eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ‏هـزارقصہ نوشـتیم برصـحیفہ‌ے‌دل ،اما هنوز‌عـشق‌تو عـنوان ‌سرمقالہ‌ے‌ماسـت 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢ماجرای عجیب یک شهید... شهیدی که عاشق مفقودالاثر بود و نحوه شهادتش را پیش بینی کرد 💠مدرسه راهنمایی می رفت که با اصرار عازم جبهه شد. وقتی برگشت راضی اش کردیم که سنش کم است و دیگر به جبهه نرود، مدتی ماند، اما باز دلش هوایی شد و برگشت. بار سوم وقتی می خواست برود اصرار کردیم که بماند و گفتیم تو دین خود را ادا کرده ای، بمان! گفت: جبهه مثل غذاست. انسان بدن غذا می میرد و من هم بدون حضور در جبهه می میرم. من باید به جبهه بروم، چون فقط آنجا آرام می شوم. قبل از آخرین اعزامش به جبهه وصیت نامه ای در دو صفحه تنظیم و آن را به دیوار سالن پذیرائی عموی خود چسبانده بود که در متن آن نوشته بود: «من دوست دارم در میان انواع شهادت ها مفقودالاثر شوم» شهید محمد کهمره ای می گفت قبل از شروع عملیات قدس 3، علیشیر را در آغوش گرفتم تا با او خداحافظی کنم و حلالیت بطلبم. در گوشم گفت: گفت: محمد جان خواستم به تو بگویم پاهای من روی مین قطع می شود و مفقود میشوم! محمد همان شب شهید شد و پیکرش در منطقه عملیات قدس 3 باقی ماند. در سال 1390 بقایای پیکر دو شهید گمنام در پارک آزادگان زرقان دفن می شود که تبدیل به زیارتگاه مردم می گردد که بعدها از طریق آزمایش DNA مشخص می شود که یکی از آنها شهید سیدحسن ساجدی منش و دیگری شهید علیشیر بویراحمدی هستند با توجه به علاقه و ارادت مردم زرقان به این شهدای گرانقدر و مظلوم رضایت می دهند که مزار مطهر آنها در زرقان باقی بماند! 🍃🌷🍃 علی شیر بویراحمدی https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آخرین روزهای پاییز پنجاه و هفت در حال سپری شدن بود. محل سكونت من روستای مهرنجان فارس بر دامنه ی کوهستان جنگلی ،بی بهره از نعمت برق بود .پاسگاه ژاندارمری محل هنوز از کبکبه های دوران ستمشاهی برخوردار بود؛ به صورتی که بزرگترها هم از نام و یاد ژاندارمهای پاسگاه به وحشت می افتادند. وحشتی که به کوچک ترها نیز سرایت کرده بود. در روستای سیصد خانواری به سختی بیست دستگاه رادیو پیدا می شد. شب ها اخبار مربوط به وضعیت انقلاب و رژیم ستم شاهی را در منزل یکی از همسایه ها از رادیو بی بی سی گوش میدادیم. اگر چه خردسال بودم ولی حساسیت بزرگترها نسبت به وضعیت انقلاب من را هم حساس کرده بود غروب یکی از همین روزها پدر با چهره ای که نشان از خوشحالی داشت آرام آرام از پله های گلی خانه بالا آمد وقتی به ایوان خانه رسید دستش را توی جیب بارانی کرم رنگش کرد و عکسی از جیب بیرون آورد مادرم پرسید: - عکس کیه؟ پدر یواشکی گفت: - عکس آقای خمینی من و برادرم «عبدالرسول به خاطر عکس دعوای مان شد مادر پا درمیانی کرد و عکس را از پدر گرفت و با آرامش نشانمان داد .نگاه به صورت مردی که نامش را فقط از رادیو شنیده بودم در دلم مشعلی روشن کرد .همان زمان که هفت سال بیشتر نداشتم مهری از خمینی در دلم تابیدن گرفت و همه ی وجودم را به تسخیر درآورد. دو سال بعد جنگ شروع شد. با گذشت چند ماهی از جنگ تعدادی از جوانهای محل عازم جبهه های جنگ شدند هرگاه رزمنده ای از جبهه باز میگشتند، زن و مرد خُرد و درشت در منزل او جمع میشدند تا از وضعیت جنگ تعریف کند. اردیبهشت شصت و یک در عملیات شکست حصر آبادان، روستای ما اولین شهیدش را تقدیم انقلاب کرد. «مراد حیدری» جوان غیرتمندی که تازه لباس سبز پاسداری پوشیده بود. او در فقر و محرومیت بزرگ شده بود و پدرش را در کوچکی از دست داده بود مادرش ،پیر شکسته و نابینا بود نمیدانم ننه خاتون با چشم نابینا چگونه گریست؟ گریستن با چنین چشمانی چه حکایتی دارد؟ با شهادت مراد مردم روستا، پیر و جوان به جوش و خروش آمدند و گروه گروه عازم جبهه ها شدند. بعد امین محمودی ،حبیب الله نجاتی و حمدالله محمودی به شهادت رسیدند. جنگ وارد مراحل شدیدی شده بود روستای ما همپای مردم اقصی نقاط ایران لاله های سرخ دیارش را که در دامن مادران عفیف و پاکدامن و در طبیعت دل انگیز دیار خود پرورش داده بودند را یکی یکی تقدیم آرمانهای امام میکرد در آن ایام برای رفتن به جبهه لحظه شماری میکردم اما تا در جمع خانواده آن را بازگو میکردم همه خنده شأن می گرفت. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
29.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این طوفان یه گردبادی راه بندازه دیدنی! صبر کن؛ همچین آروم آروم که نزدیک‌تر بشه یه جوری این رژیم صهیونیستی رو ریشه‌کن کنه دیدنی! 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد شهید جعفر عباسی می‌گفت: شب عملیات والفجر8 بود. من در قایق حاج علی قنبرزادگان فرمانده گردان امام مهدی(عج) بودم، پس از دستور فرمانده لشکر با تمام سرعت به سمت ساحل دشمن رفتیم، قایق به هشت پری های ساحل برخورد و مین منوری روشن شد، هم زمان، تیربارچی که در سنگر بود، به سمت ما رگبار گرفت.چندنفر شهید شدند، من و حاج علی هم مجروح کف قایق افتادیم. در همین حال صدایی در آب به گوشمان خورد. جعفر عباسی بود که تا سینه توی آب بود و به سمت ما می آمد. می لرزید. گفت به خدا لرزیدنم از ترس نیست، ب سرد است! گفت آر پی جی بدید این سنگر را خفه کنم. آر پی جی برداشت و همان طور که درآب بود شلیک کرد، اما موشک منحرف شد.تیربارچی باز روی ما آتش ریخت و باز گلوله خوردیم. تعدادی از بچه های خودی آمدند، وقتی از قایق ما رد می شدند، فکر کردند جعفر عراقی است او را در آب به رگبار بستند، آه از نهادم بلند شد، اما کار خدا حتی یک گلوله هم نخورده بود!!! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸مشخصات روی کفن یک نوزاد تازه به دنیا آمده: «هنوز برایش شناسنامه صادر نکرده اند اما گواهی فوتش صادر شده است»😭 🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹روایت رهبر معظم انقلاب از پوستری که از شهید آرمان علی‌وردی و شهید روح‌الله عجمیان مشاهده کرده بودند. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 فاصله‌شان یک‌وجب است تا را می‌گویم اگر این یک‌وجب راباولایت پر کنی قطعا شـهید خواهی شد... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰ساواك كسبه را به عضويت در حزب«رستاخيز» ترغيب مي كرد، اگر كسي عضو اين حزب نمي شد، او را تهديد مي كردند كه پروانه ي كسب تو را باطل مي كنيم. به اجبار، ايشان را عضو حزب كردن.از او مي خواستن همراه همسرش در مهماني ها شركت كند. می دانست زنان مجلس، اغلب بي حجاب اند و مجلس لهوولعب برپاست، قبول نميكرد كه شركت كند. 🔰 وقتي خواستند تصوير شاه را روي ديوار مغازه بزنند، قبول نكرد. 🍰سال ۵٠ قنادي را جمع كرد و به خريد و فروش موتورسيكلت مشغول شد. 