eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم : اگر صاحب‌منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی پیرامون دشمن درست کردند، مرتکب شده‌اند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است! 🔺🔹🔺🔹🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
| 📍بچه های میگفتند: پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای شهدا😍و مشکلی پیش می آمد، این بود که وسط می آمد.😊 🔅 آنها میگفتند: هیچ به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد او در کنار یک با انها هم غذا میشد و مراقب خانواده هایشان بود☺️. بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق ، افراد زیادی را جذب خود کرده بود😘و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود. ➖ بسیار بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمی‌دانستند که فرمانده گروه‌های را بر عهده داشته است. محمد جنتی در حماه منطقه تل ترابی به شهادت رسید😔و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد..😍 📍سردار سلیمانی درباره این شهید گفته بود: «حیدر یکی از بود.» 📎 فرماندهٔ تیپ زینبیون 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ای کریم خاندان اهل بیت آفتاب آسمان اهل بیت اولین فرزند زهرا و علی شادی و لبخند زهرا و علی 🌺 ✨🌺 ✨🌺 💖💖💖 💖🎊💝🎊💝 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 بعد از کربلای ۴ بود. دیدم عبدالقادر با ناراحتی کنار سنگرش نشسته, و از ناراحتی به دست و پاش می زنه و می گه, همه رفتن و من موندم! گفتم, بلاخره همه که نباید شهید بشن, شما باید بمونی و این بچه ها را فرماندهی کنی! گفت این حرفا کشکه, آنقدر هستند که فرماندهی کنند... مرا برد به سنگرش. گفت خطط خوبه؟ گفتم: اره. یه مقوا را پانزده تکه کرد و گفت اسم دوستای شهیدمو می گم. بنویس تا بزنم جلو چشمم. گفت و نوشتم, یک مقوا زیاد آمد. هرچی فکر کرد کسی یادش نیامد. گفت خداییش بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی! گفتم نگو... گفت به حضرت زهرا(س) قسمت می دم, بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی. نوشتم. با رضایت اسمش را برداشت و گفت به زودی به درده شما می خورد! بعد از کربلای ۵ دیدم همان مقوا را هم زدن بین اسم شهدا! 🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
❣تنگ است دلم ميل رهايي دارد بايادحسن (ع) چه كربلايي دارد✨ ❣ترديد نكن تصورش هم زيباست ايوان حسن(ع) عجب صفايي دارد✨ ✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🔰 دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان 🌹 🔸 اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین. 🔸 خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
📿حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی...، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها☺️. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.🌹 راوی فرزند شهید شیخ شعاعی 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * * * این فاصله را بی فاتحه نگذراند. جاهایی از دامنه کوه به بالا که شیب زیاد تر می شد، از دست کمک می گرفت و گاه می ایستاد. به لباس احرام اندیشید و فلسفه سفیدی اش.«درست مثل کفن است، بین مرگ و حج چه رابطه‌ای می‌تواند وجود داشته باشد. حج که زندگی است .پس مرگ و زندگی چه تسلسل غریبانه ای دارند. انگار پس هر مرگی یک زندگی است و پس هر زندگی مرگی هست... چقدر آمدم این همه تا نزدیکی هست و پسم زدی... دم آتش که ندادم خودم را. تو هم نه،نخواستی نخواستی. و حالا کی می آید آن روز؟ کی می رسانی آن لحظه را؟! هن هن زد. ایستاد. باد آرام و گرمی چند نخ از موهایش را پایین خم کرد. خیال مرگ می کشاندش به آنی که آمده بود تا نزدیکی هاش و نرسیده بود. هلال کوچک ماه، نور کم رنگش که بر دشت گسترده، شناسایی مواضع عراقی‌ها سکوت و احتیاط گام برداشتن و چشم دواندن به آن طرف خاکریز. «ابراهیم مهربان» چشمی به منصور می‌سراند که بی احتیاط دارد می رود روی خاکریز. به اشاره دست به نجوایی می‌گوید: «آقو منصور! آقو منصور!» بیا  پایین لامصبا می زننت.» حتم، ابراهیم سفیدی دندان های منصور را در سایه روشن می بیند که چمباتمه زده روی خاکریز و از شانه به بالا ،بالای خاکریز است . _چه خبره بابا ؟! اگه قرار باشه بریم ، می ریم. اگه قرارم باشه که ... ت ت تق ..تق تق ..ت تق تق ..شعله ای دیده نمی شود ولی بر دهانه تفنگ ها. وینگ وینگ از کناره ها می گذرند. سر که می چرخاند طرف ابراهیم، گلوله رسامی پایین گوشش وینگه ای می دهد. «یا حسین» ابراهیم است که نعره اش را به احتیاط در گلو خفه می کند. دست منصور را می گیرد و هلش می دهد پایین خاکریز. _طوری نشد ؟! دست می‌کشد به ریش های بلندش. انتهایش جزغاله شده و حتم ابراهیم نمی‌بیند چند نخی که جمع شده یا دود شده از سرخی مرمی. _یک کمی ریشام سوخته .فکر می کنم رسام بوده از وسطش رد شده‌. _دیدین ؟! دیدین حالو..این لعنتی ها مورچه هم رو خاکریز بیاد می زنن چه برسه... _همین حالا هم رو حرفم هستم اگه قرار باشه بریم می ریم، اگه هم قرار نباشه که‌... _حاجی منصور کجویی مرد؟! سلام سجادی منش از بچه‌های جنگ بوده و حالا در سربالایی کوه نور، در انبوه آدم ها منصور را ناگهان پس از چهارسال دیده. _خیلی مخلصیم... الا که همین جاها همدیگر را ببینیم... منصور ،ولی بریده بریده بیشتر به اشاره و دست گذاشتن مدام بر سینه و اندک خم شدنی و لبخندی غمگین حرف می زد. کنجکاوی سجادی منش گل کرد. آن هم بیست ،سی گامی پایین‌تر از غار حرا. _خداوکیلی بگو ببینم چه جوری اومدی بالا؟! دستی تکان داد و به احترام و آرام آرام رو برگرداند. _ای بابا ..حال داری ها... مخلصیم .. ما رفتیم با اجازه تون. و سجادی منش ایستاد و به چابکی و لنگی ملیح و کمک گرفتن از دستانش در بالا رفتن خیره شد و بی شک چون قبل ها در جنگ، به روحیاتش واقف بود برخوردش را بیشتر به حساب چیزی مثل اخلاص یا حواس پرتی ناشی از پندارهای عرفانی گذاشت تا غرور و تحویل نگرفتن. «قدرت خدا نگاه کن» بالا رفت و لحظه‌ای در ازدحام آدم های دم در غار، پیراهن منصور را دید و لابد دوست داشت بداند او با این پایش، می تواند آیا از وسط جمعیت وارد شود و از سوراخ کوچک درون غار، کعبه را نگاه کند. غروب،اولین پرتوهای زردش را از آسمان عربستان، به دشت و کوه گسیل می کرد که به هتل برگشت. با دیدن تاول پاهایش، پدر که انگار خودش هم دیگر روی اصرار کردن نداشت که از او بخواهد از عصا یا ویلچر استفاده کند ، نگاهش کرد. تقاضای پدرانه جان گرفته بود در نگاهش. ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹چرا حاج قاسم اجازه نمی‌داد، میدان را در خدمت دیپلماسی قرار گیرد.... 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 | 🔻آب خیلی کم بود حتی تقسیم و جیره بندی آب برای بچه‌ها کار سختی بود . در این هنگام ابراهیم بین اسرای عراقی چند قمقمه تقسیم کرد به هر سه اسیر زخمی یک قمقمه و هر شش اسیر سالم یک قمقمه ! 🔖 بعضی از بچه‌ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند اما ابراهیم با صلابت گفت ما شیعه مولا امیرالمومنین هستیم و باید مثل مولا عمل کنیم . بعد بقیه قمقمه ها را بین بچه‌ها تقسیم کرد دیگر هیچکس ناراحت و ناراضی نبود..... 📕 سلام بر ابراهیم۲ ➕🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰شیرودی در کنار هیلکوپتر🚁 جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید⁉️ شیرودی خندید. 🔰سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای نمی جنگیم ما برای می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد🚶‍♂ 🔰خبرنگاران حیران ایستادند🤷‍♂ شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: ! صدای اذان می آید وقت نماز است. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎐 🔰 لوح | حاج قاسم سلیمانی: شرط شهید شدن؛ شهید بودن است. 🌷مقام معظم رهبری: مردم قدر شهید سلیمانی را دانستند و این ناشی از اخلاص است؛ این که دلها این جور همه متوجّه میشوند، نشان‌دهنده‌ی این است که یک اخلاص بزرگی در آن مرد وجود داشت، مرد بزرگی بود. ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ 🔰 نشر دهید 🌿🌷🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb