میدان روستا که رسیدیم یک مرتبه توی دلم خالی شد و وحشت و ترس وجودم را پر کرد مردم کنار میدان دور هم جمع شده بودند . تا چشمشان به ما افتاد یکباره هجوم آوردند طرف ما . عرق سردی روی صورتم نشست صدای تاپ تاپ قلبم را می‌شنیدم . آب دهانم را قورت دادم و با کلمات شکسته گفتم : جلال ماهم شدیم مثل رئیس پاسگاه ..الانه که ما را هم به باد کتک بگیرند بیا برگردیم . ! جلال تکیه به ماشین زد و گفت : نترس ! مردم به ما نزدیک می شدند . هراس و وحشت سینه ام را پرکرده بود . هر لحظه منتظر بودم که با مشت و لگد به جانمان بیفتند . یکباره صدای چند نفر را شنیدم. _ آقای کوشا ..همون در اختیار شماییم . مقصر فلانی و فلانی بودند.. با دلهره سرم را بالا کردم . بازداشت به حرفهایشان گوش می‌داد . نفس راحتی کشیدم و توی دلم گفتم :«ناز شصتت با این جذبه ای که تو داری !» دقایقی بعد جلال با کمال قدرت گفت:« یا اللهُ یا اللهُ» سوار شین. بهم گفت :ببرشون ستاد. _خودت چی؟ _من می مونم . برو و برگرد . نشستم پشت ماشین گازش را گرفتم و با سرعت توی جاده خاکی روستا حرکت کردم . گرد و خاک از پشت ماشین به هوا بلند شده بود . بیچاره آنهایی که عقب ماشین نشسته بودند تا توانستند خاک خوردند . جلوی در ستاد خبری شهرخفر ترمز کردم . _پیاده بشید برید تو ، تا آقای کوشا بیان برای بازجویی. تند سر ماشین را چرخاندم طرف روستا . دوباره جلال چند تا دیگر را سوار کرد و با هم برگشتیم ستاد . وارد سالن که شدیم بی اختیار با دهان سوت کشیدم . ستاد پر بود از افرادی که برای بازجویی آمده بودند. _چطور از این همه آدم بازجویی کنیم؟! _یکی یکی بفرستشون داخل. بعد از چند ساعت بازجویی متهمان را بازداشت کرد و تحویل ژاندارمری داد. زهرا خسته و کوفته با شکم های خالی نشسته بودیم سر سفره. آشپزی استاد را صدا زدیم: روستا حیدر پس این غذای ما چی شد مردیم از گشنگی! مسائلی در بشقاب ها را تو سفره چیده و قاشق های روی را گذاشت کنارش. از میان ۸ تا قاشقی که توی آشپزخانه ستاد داشتیم یکی از قاشق ها خیلی بدقواره و بزرگ بود . حیدر اسم این قاشق را گذاشته بود قاشق جلال کوشا ! بشقاب ها را پر کردیم و مشغول خوردن شدیم جلال هم با همان قاشق بزرگ داشت می خورد . بعد از چند دقیقه قاشق را گرفت جلوی اوستا حیدر . _بیا بگیرش دست و دهانم خسته شد. آستینش را بالا زد و شروع کرد با دست غذا خوردن! ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به نقل از همسر بعضی از روزهای تلفن📱 همراهش خاموش بود❌. وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: 🗣 ارتباطم را با دنیا میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم .😍 اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم😊 🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
...🌷🌹 از کودکی دست در آب های حوض میکرد به آسمان میپاشید و می گفت دوست دارم مثل حضرت علی اصغر شهید بشم. همانطور هم‌ شد ... به وصیتش تشییعش نیمه شب بود تنها با 7 نفر. پیکرش را گلباران کردیم.... یک شاخه گل از زخم حنجره اش داخل رفته و خونی شد. آن را یادگار به خانه آوردیم، تا روزها تازه بود و معطر. بعد از مراسم چهلمش خشکید. عبدالحمیدحسینی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از شیطان‌پرستی تا شهادت در سوریه 🔹️ روایتی از شهید مدافع حرمی که با اصرار به ابومهدی المهندس راهی سوریه شد 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
امام خامنه‌ای : من قاطعانه می‌گویم، حرکت نزولی و رو به زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت... 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
رفتیـــد... به امان ِخـــدا... من ، نشستہ ام کنار ِتمام ِ عهدهایـــمان !💌 ولی شمـا را به رسـم ِرفاقـت، گاهی نگاهے به پشت سر بڪنید...💔🍃 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🔴 حاج قاسم شکست‌پذیری اسرائیل را در میدان محقق کرد ✍سردار شریف: نقش محوری سردار سلیمانی در دفاع از قدس کاملا مشخص است و ایشان با عملکرد عالی خود رژیم صهیونیستی را وادار کردند از هجوم و ادامه اشغالگری به دفاع مشغول شود. با درایت شهید سلیمانی بود که اشغالگران صهیونیستی در جنگ ۲۲ روزه شکست در خانه را هم تجربه کردند و با پیروزی‌های میدانی در فلسطین، لبنان و سوریه «عزت اسلامی» به «عزت جهانی» تبدیل شده است. سردار سلیمانی با قرار گرفتن در کنار سید حسن نصرا...،  باور شکست‌پذیری اسرائیل را بر‌خلاف نظر همه تئوریسین‌های نظامی در میدان و زمین محقق کرد و حادثه بزرگی بود که اولین و بزرگ‌ترین طعم تلخ شکست را اسرائیل پذیرفت. طرح معامله قرن را می‌توان بزرگ‌ ترین خدمت به رژیم صهیونیستی عنوان کرد. این طرح در شرایطی ارائه شد که جنگ‌های 33 روزه و 51 روزه نشان داد دوران شکست‌‌ناپذیری رژیم صهیونیستی پایان ‌یافته است. پس از دستاوردهای محور مقاومت طی بیش از ۳۰ سال گذشته به‌ویژه در فلسطین و لبنان ملت‌های منطقه به مخالفت با رژیم صهیونیستی پرداختند و در نتیجه واقعیت داخلی در این رژیم نیز تغییر کرد و اکنون می‌بینیم اسرائیل با بحران هویت مواجه شده است. 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦✔️⁩ *روایتی از رضا مظاهری* عصر توی محوطه ستاد خبری، دور هم سرگرم گپ زدن بودیم . یکبار سر و کده یکی از روستایی ها پیدا شد . تند خودش را به ما رساند و با نگاهی جمع را کاوید . نصب روی زانویش گذاشته و  نفس زنان و گفت : آقای کوشا نیستند؟! گفتم:نه ! دست هایش شروع کرد به لرزیدن _به دادمون برسید !بدبخت شدیم! بیچاره شدیم! _درست حرف بزن ببینم چی شده؟! _برای گرفتن وام رفته بودیم شهر ، توی راه برگشت سرپیچ آبادی  ، نمیدونم این نامردها از کجا سر و کله شان پیدا شد یکباره مثل اجل معلق جلوی ماشین سبز شدند. چند تا تیر هوایی در کردند و ریختن توی مینی‌بوس ، دار و ندارمون را برداشتند و در رفتن . سریع با دوتا از بچه ها خودمان را رساندیم به آنجا . دیگر کار از کار گذشته بود چند جای مینی‌بوس تیر خورده بود . بیچاره روستایی‌ها ماتمزده هر کدامشان گوشه‌ای نشسته و زل زده بودند به جایی . گفتم : احتمالا دزدها توی کوه های اطراف قایم شدن . هرچه توی کوه ها میرفتیم بی فایده بود . توی سکوت ضربان جهش خونی را که از قلبم تلمبه می شد به وضوح میشنیدم . برای لحظه روی تخته سنگی نشستیم و از آن بالا نگاهی به پایین انداختیم . زیر پایمان طبیعت روستاهای خفر نمای گندمزارها و چوپان های محلی همراه گله ها پوستری زیبا به نظر می‌آمد . چراغ های خانه ها یکی یکی خاموش شدند و سکوت و تاریکی بر روستا حاکم شد . صدای زوزه شغال ها توی کوه پیچیده بود .  نگاهی به ساعت انداختم دو و نیم نیمه شب بود ‌. از ساعت ۵ از توی کوه ها و دره ها سرگردان می گشتیم . از بلندی سرازیر شدیم پایین.  کنترل گامها دست خودمان نبود از نفس افتاده بودیم.وقتی برگشتیم ستاد پاهایم پیش نمی‌رفت گیج و منگ روی تخت نفهمیدم کی خوابم برد ‌ _پاهات چی شده؟! رفتم جلو و ماجرای دزدی دیروز را برایش تعریف کردم. _بفرست دنبالشون. ساعتی بعد راننده و چند نفر از مالباخته ها روی صندلی های توی سالن نشسته بودند. بازجویی‌ها که تمام شد رفتم توی اتاق. _جلال چیزی دستگیرت شد؟! _راننده با دزدها دستشان توی یک کاسه است!  بچه‌ها به و آماده باشند بریم دنبال دزدا..! ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷باران می آمد. محمد از جبهه آمده بود. گفت داداش پول می خواهم. _ﮔﻔﺘﻢ: برای چی؟ _ﮔﻔﺖ :می خوام برم مشهد! حقوق محمد را من می گرفتم و براش پس انداز می کردم. گفتم نمی دم. امسال که مشهد رفتی. پول هم برای ساخت خونه ات نیاز هست. دیگه چیزی نگفت. گفت پس پوتینت را بده. پوتین من نو بود. مال محمد مندرس و سوراخ. گفتم بردار. من رفتم بیرون. وقتی برگشتم. قفل صندوق را شکانده و پول برداشته بود. دو روز بعد از مشهد برگشت. گفتم آنقدر واجب بود که قفل را بشکنی؟ گفت باید از امام رضا برات شهادت می گرفتم! گفتم حالا گرفتی؟ گفت اره. اگر خواهر و مادر را راضی کنم دیگه این بار شهید می شم. پوتین کهنه اش را پوشید و رفت تا رضایت آنها را هم بگیرد که گرفت. آخرین دیدارمان بود. من ماندم و صندوق و قفلی شکسته که هر روز به یاد آخرین زیارت مشهد محمد آن را نگاه می کنم.... بر شی از کتاب ستاره سهیل 🌾🌷🌾 محمد اسلامی ﻧﺴﺐ فرمانده گردان امام رضا علیه السلام 🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥صحبت های بسیار شنیدنی از حاج قاسم که گویا برای امروز و در جواب یاوه‌گویان است 🔻سردار سلیمانی: اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچ کس مصلحتر از امیرالمؤمنین(ع) نبوده، هیچ‌کس مصلحتر از امام حسین(ع) نبوده است. 🔺چرا امام حسین با خون از اسلام دفاع کرد چون آن منطق، منطق دیپلماسی نبود... 🌿🌷🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰خاطره ای از همسر شهید همت: نیت کردم 40 روز روزه بگیرم دعای توسل بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود ابراهیم آمد خواستگاری.آمده بود بله را بگیرد.😌 گفتم: «من مهریه نمیخوام، خانوادم را شما راضی کنید. خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم» از حرفش عصبانی شدم.😤 گفتم «شما که وقت ندارید چرا می خواهید ازدواج کنید؟» گفت: «درسته وقت ندارم. ولی توکل دارم»😊☝️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠 شهید سید مرتضی آوینی: انقلاب سنگ انقلاب ایمان است در برابر قدرتهای دنیایی و پیروزی بدون تردید با ایمان است. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎐 l 🔸بدو از فرودگاه امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید می‌رفتم کرمان برای سخنرانی، آمدم کارت پرواز بگیرم حاج قاسم را دیدم. پرسید: «شما داری میای شهر ما؟» - آره حاجی، امشب روستای زنگی آباد برای شهید حاج يونس زنگی آبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری. وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد تاکسی گرفت و رفت. مراسم که شروع شد حاجی هم آمد، دم در ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: «اسم من رو نمیارید. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه که حاج قاسم اینجاست. من رو هم دعوت نمی‌کنید صحبت کنم. اومدم توی جلسه شهید.» حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت. بی‌سروصدا و جنجال و هیاهو 🔹 . راوی: حاج حسین یکتا - کتاب سلیمانی عزیز 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
••🕊•• شَہید، دسݓ نِوشتہ خـُداست... درهمان لَحظہ ڪہ، مآ غافِل عݜقِ یاڔ بۅدیم؛ . ݜہدا عـٰاشق شدندݧ، وخدا پاے عشقِشاݧ ایستاد♥️📿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹ماجرای جالب خادمی حاج قاسم برای حرم امام رضا(ع) از زبان آیت الله رئیسی ✍"گاهی حاج قاسم، آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چند نفر دیگر می‌دانستیم که ایشان آمده‌اند. گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست در حرم زیارت کند. در برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحت‌تر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود. به ما هم می‌گفت من می‌روم پایین زیارت کنم. وقتی می‌رفت مردم دورش جمع می‌شدند و می‌گفت نتوانستم درست زیارت کنم. باید دوباره به اینجا بیایم و زیارت کنم. یک بار که ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان با غبارروبی بود. چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه را تنظیم کردیم که ایشان بتواند در غبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیار با معنویتی است. همه دلشان می‌خواهد در آن شرکت کنند. قبل از تولیت بنده و در طول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه این‌طور بوده که فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که ایشان آمده بود بعد از اینکه مراسم غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا پیدا کرد و اشک می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما و آقایانی که از علما هستند و افراد دیگر همگی خادمان امام رضا هستیم. ما به زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه علی بن موسی‌الرضا خدمت می‌کنیم، اما آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک می‌ریزد به حرم اهل‌بیت خدمت کرده است، نه فقط در مشهد بلکه در منطقه. ایشان به حرم حضرت زینب و اعتاب مقدسه خدمت کرده است. ایشان خادم واقعی حضرت رضااست. در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج ق‌اسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید، حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا طلب و آرزوی شهادت کرد همان جا بود، چون خیلی از یاران و نیروهای تحت امرش رفته بودند. ما فضاهایی را که او با آنها مواجه بود ندیده بودیم. شاید بهترین حاجتی که می‌خواست از حضرت رضا بگیرد همین بود. به ما و سایر دوستان هم همین را می‌گفت. سردار دلها🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦*روایت جمعی از دوستان شهید* ✅ جلال ، نمازش با اشک قنوتش با اشک و سجده هایش با اشک بود . همیشه به یاد مولایش امیرالمومنین سر سجده بر خاک می گذاشت و اشک می‌ریخت . او با لبهای خاموش نگاهش هزاران مثنوی برای ما نمی خواند :« اگر میخواهی از دهلیزهای تاریک و نمور نفس بگذری و به دشت های روشن ایمان برسی ، قرآن بخوان » در نماز دست ها را مقابل صورت نورانی و شفافش می گرفت و پلک بر روی هم می‌گذاشت و دانه‌های درشت اشک  مانند مرواریدهای غلطان از چشمانش سرازیر بود .خدا می‌دانست چه می گفت. هر کس به صورت زیبا و قامت سرو گونه از چشم می‌دید چیزی جز دریایی از اخلاص و معرفت نمی یافت . فرمانده‌ای لایق و بنده صالح خدا بود بعد از نمازهای یومیه تعقیبات نماز و بعد از نماز صبح ، زیارت عاشورا می خواند ‌ هیچ‌گاه فراموشش نمی شد، حتی اگر در ماموریت شناسایی بودیم. همیشه قبل از آن این بیت شعر را می خواند : «حسین جان » «خاکستر وجود مرا گر دهی به باد. ، ..‌ از اشتیاق رو به سوی کربلا کنم » بعضی مواقع با اصرار بچه ها نماز جماعت را به ایشان اقتدا می کردند تعقیبات نماز را دوست داشت دیگران بخوانند ، اگر کسی نبود خودش می خواند. نزدیکی‌های سحرباصدای مناجاتش از خواب بیدار می‌شدیم.‌ «یا دائم الفضل علی البریه ...» شب‌های دوشنبه و چهارشنبه دعای توسل و شب‌های جمعه دعای روح بخش کمیل زمزمه می‌کرد . آنقدر با صفا و دلنشین تو را می‌خواند که فضای معنوی سنگر را فرا می گرفت همیشه در نماز و راز و نیاز با معبودش رازی هفته بود. ⁦ *به روایت جلیل کوشا برادر شهید* ✅ _جلال اینقدر میری شناسایی یه شب هم منو ببر. فکر می کردم فقط می روند نگاه می کنند و بر می گردند ‌ صدای قهقهه سربازان عراقی با صدای تیربار در هم آمیخته بود ‌ داخل میدان مین زمینگیر شده بودیم .