غنچه های فاطمی
#رمان #مجتبی_و_محیا #قسمت_دوازدهم مجتبی پرسید: «یعنی مقام امامت اینقدر مقام بالاییه؟» مامان فهی
#رمان
#مجتبی_و_محیا
#قسمت_سیزدهم
مجتبی پرسید: «پس امامان ما جایگاه بزرگی پیش خدا دارن؟»
مامان فهیمه گفت: «بله. برای همین ما وظیفه داریم امامانمون مخصوصاً امام زمانمون رو بشناسیم؛ چون ایشون راهنما و پیشوای ما هستن.»
محیا حدیث «هر کس امام زمان خویش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.» را خواند و پرسید: «پس معنی حدیث اینه که اگرم ا راهنما و پیشوامون رو نشناسیم، نمیتونیم هدایت بشیم. درسته؟»
مامان فهیمه گفت: «دقیقاً دختر قشنگم! اما شناخت ظاهر امام ملاک هدایت نیست. خیلی ها زمان امام علی علیه السلام زندگی میکردند و از ظاهر، ایشون رو میشناختن؛ اما چون مقام امامت رو درک نمی کردن گمراه شدن.»
مجتبی گفت: «چطوری اماممون رو بشناسیم؟»
مامان فهیمه جواب داد: «اگر همت کنی، خدا خودش درهای شناخت رو به روتون باز میکنه. مثل همین آیه که جواب تعدادی از سوالاتتون رو داد.»
مجتبی گفت: «درست میگی مامان. مثلاً اینکه
امام معصومه و اگر معصوم نبود؛ نمیشد ازش پیروی کرد.»
مامان فهیمه گفت: «احسنت. حالا پاشیم نماز عصرمون رو بخونیم. بعد هم شما برید سراغ نامههاتون. انشاالله با نامهها دری از شناخت به روی شما باز بشه.»
نزدیک افطار بود؛ اما هنوز مجتبی از اتاقش بیرون نیامده بود. بابا حسن کمی زودتر به خانه برگشته بود. محیا و مامان فهیمه مشغول تهیهی افطار بودند. چهرهی محیا نشان میداد که نامهاش را به خوبی رسانده است. باباحسن رو به مامان فهیمه کرد و گفت: «تا شما سفره افطار رو پهن میکنید من برم پیش مجتبی.»
داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره...
📚📚📚📚📚📚📚
┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓
@aamerin_ir
┗━━━ 👼🏻🌙 ━━