💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷گفت: شما اطلاع دارید فلان کارگر تصادف کرده و در خانه بستری است!
گفتم: آره، مدتی پیش تصادف کرد و پایش شکسته، چون حادثه خارج از شرکت بود و مربوط به کارهای شرکت هم نبود، به شما خبر ندادم!
گفت: بعدازظهر ساعت چهار بیا باهم به ملاقاتش بریم!
گفتم: آقای ظِلانوار، خانه این پیرمرد در یکی از روستاهای اطراف هست، راه مناسبی ندارد، با ماشین هم که بریم ساعتی طول میکشد و معطل میشویم!
خیلی جدی گفت: آقای هاشمی من ساعت چهار منتظرم!
ساعت 4 منتظرم بود. بهاتفاق هم به سمت آن روستا حرکت کردیم و به منزل آن کارگر رفتیم. پیرمرد باورش نمیشد مهندس ظِلانوار مدیر شرکت به خانه حقیر و روستایی او آمده باشد، زبانش بند آمده بود. کارگر پیر تا آخر دیدار میخندید. وقت خداحافظی لنگ لنگان با پایشکسته دنبال آقا کمـال راه میآمد. هرچه آقا کمـال میگفت: نیازی نیست دنبال ما بیایی، میگفت: نه، احترام شما بر من واجب است!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
☑️ روایت جانسوز از آخرین وداع حاجقاسم با مادر
برادر شهید سلیمانی:
🔹مادرمان سخت مریض بود و حاجقاسم برای یک ماموریت حساس باید به سوریه میرفت و تاکید بر این بود که شهید سلیمانی در این ماموریت حضور داشته باشد.
🔹لحظه خداحافظی حاجقاسم با مادر صحنه عجیبی بود؛ حاجقاسم در مقابل مادر زانو زد، سر را روی زانوی مادر گذاشت و گفت «مادر حلالم کن».
🔹شهید سلیمانی مجدداً پیش مادر برگشت و در کنار مادر خوابید و او را بغل کرد، سر مادر را بر روی دستش گذاشت و او را نوازش کرد. حاج قاسم سه مرتبه به سمت حیاط رفت و برگشت پیش مادر، همه دم در منتظر حاج قاسم بودند.
🔹وقتی مادر به رحمت خدا رفت مانده بودم چگونه خبر فوت مادر را به حاجقاسم بدهم، زنگ زدم و گفتم که حال مادر خوب نیست.
🔹حاجقاسم بعد از اینکه آقای قالیباف خبر فوت مادر را به ایشان دادند به من زنگ زد و گفت برای کسی مزاحمت ایجاد نکنید و وقتی من برگشتم جنازه مادر را به خانه بیاورید.
🔹حاج قاسم در خانه وداع عجیبی با جنازه مادر داشت، او را میبوسید و اشک میریخت؛ شهید سلیمانی عاطفه زیادی نسبت به خانواده بهویژه نسبت به مادر و پدرم داشت.
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#یا_بابالحوائج_عباس_ع❤️
شب جمعہ سٺ و دلـم شوق زیارٺ دارد
اینچنین است ڪه احساس سعادٺ دارد
حرم حضرٺ عباس عجب عقده گشاسٺ
*ڪه دعا در حرمش میل اجابٺ دارد*
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
یاباب الحوائج یا ابوالفضل ع
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#آقا_جان
✨ڪی شـود
در ندبہ های جمعہ
پیدایت ڪنم
گوشہای تنها نشینم
تا تماشایت ڪنم ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚🌸
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻭﺻﻴــﺖ_ﻧﺎﻣﻪﻋﺠــﻴﺐ_ﻳﻚ_ﺷﻬـﻴﺪﺷﻴـﺮاﺯے
😳😳😭
ای دوســتان و همـرزمان عـزیز من! اگر زمانے فرا رسیـد که جنـگ به پایان رسید و من به فیض #شهــادت نایل نشــدم از شـما عزیـزان عاجـزانه این تقاضـا را دارم بدنـم را از پوشاندنے ها عریان و برهـنه کنیـد و پاهایـم را به #پاهاے_اسبـی_وحشے ببندید و در #صحرایےسـوزان بر روی خـار و خاشـاک رهـا ڪنـید و اگر ڪسی پرسیـد چـرا این ڪار را مےکـنید بگویید :
این جوانے است کم سن و سال و گنه کار که توفیق و سـعادت #شهادت را نداشته است و خداوند او را از درگاه الهے خود رهانیـده است.