🔰بعد از پيروزي انقلاب تصوير امام و شهيد دكتر بهشتي را سر در مغازه زده بود. بارها منافقين تهديدش كردند، با نامه و تلفني كه اين عكس را بردار. داخل قفل مغازه اش چسب ريختند، شيشه هايش را شكستند و يك بار مغازه را به آتش كشيدند 🔰حاج اكبر خوار چشم منافقين بود و مغازه اش هم محل ارشاد مردم، بعد از فتح خرمشهر، دو نفر 🏍️موتورسوار به در مغازه حاج اكبر رفتند، چند تير به سينه او شليك كرد،حاجی افتاد، خون گرمش كف مغازه را رنگنين كرد. ضارب نشست ترك موتور و فرار كردند.😢 علی اکبر یغمور * 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * عبدالرسول برادرم که دو سال از من بزرگتر بود با طعنه به من میگفت: _بچه منو جبهه نمیبرن تو که دهانت بوی شیر میده. از این حرفها خیلی آزرده خاطر میشدم .وقتی با خودم خلوت میکردم و قد و بالای خود را ورانداز میکردم احساس میکردم چندان هم کوچک نیستم. اما واقعیت این بود که قد و قواره م جوابگو نبود. آن ایام جریان شهادت شهید حسین فهمیده سر زبانها افتاده بود. هرگاه در مقابل شوخیهای پدر و برادرم کم می آوردم بلافاصله شهید فهمیده را مثال میزدم. جنگ روند عادی خود را طی میکرد و من هر روز قد و بالایم را اندازه میگرفتم .در ورودی ایوان یک پایه ی چوبی قرار داشت در کنارش صاف می ایستادم و اندازه ی قد و قواره ی خود را با یک اره کوچک برش میدادم ‌.مدت زیادی طول نمیکشید که باز به سراغ همان ستون چوبی میرفتم و اره به دست قدم را اندازه میگرفتم اما حیف که آن اندازه که من عجله داشتم قد و جثه ام عجله نداشت. گاهی هم مأیوس می شدم. از ستون چوبی و اندازه گیریم هیچ کس خبر نداشت گاهی به سراغ عبدالرسول میرفتم و میگفتم: _آدم باید چه کار کنه زودتر بزرگ بشه؟ و او هم معمولاً سر کارم میگذاشت. یک بار در حضور پدر همین سؤال را پرسیدم و پدر هم با شوخی گفت: - مگه میخوای زن بگیری که سراغ قد و قواره و بزرگ شدنت رو میگیری؟ از پدر برآشفته شدم و دیگر هیچگاه این سؤال را از او نکردم. عبدالرسول هم از رفتارش معلوم بود که برای رفتن به جبهه بی تابی میکند. اما نزد من به روی خودش نمی آورد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * عبدالرسول برادرم که دو سال از من بزرگتر بود با طعنه به من میگفت: _بچه منو جبهه نمیبرن تو که دهانت بوی شیر میده. از این حرفها خیلی آزرده خاطر میشدم .وقتی با خودم خلوت میکردم و قد و بالای خود را ورانداز میکردم احساس میکردم چندان هم کوچک نیستم. اما واقعیت این بود که قد و قواره م جوابگو نبود. آن ایام جریان شهادت شهید حسین فهمیده سر زبانها افتاده بود. هرگاه در مقابل شوخیهای پدر و برادرم کم می آوردم بلافاصله شهید فهمیده را مثال میزدم. جنگ روند عادی خود را طی میکرد و من هر روز قد و بالایم را اندازه میگرفتم .در ورودی ایوان یک پایه ی چوبی قرار داشت در کنارش صاف می ایستادم و اندازه ی قد و قواره ی خود را با یک اره کوچک برش میدادم ‌.مدت زیادی طول نمیکشید که باز به سراغ همان ستون چوبی میرفتم و اره به دست قدم را اندازه میگرفتم اما حیف که آن اندازه که من عجله داشتم قد و جثه ام عجله نداشت. گاهی هم مأیوس می شدم. از ستون چوبی و اندازه گیریم هیچ کس خبر نداشت گاهی به سراغ عبدالرسول میرفتم و میگفتم: _آدم باید چه کار کنه زودتر بزرگ بشه؟ و او هم معمولاً سر کارم میگذاشت. یک بار در حضور پدر همین سؤال را پرسیدم و پدر هم با شوخی گفت: - مگه میخوای زن بگیری که سراغ قد و قواره و بزرگ شدنت رو میگیری؟ از پدر برآشفته شدم و دیگر هیچگاه این سؤال را از او نکردم. عبدالرسول هم از رفتارش معلوم بود که برای رفتن به جبهه بی تابی میکند. اما نزد من به روی خودش نمی آورد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
📷 پدر آرمان ... 💢داغ پسر آدم را پیر می کند .... اما داغ آرمان نوعش فرق می‌کرد...😭 آرمان علی وردی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد سردار شهیدمحمد اسلامی نسب می‌گفت: لشکر برای شرکت در عملیات کربلای 4 آماده می شد. از طرف فرماندهی لشکر دستور داده شد که فرمانده گردان ها جهت آشنایی با منطقه عملیاتی از روی دکل هایی که در منطقه تعبیه شده بود، خط عراق را بررسی کنند. این برنامه زمان بندی شده بود و برای هر گردان زمانی تعیین شده بود. نوبت گردان ما و اسلام نسب بود که کار شناسایی را انجام دهیم. به اتفاق هم رفتیم پای دکل، آن روز دکل توسط دشمن شناسایی شده و روی آن آتش داشت. مسئول دکل که از برادران اطلاعات بود گفت: امروز آتش دشمن سنگین است و امکان صعود وجود ندارد، شناسایی را بگذارید برای بعد! من که پذیرفتم و از دکل دور شدم، اما محمد نه. در حالی که دستش را در نردبان دکل قفل می کرد تا خود را بالا بکشد گفت: اگر عراقی ها از شش جهت هم روی این دکل آتش بریزند، من از آن بالا می روم و کارم را انجام می دهم چون این دستور فرمانده من است! بعد هم خودش را کشید روی دکل و کارش را انجام داد و برگشت. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواهر شهید فهمیده : 💢"مهمترین مسئله محمدحسین فهمیده حفظ حجاب بود" به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین فهمیده 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨 میهمانی لاله های زهرایی به یاد مردم و شهدای مظلوم غزه🇵🇸 🏴گرامیداشت شهید مسعود سالاری 💢 حجت الاسلام قربانی 💢 : کربلایی مهدی کبیری نژاد : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۱ آبان ماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 من از تــو مۍ خواهم وقت هایـے ڪہ فࢪاموش میڪنم خدا نگاهم میڪند بـࢪایم خیلۍ دعا کنی.... 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰به محضرشهید محراب آیت ا... دستغیب ( رحمه ا... علیه) در هنگام بوسیدن دست ایشان گفت: آقا دست شما بوی بهشت می دهد و شهید دستغیب در جواب به ایشان گفتند :این خودت هستی که بوی بهشت می دهی.... 🔰بار سوم که می خواست به جبهه برود هنگام خداحافظی مادر را در آغوش کشید و وصیت کرد که اگر به شهادت رسید در مراسم سوگواری زینب وار رفتار کنید... و اما از دیدن پدر امتناع کرد. 😢 می‌گفت: *می ترسم مهر پدر دامن گیرم شود و از رفتن من جلوگیری کند* اما از دور برای آخرین بار به زیارت پدر رفت بی آنکه پدرش متوجه شود.😭 غلامرضا بنی پری - 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * کلاس اول راهنمایی بودم که شبی متوجه شدم عبدالرسول با دو سه نفر از دوستانش در کوچه یواشکی صحبت میکنند. رفتم که از حرفهایشان سر در بیاورم من را به جمع خودشان راه ندادند و گفتند: برو بچه بازیت رو بکن. فردا معلوم شد که عبد الرسول با همان دوستانش بدون این که به بزرگ ترها چیزی گفته باشند بیخبر راهی شیراز شدند تا به جبهه بروند .شیر علی صد تومان از پدرش جمشيد، يعقوب صد تومان از کهزاد ،لطفعلی هم به همین ترتیب و تنها عبدالرسول نتوانسته بود جیب پدر را بزند و بدون پول رفته بود. یکی دو روز گذشت پدر و مادر سخت دلواپس بودند .من هم از یک طرف دوست نداشتم عبدالرسول از من جدا بشود و از طرف دیگر دلم میخواست او را به جبهه ببرند، تا شاید فرجی حاصل شده و نوبت به من هم برسد. روز سوم که عبدالرسول و رفقایش به محل بازگشتند پدر و مادرم با دیدن او سر از پای نمی شناختند. اما عبدالرسول غمگین و ناراحت بود پدر پرسید: _چی شد برگشتید؟ با خونسردی اما با دلخوری :گفت هیچی! گفتند کوچکید! خنده ام گرفت .عبدالرسول نگاه بدجوری به من کرد و چیزی نگفت .پدر و مادر مثل همیشه سرگرم نصیحت کردن شدند. جالب این که عبدالرسول یک بلوز بسیجی هم از کسی که قبلاً جبهه رفته بود، قرض گرفته و پوشیده بود. پشت آن هم نوشته شده بود و یا زیارت یا شهادت مسافر کربلا . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد سردار شهیدجعفر قشقائی می‌گفت: صبح عملیات کربلای 5 بود. دوباره موشك آرپی جی ما ته كشيده بود و تانك هاى دشمن هم در حال جلو آمدن بودند. جعفر محکم ایستاده بود و دو نارنجک در دست گرفته بود تا به عنوان آخرین دفاع با نارنجک جلو تانک ها بایستد. اينجا بود كه خداى توانا ياري اش را به ما نشان داد و ديديم كه تانك ها شروع به عقب رفتن كردند... نيروهاى ما هم دشمن در حال فرار را، زير آتش خود گرفتند. هنوز دستور تعقيب دشمن نداده بودم. جعفر بین من و مهدى امینی ايستاده بود و عقب نشینی تانک ها را نگاه می کرد. جعفر فریاد زد: ببين ببين از آن طرف هم دارند فرار مى كنند! هنوز اين جمله تمام نشده بود كه ديدم جعفر افتاد. چشمم به پایین رفت، تیری به پیشانی جعفر نشسته و انگار كه همه خونش به يكباره بيرون ريخته بود. مهدی رو به من گفت: كو جعفر؟ جعفر را نشانش دادم كه راحت خوابيده بود و يك آخ هم نگفته بود. مهدی باور نمى کرد، فقط هاج و واج به جعفر که سرش را روی فرشی از خون هایش گذاشته و آرام خوابیده بود نگاه مى كرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅❁⊱✨﷽✨⊰❁┅┄ 🎥 ان شاءالله به زودی به سمت اسرائیل بریم به حق فاطمه ی زهرا ..💔✨🖐🏻 🤍 🌱🖤🇵🇸🇮🇷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢سیره شهدا ▫️ خطاب شهید محراب، آیت الله دستغیب به آن برادر بسیجی در جبهه : 💠 منِ دستغیب، حاضرم یکجا، ثواب هفتـاد سال نمازهای واجب، نوافـل،حد روزه هـا، تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تـو . . . . در عـوض، ثواب آن دو رکعت نمـازت که در میدان جنـگ، بدون وضـو، پشت به قبـله، با لباس خـونی و بدن نجـس خوانده ای را از تـو بگیـرم. !!! ◇ آیـا حـاضر به چنـین معـامله ای هستی؟!» هدیه محضر همه شهدا صلوات❣ 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 حلقوم‌ها‌رامیـٺوان‌برید،اما‌فریادهاراهـرگز! فریادے‌ڪہ‌ازحلقوم‌بریده‌برمۍآید،جاودانـہ‌مےماند... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
😳 🔰عصــر بود کہ حســین آمــد درب پادگان امــام حسین شیــراز. گفت بیا بریم چــند جا ڪار دارم! گــفت :بــرو دارالرحــمه! رفتیــم قطعــہ ، تعــدادے آمــاده کرده بودند. گفت ســید بیا برویــم داخل قـبر بخوابیــم ببینیم اندازه ما هـــست یا نه! هرکدام رفـــتیم داخل یہ قبر دراز کشیــدیم. حسین صدا زد اندازه اســت؟ 😇 گفتم: برای من ڪنده شــده اندازه است. گفت این هم برای من هـــم آماده شده.🙂 بعد از چند روز خــبر شـــهادتش را در عملیات شنیدم‌. جنازه اش را در قــبر گذاشــتند که گفـــت برای مــن اســت‌‌‌... حسین رنجبر اسلاملو 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید