هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
یَا مُقَـلِّبَ الْقـُــلُوبِ وَالْأَبْصَــارِ
یَا مُـــدَبِّـــرَ اللَّیْـــلِ وَ النَّهَــــارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَــوْلِ وَالْأَحْـوَال
حَـوِّلْ حَالَنَـا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ
#بهـــاريه
مژده ایدوست که از راه، بهار آمده است
فصل سرمستی و پایان خمار آمده است
چشم دل ؛ باز نما کز قلم صنع خدای...
بین که بر بوم زمین نقش و نگار آمده است
بر تن شاخ درختان شده پیراهنِ سبز
موسم سیرِ گل و گشت و گذار آمده است
دامن دشت ، بساط چمن آراسته است
قُمری از شوق ، به آواز هَزار آمده است
غنچه از پرده برون آمده با عشوه و ناز
تا ز بلبل ببَرد صبر و قرار آمده است
ژاله بر لاله زند بوسه ی مستانه ز مهر
تا بشوید ز رُخش داغِ عِذار آمده است
وقت تحویل و تحوّل، شده بر اهل زمین
مَرکبِ سِیر ، به دلخواهِ سوار آمده است
سالها در فرجِ یار ، دعا میخوانیم
غافلانیم که بر دیده، غبار آمده است
ای خوش آنکو که به تحویل، تحوّل جوید
شاید آنگاه ببیند که نگار آمده است
(ساقیا) عشرتِ امروز ، به فردا مگذار
جام توفیق عطا کن که بهار آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#بهار
#بهاریه
#قصیده
(بهاریه)
وقت عیش و طرب یاران است
گاهِ آهنگ ، سوی بستان است
شد دی و بهمن و اسفند ، ز یاد
دور آذار_مَه و ، نیسان است
نوبهار آمده و پیک صبا
با بشارت همه سو پویان است
نوبهار آمده و شور و نشاط
از زمین خاسته تا کیوان است
با دم عیسوی خویش بهار
بر تن مرده دلان چون جان است
دید سرمای زمستان که بهار
پشتگرمیش به تابستان است
نیک دانست حسابش با خصم
قصه ی گرگ و سگ چوپان است
رنج آن ، هست دگر بیحاصل
پای جور فلکش لنگان است
مُنهدم گشت چو دزدان و گریخت
آری این شیوه ی نامردان است
شکر لِله که ز الطاف بهار
سرِ ما را پس ازین سامان است
دُور می خوردن و نوشانوش است
موسم عربده ی مستان است
دگر از زحمت سرما غم نیست
چون به سر سایه ی سروستان است
بید مجنون به بر آب روان
هر دم از باد صبا لرزان است
سرو بن بر لب جو ، جلوه کنان
بر سرش فاخته در جولان است
طبله ی باغ ، پر از رایح خوش
دامن دشت ، پر از ریحان است
آبدان ها چو فلک پر ز نجوم
از حباب و اثر باران است
گل به بار آمده در دامن مَرغ
همچو شاهی که برِ ایوان است
وز پی تهنیتاش مرغ چمن
با بم و زیر مدیحت خوان است
سرخ گل چون به چمن تکیه زده است
هر هزاری را صد دستان است
سوری اندر سر نسرین و سمن
از سر لطف عبیر افشان است
ژاله بر پیرهن لاله ی سرخ
در تلألو چو دُر ِ غلتان است
گلشن از فرط گلِ رنگارنگ
همچو قوس و قزحی الوان است
گوهرآگین شده گنجینه ی باغ
خود مگر گنجه ی بازرگان است
شام اگر غنچه بوَد بسته دهان
صبح بنگر که چهسان خندان است
عاقبت روز وصالش برسد
آن که صابر به شب هجران است
چاره ی درد ، صبوری باشد
صبر ، هر دردِ تو را درمان است
گر کنی صبر تو بر کِشته ی خویش
حاصلش بهر تو آب و نان است
غوره آخر شود از صبر ، مویز
صبر را فتح و ظفر پایان است
صبر از آیین طبیعت باشد
که نتاجش نِعم و احسان است
به یقین "صبر کلید فرج است"
سخنی نی ز سر هذیان است
راست میباشد و این گفته گواست
آنکه سختیش ز صبر آسان است
مُشتبه تا نشود امر به تو...
گویمت؛ ورنه مرا کتمان است
غرض از صبر ، نباشد سستی
بلکه بر سعی عمل برهان است
معنی صبر ز اهمال ، جداست
این عیان است و نه خود پنهان است
صبر اندیشه و فکر است به کار
کار ، خسران تو را تاوان است
زآنکه اندیشه ی فکرت با صبر
در همه کار تو پشتیبان است
تلف وقت خود از صبر مدان
داند این آنکه نه خود نادان است
کندی کار تو با حسن ختام
بهتر از تندی با نقصان است
ورنه تعجیل تو در کار زمان
مَثل مشت و سرِ سندان است
(مسجدی) در بر ارباب سخن
عذر تقصیر تو را غفران است
شایگان گفت اگر بیتی چند
شایگان نیست که بس شایان است
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌در صورت نشر مطالب ڪانال در دیگر ڪانالها و گروههای مرتبط،حذف نام شاعر و منبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#بـهـاریـه
#گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
آیینه ی تمام نمایِ بـهار تو
در اضطراب کل جهان و قرار تو
لنگ است پای عقل بشر در مسیر عرش
سیمرغ در عروج ِ به سمت نگار تو
دنیا شبیه مار زده حلقه دور عشق
آزاد کن ز حلقه ی او ،راهکار تو
غایب نبوده ای که زمین از تو نور داشت
ای ماهتاب روشن لیلُ النهار تو
دلتنگ روی ماه توام ایها العزیز
ای کاش تا که دل بشود مهزیار تو
با نام تو غزل به غزل می چکم به عشق
ای مثنوی و ای غزل و شهریار تو
پرچم به دست آل علی تک سوار سبز
دلدل سوار عرش خدا شهسوار تو
سرخ است روی گنبد خورشید پرچمی
ای منتقم به رجعت خون انار تو
دیگر بیا که حال زمین رو به راه نیست
بر این کویر خشک بیا و ببار تو .....
شعر: زینب حسامی
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌درصورت نشرمطالب ڪانال در دیگر ڪانال ها و گروه های مرتبط،حذف نام شاعر ومنبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#بهاریه
#کانال_گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
استغاثه به درگاه حضرت باری تعالی در لحظه ی تحویل سال
---------
ای تو خالق مَـــــــــنّان یا مُحَـــــــــوِّلَ الْاَحْوال
ای تجلّی احســــــــان یا مُحَـــــــــــوِّلَ الْاَحْوال
یا مُقَّلِــــــــبَ الْاَبْصــــــــار آمـــــــــــدم پیِ دیدار
ای بصیر و ای سبحــــــان یا مُحَوِّلَ الْاَحْوال
یا مُحَــــــوِّلَ الْحَــــــــــــــوْل و ، یا مُدَبِّرِ الْلَیْل و
یا مُنَـــوِّرَ الْاَیمــــــــــــان یا مُحَـــــــــــوِّلَ الْاَحْوال
نُونُ وَ الْقَلَـــــــــــــمْ یارَب آمـــــــــــده مرا بر لب
هَلْ اَتی عَلَی الْاِنْســــــــان یا مُحَوِّلَ الْاَحًوال
وَالسَّمــــــــــــاءِ وَالطّارِق این منم تو را عاشق
این تویی مرا سلطان یا مُحَـــــــــوِّلَ الْاَْحْوال
ای تو رازِقَ الطِّفْل و ، ای تو راحِمَ الشَّیْخ و
ای تو صـــــــاحـــــب غفران یا مُحَوِّلَ الْاَحْوال
مُوفِیَ مَنِ اسْتَــــوْفاه ، مُغْنِیَ مَنِ اسْتَغْناه
ای تجلّی برهـــــــــــان یا مُحَــــــــــــوِّلَ الْاَحْوال
شعر: حاج محمود تاری «یاسر»
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌درصورت نشرمطالب ڪانال در دیگر ڪانال ها و گروه های مرتبط،حذف نام شاعر ومنبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
یَا مُقَـلِّبَ الْقـُــلُوبِ وَالْأَبْصَــارِ
یَا مُـــدَبِّـــرَ اللَّیْـــلِ وَ النَّهَــــارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَــوْلِ وَالْأَحْـوَال
حَـوِّلْ حَالَنَـا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ
#بهـــاريه
مژده ایدوست که از راه، بهار آمده است
فصل سرمستی و پایان خمار آمده است
چشم دل ؛ باز نما کز قلم صنع خدای...
بین که بر بوم زمین نقش و نگار آمده است
بر تن شاخ درختان شده پیراهنِ سبز
موسم سیرِ گل و گشت و گذار آمده است
دامن دشت ، بساط چمن آراسته است
قُمری از شوق ، به آواز هَزار آمده است
غنچه از پرده برون آمده با عشوه و ناز
تا ز بلبل ببَرد صبر و قرار آمده است
ژاله بر لاله زند بوسه ی مستانه ز مهر
تا بشوید ز رُخش داغِ عِذار آمده است
وقت تحویل و تحوّل، شده بر اهل زمین
مَرکبِ سِیر ، به دلخواهِ سوار آمده است
سالها در فرجِ یار ، دعا میخوانیم
غافلانیم که بر دیده، غبار آمده است
ای خوش آنکو که به تحویل، تحوّل جوید
شاید آنگاه ببیند که نگار آمده است
(ساقیا) عشرتِ امروز ، به فردا مگذار
جام توفیق عطا کن که بهار آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#بهار
#بهاریه
#قصیده
(بهاریه)
وقت عیش و طرب یاران است
گاهِ آهنگ ، سوی بستان است
شد دی و بهمن و اسفند ، ز یاد
دور آذار_مَه و ، نیسان است
نوبهار آمده و پیک صبا
با بشارت همه سو پویان است
نوبهار آمده و شور و نشاط
از زمین خاسته تا کیوان است
با دم عیسوی خویش بهار
بر تن مرده دلان چون جان است
دید سرمای زمستان که بهار
پشتگرمیش به تابستان است
نیک دانست حسابش با خصم
قصه ی گرگ و سگ چوپان است
رنج آن ، هست دگر بیحاصل
پای جور فلکش لنگان است
مُنهدم گشت چو دزدان و گریخت
آری این شیوه ی نامردان است
شکر لِله که ز الطاف بهار
سرِ ما را پس ازین سامان است
دُور می خوردن و نوشانوش است
موسم عربده ی مستان است
دگر از زحمت سرما غم نیست
چون به سر سایه ی سروستان است
بید مجنون به بر آب روان
هر دم از باد صبا لرزان است
سرو بن بر لب جو ، جلوه کنان
بر سرش فاخته در جولان است
طبله ی باغ ، پر از رایح خوش
دامن دشت ، پر از ریحان است
آبدان ها چو فلک پر ز نجوم
از حباب و اثر باران است
گل به بار آمده در دامن مَرغ
همچو شاهی که برِ ایوان است
وز پی تهنیتاش مرغ چمن
با بم و زیر مدیحت خوان است
سرخ گل چون به چمن تکیه زده است
هر هزاری را صد دستان است
سوری اندر سر نسرین و سمن
از سر لطف عبیر افشان است
ژاله بر پیرهن لاله ی سرخ
در تلألو چو دُر ِ غلتان است
گلشن از فرط گلِ رنگارنگ
همچو قوس و قزحی الوان است
گوهرآگین شده گنجینه ی باغ
خود مگر گنجه ی بازرگان است
شام اگر غنچه بوَد بسته دهان
صبح بنگر که چهسان خندان است
عاقبت روز وصالش برسد
آن که صابر به شب هجران است
چاره ی درد ، صبوری باشد
صبر ، هر دردِ تو را درمان است
گر کنی صبر تو بر کِشته ی خویش
حاصلش بهر تو آب و نان است
غوره آخر شود از صبر ، مویز
صبر را فتح و ظفر پایان است
صبر از آیین طبیعت باشد
که نتاجش نِعم و احسان است
به یقین "صبر کلید فرج است"
سخنی نی ز سر هذیان است
راست میباشد و این گفته گواست
آنکه سختیش ز صبر آسان است
مُشتبه تا نشود امر به تو...
گویمت؛ ورنه مرا کتمان است
غرض از صبر ، نباشد سستی
بلکه بر سعی عمل برهان است
معنی صبر ز اهمال ، جداست
این عیان است و نه خود پنهان است
صبر اندیشه و فکر است به کار
کار ، خسران تو را تاوان است
زآنکه اندیشه ی فکرت با صبر
در همه کار تو پشتیبان است
تلف وقت خود از صبر مدان
داند این آنکه نه خود نادان است
کندی کار تو با حسن ختام
بهتر از تندی با نقصان است
ورنه تعجیل تو در کار زمان
مَثل مشت و سرِ سندان است
(مسجدی) در بر ارباب سخن
عذر تقصیر تو را غفران است
شایگان گفت اگر بیتی چند
شایگان نیست که بس شایان است
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌در صورت نشر مطالب ڪانال در دیگر ڪانالها و گروههای مرتبط،حذف نام شاعر و منبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#بـهـاریـه
#گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
آیینه ی تمام نمایِ بـهار تو
در اضطراب کل جهان و قرار تو
لنگ است پای عقل بشر در مسیر عرش
سیمرغ در عروج ِ به سمت نگار تو
دنیا شبیه مار زده حلقه دور عشق
آزاد کن ز حلقه ی او ،راهکار تو
غایب نبوده ای که زمین از تو نور داشت
ای ماهتاب روشن لیلُ النهار تو
دلتنگ روی ماه توام ایها العزیز
ای کاش تا که دل بشود مهزیار تو
با نام تو غزل به غزل می چکم به عشق
ای مثنوی و ای غزل و شهریار تو
پرچم به دست آل علی تک سوار سبز
دلدل سوار عرش خدا شهسوار تو
سرخ است روی گنبد خورشید پرچمی
ای منتقم به رجعت خون انار تو
دیگر بیا که حال زمین رو به راه نیست
بر این کویر خشک بیا و ببار تو .....
شعر: زینب حسامی
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌درصورت نشرمطالب ڪانال در دیگر ڪانال ها و گروه های مرتبط،حذف نام شاعر ومنبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
#بهاریه
بهار روحبخش آمد قرین با فَرّ و فیروزی
بهپا شد جشن جمشیدی به رسم میر نوروزی
به قدّ ِ گلسِتان باغ ، از بهر دل افروزی
بشد با دستِ درزی طبیعت، پرنیاندوزی
عروس باغ بس رعنا و زیبا و فریبا شد
صفای باغ شادیبخش و بِزدایندهی غم شد
چمن از سبزه و گلهای رنگارنگ ، خرّم شد
بنفشه تا کند تعظیم بر سوری قدش خم شد
فضا از سوسن و سنبل، سمنبو چون سپرغم شد
چمان سرو چمن مانند یار سرو بالا شد
به هر شاخ گلی بلبل چنان شوری به پا کرده
که سرتاسر فضای باغ را پر ، از نوا کرده
هَزار اندر گلستان ، خویش را دستانسرا کرده
به هر گلبانگ خوش سازی برون از پردهها کرده
که گویی نغمههایش رشک آهنگ نکیسا شد
چکاوک در کنار سبزهها در نغمه پردازی
کند کبک دری در دامن کهسار ، طنازی
به طرْف باغ سازد سار با موسیجه دمسازی
به شاخ سرو با بلبل کند قمری هم آوازی
همیدون باغ و راغ از نغمهی مرغان پرآوا شد
کنار جویباران جمعی از هر فرقه و دسته
بساط عیش را گسترده، گِردش جمله بنشسته
هرآن یک چون ز رنج بهمن و اسفند مَه، رسته
به شادی ِ بهاری جملگی ، عهدِ طرب بسته
پیاپی جامها خالی و پر ، از می ز مینا شد
بوَد در دست هر دلدادهای دست دلآرامی
به آرامی نهند اندر کنار بوستان گامی
زنند اندر لب هر جوی، دور از دیگران جامی
سپس گیرند گهگه از لبان یکدگر کامی
کنون دوران به کام نوجوانان دلآرا شد
مرا هم بود در دور جوانی کار و باری خوش
خوشا آن روزگارانی که بودم روزگاری خوش
به دستی جام مِی در دست دیگر دست یاری خوش
سرود و شعر میخواندیم با یار و شعاری خوش
کنون آن زندگی در خاطرم مانند رؤیا شد
در ایام شبابم نزد خوبان اعتباری بود
به هر محفل که ره جستم انیسام طرفه یاری بود
به تابستان و پاییز و زمستانم بهاری بود
دگر با سال ماه و هفته و روزم نَه کاری بود
مگر آنگه که بزم عیش و نوشِ خوش مهیا شد
دریغا کاین جهان درد است و رنج و غم سرانجامش
کند ناکام آن کس را که روزی کرده خوش کامش
اگر باشد چو رستم در مَثل بُگریزد از دامش
بریزد گاه ِ پیری شهدِ مرگ تلخ ، در جامش
دهد دَردی که درمانش وبال ِ بال عنقا شد
نه تنها عمر گل ، کوتاه از جور خزان باشد
بشر را نیز پایانی ز مرگِ ناگهان باشد
چو مرگ و نیستی تا بوده هست و توامان باشد
چه موجودی بوَد کز نیستی اندر امان باشد
به غیر از خالق یکتا که ذاتش عالم آرا شد
همانا (مسجدی) امر طبیعی را همی دانی
که جاویدان نمانَد هیچ کس در عالم فانی
چهسان خواهی تو تنها جاودان در این جهان مانی
قوی گردد ضعیف، آنگه رسد مرگش به آسانی
حیات جاودانی ، خاص ذات حیّ دانا شد
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
1332
http://masjediqomi.blogfa.com
هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
یَا مُقَـلِّبَ الْقـُــلُوبِ وَالْأَبْصَــارِ
یَا مُـــدَبِّـــرَ اللَّیْـــلِ وَ النَّهَــــارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَــوْلِ وَالْأَحْـوَال
حَـوِّلْ حَالَنَـا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ
#بهـــاريه
مژده ایدوست که از راه، بهار آمده است
فصل سرمستی و پایان خمار آمده است
چشم دل ؛ باز نما کز قلم صنع خدای...
بین که بر بوم زمین نقش و نگار آمده است
بر تن شاخ درختان شده پیراهنِ سبز
موسم سیرِ گل و گشت و گذار آمده است
دامن دشت ، بساط چمن آراسته است
قُمری از شوق ، به آواز هَزار آمده است
غنچه از پرده برون آمده با عشوه و ناز
تا ز بلبل ببَرد صبر و قرار آمده است
ژاله بر لاله زند بوسه ی مستانه ز مهر
تا بشوید ز رُخش داغِ عِذار آمده است
وقت تحویل و تحوّل، شده بر اهل زمین
مَرکبِ سِیر ، به دلخواهِ سوار آمده است
سالها در فرجِ یار ، دعا میخوانیم
غافلانیم که بر دیده، غبار آمده است
ای خوش آنکو که به تحویل، تحوّل جوید
شاید آنگاه ببیند که نگار آمده است
(ساقیا) عشرتِ امروز ، به فردا مگذار
جام توفیق عطا کن که بهار آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1383
http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
یَا مُقَـلِّبَ الْقـُــلُوبِ وَالْأَبْصَــارِ
یَا مُـــدَبِّـــرَ اللَّیْـــلِ وَ النَّهَــــارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَــوْلِ وَالْأَحْـوَال
حَـوِّلْ حَالَنَـا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ
#بهـــاريه
مژده ایدوست که از راه، بهار آمده است
فصل سرمستی و پایان خمار آمده است
چشم دل، باز نما کز قلم صنع خدای...
بین که بر بوم زمین نقش و نگار آمده است
بر تن شاخ درختان شده پیراهنِ سبز
موسم سیرِ گل و گشت و گذار آمده است
دامن دشت، بساط چمن آراسته است
قُمری از شوق، به آواز هَزار آمده است
غنچه از پرده برون آمده با عشوه و ناز
تا ز بلبل ببَرد صبر و قرار آمده است
ژاله بر لاله زند بوسه ی مستانه ز مهر
تا بشوید ز رُخش داغِ عِذار آمده است
وقت تحویل و تحوّل، شده بر اهل زمین
مَرکبِ سِیر، به دلخواهِ سوار آمده است
سالها در فرجِ یار، دعا میخوانیم
غافلانیم که بر دیده، غبار آمده است
ای خوش آنکو که به تحویل، تحوّل جوید
شاید آنگاه ببیند که نگار آمده است
(ساقیا)! عشرتِ امروز، به فردا مگذار
جام توفیق عطا کن که بهار آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1383
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
#بهاریه
بهار روحبخش آمد قرین با فَرّ و فیروزی
بهپا شد جشن جمشیدی به رسم میر نوروزی
به قدّ ِ گلسِتان باغ، از بهر دل افروزی
بشد با دستِ درزی طبیعت، پرنیاندوزی
عروس باغ بس رعنا و زیبا و فریبا شد
صفای باغ شادیبخش و بِزدایندهی غم شد
چمن از سبزه و گلهای رنگارنگ، خرّم شد
بنفشه تا کند تعظیم بر سوری قدش خم شد
فضا از سوسن و سنبل، سمنبو چون سپرغم شد
چمان سرو چمن مانند یار سرو بالا شد
به هر شاخ گلی بلبل چنان شوری به پا کرده
که سرتاسر فضای باغ را پُر، از نوا کرده
هَزار اندر گلستان، خویش را دستانسرا کرده
به هر گلبانگ خوش سازی برون از پردهها کرده
که گویی نغمههایش رشک آهنگ نکیسا شد
چکاوک در کنار سبزهها در نغمه پردازی
کند کبک دری در دامن کهسار، طنازی
به طرْف باغ سازد سار با موسیجه دمسازی
به شاخ سرو با بلبل کند قمری هم آوازی
همیدون باغ و راغ از نغمهی مرغان پرآوا شد
کنار جویباران جمعی از هر فرقه و دسته
بساط عیش را گسترده، گِردش جمله بنشسته
هرآن یک چون ز رنج بهمن و اسفند مَه، رسته
به شادی بهاری جملگی، عهدِ طرب بسته
پیاپی جامها خالی و پر ، از می ز مینا شد
بوَد در دست هر دلدادهای دست دلآرامی
به آرامی نهند اندر کنار بوستان گامی
زنند اندر لب هر جوی، دور از دیگران جامی
سپس گیرند گهگه از لبان یکدگر کامی
کنون دوران به کام نوجوانان دلآرا شد
مرا هم بود در دور جوانی کار و باری خوش
خوشا آن روزگارانی که بودم روزگاری خوش
به دستی جام مِی در دست دیگر دست یاری خوش
سرود و شعر میخواندیم با یار و شعاری خوش
کنون آن زندگی در خاطرم مانند رؤیا شد
در ایام شبابم نزد خوبان اعتباری بود
به هر محفل که ره جستم انیسام طرفه یاری بود
به تابستان و پاییز و زمستانم بهاری بود
دگر با سال ماه و هفته و روزم نَه کاری بود
مگر آنگه که بزم عیش و نوشِ خوش مهیا شد
دریغا کاین جهان درد است و رنج و غم سرانجامش
کند ناکام آن کس را که روزی کرده خوش کامش
اگر باشد چو رستم در مَثل بُگریزد از دامش
بریزد گاه ِ پیری شهدِ مرگ تلخ، در جامش
دهد دَردی که درمانش وبال ِ بال عنقا شد
نه تنها عمر گل، کوتاه از جور خزان باشد
بشر را نیز پایانی ز مرگِ ناگهان باشد
چو مرگ و نیستی تا بوده هست و توامان باشد
چه موجودی بوَد کز نیستی اندر امان باشد
به غیر از خالق یکتا که ذاتش عالم آرا شد
همانا (مسجدی) امر طبیعی را همی دانی
که جاویدان نمانَد هیچ کس در عالم فانی
چهسان خواهی تو تنها جاودان در این جهان مانی
قوی گردد ضعیف، آنگه رسد مرگش به آسانی
حیات جاودانی، خاص ذات حیّ دانا شد
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
1332
#مسجدی_قمی
http://masjediqomi.blogfa.com
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
#بهاریه
وقت عیش و طرب یاران است
گاهِ آهنگ، سوی بستان است
شد دی و بهمن و اسفند ، ز یاد
دور آذار مَه و ، نیسان است
نوبهار آمده و پیک صبا
با بشارت همه سو پویان است
نوبهار آمده و شور و نشاط
از زمین خاسته تا کیوان است
با دم عیسوی خویش بهار
بر تن مردهدلان چون جان است
دید سرمای زمستان که بهار
پشتگرمیش به تابستان است
نیک دانست حسابش با خصم
قصه ی گرگ و سگ چوپان است
رنج آن هست دگر بیحاصل
پای جور فلکش لنگان است
منهدم گشت چو دزدان و گریخت
آری این شیوه ی نامردان است
شکرِ لله که از الطاف بهار
سرِ ما را پس ازین سامان است
دور مِی خوردن و نوشانوش است
موسم عربده ی مستان است
دگر از زحمت سرما غم نیست
چون به سر سایه ی سروستان است
بید مجنون به بر آب روان
هر دم از باد صبا لرزان است
سرو بن بر لب جو جلوه کنان
بر سرش فاخته در جولان است
طبله ی باغ پر از رایح خوش
دامن دشت پر از ریحان است
آبدان ها چو فلک پر ز نجوم
از حباب و اثر باران است
گل به بار آمده در دامن مَرغ
همچو شاهی که بر ِ ایوان است
وز پی تهنیتاش مرغ چمن
با بم و زیر مدیحت خوان است
سرخ گل چون به چمن تکیه زدهاست
هر هزاری را صد دستان است
سوری اندر سر نسرین و سمن
از سر لطف، عبیر افشان است
ژاله بر پیرهن لاله ی سرخ
در تلألو چو دُر غلتان است
گلشن از فرط گلِ رنگارنگ
همچو قوس و قزحی الوان است
گوهرآگین شده گنجینه ی باغ
خود مگر گنجه ی بازرگان است
شام اگر غنچه بوَد بسته دهان
صبح بنگر که چسان خندان است
عاقبت روز وصالش برسد
آن که صابر به شب هجران است
چاره ی درد ، صبوری باشد
صبر، هر دردِ تو را درمان است
گر کنی صبر تو بر کِشته ی خویش
حاصلش بهر تو آب و نان است
غوره آخر شود از صبر، مویز
صبر را فتح و ظفر پایان است
صبر از آیین طبیعت باشد
که نتاجش نِعم و احسان است
به یقین «صبر کلید فرج است»
این سخن نی ز سر هذیان است
راست گفتهاست و بر این گفته گواست
آنکه سختیش ز صبر آسان است
مشتبه تا نشود امر به تو...
گویمت! ورنه مرا کتمان است
غرَض از صبر ، نباشد سستی
بلکه بر سعی عمل برهان است
معنی صبر ز اهمال، جداست
این عیاناست و نه خود پنهان است
صبر اندیشه و فکر است به کار
کار خسران تو را تاوان است
زآنکه اندیشه ی فکرت با صبر
در همه کار تو ، پشتیبان است
تلف وقت خود از صبر مدان
داند این آنکه نه خود نادان است
کُندی کار تو با حسن ختام
بهتر از تندی با نقصان است
ورنه تعجیل تو در کار زمان
مَثل مشت و، سرِ سندان است
(مسجدی) در بر ارباب سخن
عذر تقصیر تو را غفران است
شایگان گفت اگر بیتی چند
شایگان نیست که بس شایان است
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
#مسجدی_قمی
http://masjediqomi.blogfa.com