حال اگر شهادت #نصیبـمان شد، آن را دو دستے می گـیرم و خدا کند که زانوهایم سست نشود و شهادت چیزی نیـست که #نصیـب هر کس بشود
🌺🌺🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺴــﺎﻡ_اﺳﻤﺎعیلےﻓﺮ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
☘🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_نهم*
چهره اش مثل همیشه نبود .احساس کردم گرفته است.یک روز قبل از سال تحویل ،راهی کازرون شدیم. غم دنیا روی دلم بود نمی دانستم چم شده.
غلامعلی قبل از رفتنش پارچه خرید داد دو تا لباس براش دوختم .گفت: این هم به خاطر تو مامان که هی میگی لباس نو بپوش آبرومون میره حالا خوشحال شدی؟
روز اول عید نوروز که بود رفتیم خونه مادر بزرگم .همه خاله ها و دایی ها آنجا جمع شده بودند احساس میکردم خیلی شاد نیستند. با خودم گفتم نه تو حس می کنی اینطوری نیست.
خودم چون بچه من بود ناراحت بودم که شما مسافرت می رفتیم اصلا به دلم نبود.
زن عمو گفت: مامان غلامعلی چرا لباس سرمهای پوشیدی؟ خوب نیست بچه ات سفر راه دوره..ان شالله که سالم باشه .باید لباس رنگ شادتر بپوشی.
کسی که کنارش نشسته بود گفت: خدا بد نده مگه به لباسه؟
_هیس ساکت شو!
سرم رو گرفتم بالا که دیدم خواهرم نگاهی بهش کرد و لبش را گزید که یعنی بس کن .
احساس غربت می کردم. با اینکه کازرون بودم و همه اقوام و فامیل دورم بودند.شده بودم مثل وقتی که غلام تازه بود رفته بود جبهه و از خانه دور شده بود.
دو روز بعد از عید بود . سال ۱۳۶۴ . بچه ها گفتند بریم باغ.ظهر که ناهار خوردیم منتظر بودیم خواهرم که ماشین داشت بیاد و همه باهاش بریم.حمیدرضا دائم می رفت توی کوچه و میومد که خاله همدم چرا نیومد.دوتا از شوهر خواهران ماشین داشتن همه خانواده با این دو تا ماشین می رفتیم باغ. بچه ها خیلی دوست داشتند برن بیرون.من که از من حالم خوب نبود یکدفعه دیدم یکی اومد بچه ها دویدن طرفش.از پنجره داشتم نگاه میکردم که دیدم شوهر خواهرم داره یه چیزی به اینا میگه.
سریع از اتاق بیرون آمدم و گفتم :چی شده؟
_هیچی نترس مادر جناب آقای محکمی میگه غلام زخمی شده بردنش بیمارستان.
_خدا مرگم بده! الان کجاست ؟کدوم بیمارستانه؟
_آروم باش طوری که نشده !مثل دفعه قبلی زخمی شده خوب میشه.
سراسم چادرم را پوشیدم.
_ آقا کرامت خدا خیرت بده زود من را ببر شیراز.
من و بچهها و مادرم و خواهرم سوار جیب شدیم و حرکت کردیم.قلبم داشت از جا کنده میشد تمام مسیر را گریه کردم و دستم تو دست مادرم بود.
دو ساعتی که توی مسیر بودیم انگار هر ثانیه همه غمهای دنیا توی دلم می ریخت. اصلا آروم نمی شدم مثل مرغ سرکنده بودم.نمیدونستم کجا داره میره یک بار دیدم مامانم دستم را گرفت. گفت پیاده شو .نگاه کردم دیدم در خونه خودمون هستیم.سراسیمه پیاده شدم و رفتم توی حیاط انگار یادم رفته بود باید میرفتم بیمارستان. احساس می کردم تمام در و دیوار خونه دارند زار میزند .خدایا چه خبره؟ اینجا چرا اینقدر شلوغه!! دیگه مامانم هم باهام همکاری کرد و بلند بلند گریه می کردیم.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥۳۰ سال هست که نخوابیدم....
وچقدر دلتنگ حاج قاسم هستیم 😭
#حاج_قاسم
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷وقتی کمال مدیرعامل شرکت یگان دشت بود برای دیدنش رفتیم.کارگرها در حال چیدن میوه بودند،پسر من کوچک بود، با حسین، پسر بزرگ کمـال سراغ صندوقهای چیده شده آلبالو رفتند و شروع به خوردن میوههای تازه کردند.کمـال تا بچهها را دید، سریع آلبالوها را از دست آنها در آورد و در صندوق ریخت و با غضب گفت: دیگه دست به این میوهها نزنید!
گفتم:این چه کاریه، بچه هستند. دلشان کشیده، بگذار چند دانه بخورند!
گفت: نه، این میوهها مالِ بیتالمال، نه من.
پول یک صندوق را به کارگرها دادم و به بچهها گفتم بیاید هرچقدر میخواهید آلبالو بخورید!
وقتی بچه ها خوردند، با پا زیر صندوق زدم و میوه ها را بیرون ریختم. کمـال گفت: چرا این کار میکنی، نعمت خدا را چرا حیفومیل میکنی!
گفتم:پولش را دادم، میخواهم بریزم دور.
گفت: از دست من ناراحت نشو، من در برابر دانهدانه این میوهها مسئولم، هرکدام از اینها را که بهناحق خرج کنم در برابر خدا باید جواب پس بدم! من نمیتوانم آتشِ خوردن بیتالمال را تحملکنم!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سالگرد_شهادت
🔻همسر شهید مدافع حرم حجتالاسلام #جابر_حسین_پور (زهیری):
▪️همیشه میگویم شیخ جابر اگر شهید نمیشد واقعا بیانصافی بود.
آیا انسانی که با گریه یتیم گریه میکرد و با ذکر یادی از #امام_حسین و #زینب_کبری علیهما السلام اشک چشمانش سرازیر میشد و کسی که همیشه سر و پای #پدر و #مادرش را میبوسید. کسی که همه کوچک و بزرگ عاشقانه دوستش داشتند و کسی که برای راحتی زندگی همسر و فرزندانش از چیزی دریغ نمیکرد، کسی که #دائم_الوضو بود، آیا حقش غیر از #شهادت بود؟
🗓شهادت ۲۳ دی ماه ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیره_شهدا
🌷شبها بعد از خوردن شام، کسی حال ظرف شستن نداشت. آنها را پشت سنگر جمع میکردیم تا اول صبح و سر حوصله آنها را بشوییم. اما هر صبح که به سراغ ظرفها میرفتیم، همه را شسته و تمیز میيافتیم. عباس با خنده می گفت: «کار اجنه است!»
یک شب با چند نفر از بچهها تصمیم گرفتیم، مچ آقا جنه را بگیریم! نیمه شب بود که صدای آرامِ شستن ظرفها به گوشمان رسید. همه با هم یک صدا فریاد زدیم آهای جن... جن... وقتی همه بیدار شدند به سمت محل شستن ظرفها دویدیم و متوجه شدیم که بله! از جن خبری نیست و این عباس است که به جان ظرفها افتاده و آنها را می شوید و متعجبانه به ما نگاه میکند.
🌷روزی که عباس شهید شده بود، دیدم یک پیرزن غریبه همین جور گریه کنان، به سر و سینه میزند و بلند خطاب به جمعیت میگوید: « عباس جونم، حالا کی برای من غذا بیاورد، کی کپسول گازم را بیاورد، چه کسی برای من دل سوزی کند. عزیزم تو رفتی و من هم بی یاور شدم.»
🌷🍃🌹🍃🌷
#شهید غلامعباس کریمپور
#شهدای_فارس
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨اطلاعیه
👈فردا (25 دیماه )آخرین مهلت شرکت درمسابقه کتابخوانی فرمانده آتش
((براساس زندگینامه شهید کمال ظل انوار))
🔻🔻🔻🔻🔻
اطلاع رسانی و دریافت کتاب وشرایط شرکت در مسابقه از طریق:
کانال_گلزار شهدای شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🔺🔺🔺🔺🔺
🔹ضمنا به 14 نفر از برندگان به قید قرعه پلاک طلا اهدا خواهد شد⭕️
⭕️هیئت شهدای گمنام شیراز⭕️
لُکنت فقط از کارماندنِ زبان نیست!
چشم ها هم گاهی روے یک چهره گیر میکنند...🙃♥️
#حاج_قاسم🕊️💔
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz