نقل هست از حاج آقا تهرانی: که
حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده های کوچک امام حسین؏؛حضرت علی اصغر وحضرت رقیه بگیرید...
همیشه وقتی مشکلی پیش میومد ؛
دل نگرانی بود، آشفتگی بود ،سریع یه تسبیح برمیداشتم وشروع میکردم به یارقیه گفتن ...حل میگشت...قلبم آرام میشد ...انگار بادست های کوچکش،
دست گذاشته باشد روی قلبِ بی قرارم...
انگار بادست هایِ کوچکش سنگینی غم را ازشانه هایم کم کرده باشد..
باهمان دست هایِ ظریف وکوچکش که سر بابایش رادر آغوش گرفت ؛ باهمان دستان کوچکش که سَررابلندکرد
وبهسینهچسبانید وگفت:
بابا!رقیه دلش برایتتنگشده است ...
بابا!چرا ابـرویتخونآلودهاست؟
بابا!محاسنتـوچرا اینقدرآشفته شده..!
بابا رقیه ات را میشناسی..!کمی پریشان شده ام اما هنوزم رقیه توام بابایی.. سرباباراگذاشتزمین خمشدو لبهـایش را روی لب های بابایش گذاشت...
دیدندسرازبغلجداشدافتاد
بچمهمافتاد...گفتند: خوابرفته رقیه :)
سررامیبریمبعدکهبیدارشدمـیگوییمخوابدیدی رقیه !بچههایکوچكخوابوبیداریراقاطی
میکنندخب...وقتیکهرقیهساکتشدوسربه یكطرفافتادودختربهیكطرف،
عمه زینب یكقدریخوشحالشد...
همینكهزینب”س” آمدبچهرابغل
کنددیدندصدایناله بلندشد...
امکلثومگفت:خواهرچهشده است مگر رقیه ؟! ناله ای سر داد و گفت:
عزیزمرقیه مان جانداد...🌦🖤
مگر میشود بادست هایِ کوچکش گره های زندگی را بازنکند ؛هرچه باشد از تبار حسین است او ...
_منه ایماندی رقیه | شبِ سوم 🕯
#حسینیه_دل🏴 #عزیز_سه_ساله
#حلمای_حسین
رواقِ دل
سفارش دسته گل رز را دیرتر از موعد داده بودم. صبح الطلوع گلفروش تماس گرفته بود که بگوید گل رز تمام کرده...
با تأخیر تماسِ بیپاسخش را دیدم .
پیامك زده بود به سلیقه خودش با گل دیگری، دسته گل را آماده میکند.
اگر خواستیم که همان را ببریم و اگر نه بیعانهیِ سفارش را برمیگرداند.
در دل باخود گفتم :
+ من گل رز با رنگ ملیح و روشن به نیت دختربچهها سفارش داده بودم مرد! سلیقهیِ شما به چه کارم میآیدآخر ؟! این ساعت برگرداندنِ بیعانه !
در راه برای تحویلِ دسته گل که میرفتم، ذوقم را جرعه جرعه سر میکشیدم و تصور لبخند بچه ها ازدیدن رز هارا به دفتر خیال میسپردم ؛میدانستم که فقط من شیفته رنگ وعطرش نیستم !
میدانستم مرد جماعت ذوقِ انتخاب گل ندارد مگر تلالو عشق ومحبتی از قلبش هویدا شود! وارد مغازه که شدم بعد از سلام
و احوالپرسی گفت:
گل شمارا گذاشتم روی پایه دم در مغازه !
نگاه کردم،یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتی پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی دم در روی پایه بود.
من چند شاخه رز معمولیِ رنگ روشنِ سفارش داده بودم، اما حالا چیزی فراتر از تصورم
آماده کرده بود...
برای مطمئن شدن مجددا پرسیدم همین است؟!
سرش را بالا کرد و گفت: مگر برای نازدانه؛رقیـه خاتونِ آقا نمیخواستید؟! :)
ملک درفلک به رویِ گونههایِ اوبوسه میزند، من هم سعی کردم دسته گلی درخورِ شأن او برای مراسمش بزنم...
جملهاش را آرام مجددا زیر لب تکرار کردم
"ملک در فلک به رویِ گونههایِ او بوسه میزند"
آری؛عشق ومحبت نازدانه اباعبدالله درتارپود قلب همگان رخنه کرده است ؛مرد وزن ندارد...
کودک وپیر جوان هم ندارد ...
یادم رفته بود رقیه عشقِ زلالی ایست
که دریچه های قلب همه را مجنون کرده است...
تشکر کردم و راهی هیئت شدم. اما نه دستِ خالی؛ با یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتیِ پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی..💕🌸
منه ایماندی رقیه...
حسینیه رواق دل♥️
#عزیز_سه_ساله🦋 #رقیه_جانم
روزِ سوم،جگرسوخته ام آب شده
نوبتِ مرثیه ی دخترِ ارباب شده ...
#منه_ایماندی_رقیه #عزیز_سه_ساله
رواقِ دل
در نام رقیه؛ فاطمه پنهان است؛ از این دو یکی جان و یکی جانان است (: #حسینیه_دل🖤
.
و رقیه ای که خود برای خود،روضه
عاطفی میخواند..
[إذا أظلَمُ الَّیلِ فَمَنْ یَحمَ حِمایُ]
وقتی شب تاریك بشه ،کی منو
بغل میکنه..! :) اگه بترسم...💔
#منه_ایماندی_رقیه #عزیز_سه_ساله
#حسینیه_دل 🏴
رواقِ دل
تو بگی،نه نمیاره ..! 🎀🪽 [برای دوباره خواندن ...] #منه_ایماندی_رقیه #حلمایِ_حسین
.
گر دخترکی پیشِ پدر ناز کند🪽.....
[🫀برایِ دوباره گوش دادن ]
#عزیز_سه_ساله 🩶