صدای یکی از بچه ها پیچید توی گوشم . _جلال کمین خوردیم !! یک باره از خواب پریدم ! عرق سردی روی صورتم نشسته بود و قلبم به شدت میزد . سنگر آمدم بیرون ، باد خنکی نیمه شب به صورتم خورد . هر از گاهی صدای ترق تروق تیر های پراکنده از دور دست ها به گوش می رسید . اشک در چشمانم حلقه زده بود . نفس عمیقی کشیدم . با این خوابی که دیده بودم غرورم شکسته شد . صبح خوابم را برای جلال تعریف کرده و به شوخی گفتم :«کاکا من دیگه از خیر شناسایی گذشتم ! خودتون برید .خودتون هم شهید  بشید .من اهل شهید شدن نیستم » ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 📹 حاج قاسم سلیمانی: این وعده‌ی الهی حتما تحقق پیدا خواهد کرد، و ما اطمینان داریم به وعده الهی، و صدق آن را در عرصه‌های گوناگون بارها دیده‌ایم 👈 و در این وعده‌ی الهی، در قصاص خون این شهدای ارزشمند خواهیم دید... 🔰 نشر دهید 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷برای دیدار مادر شهید حاج علی نوری رفته بودیم به روستای اسیر. دوستان از رشادت های حاج علی در والفجر ۲ گفتند. در اخر گفتیم مادر شما هم خاطره ای از شهیدتان بگید. اشک در چشمش پیچید گفت کدام شهیدم؟ تازه فهمیدیم چهار پسرش شهید شدن. گفت شبی در همین اتاق که نشسته اید, در خواب بودم. دیدم امام حسین(ع) سوار بر اسب امد و گفت امده ام پسرانت را ببرم. دست یکی از پسرانم را گرفتم و گفتم اقا احمد برای من بقیه برای شما. چهار پسرم سوار بر اسب همراه اقا رفتند! انها رفتند, احمد هم هنوز هست. سنگین ادامه داد, پسرم من پسرانم را پیش از این به امام حسین(ع) بخشیدم, گله ای هم ندارم. 🌿🌺 هدیه به شهیدان نوری حاج محمد , حاج علی, حاج غلام و حاج حسین صلوات 🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍دست نوشته شهید سعید ابوالاحراری در ١۴ سالگی.... ١_صبح یک ریال به فقیر درب دبستان دادم . ٢_شب فرمان مادرم را اطاعت کردم . ٣_رختخواب ها را خودم پهن کردم. ۴_تمام ظروف مادرم را شستم . 🍃🌷🍃 📚برگرفته از کتاب قلب های آرام (سعید)_ابوالاحراری 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
☆∞🦋∞☆ ســــردار شهید حــــاج حسین خرازے🌿 بیسیم چے حاج حسین بودم. یه وقت هایے که خبرهاے خوبـــــ از خط می رسید، من به ایشون مے گفتم. حاجے هم با شنیدن خبر خوبـــــ ، به سجده مے رفتـــــ و خداروشکر می کرد. هر چه خبر بهتر بود، سجده هاے حاج حسین خرازے هم طولانے تر مے شد. گاهے هم دو رکعتـــــ نماز میخواند یادگاران "ڪتابـــــ شهید خرازے صفحه ۹۲ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آتش بہ جانـم مےزند ... آری ... با تمـام میخندی بہ آمال و آرزوهای دنیایےام! و میگویے : محل مانـدن نیست 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌹پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: ✍به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون می‌زند ، که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است😃 که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید؛ حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم.😊 ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨هدیه ی پدر خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... 😔 برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.😭 روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...❤️ از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.❗️ زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. همسر شهید💔 شهید مدافع حرم جلیل خادمی🌹 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید