به به چه عصر دل انگیز وزیبایی بوی بهار از یه طرف وجشنهای امروز وتولد آقا مهدی موعود از یه طرف حال دلمونو بسیار شاد کرده حال دلتون عالی وعید همه تون مبارک عزیزان
♡••
اے منتظر غمگین مشو قدرے تحمل بیشتر
گردے بپا شد در افق گویا سوارے مۍرسد..
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
افتخاری_۲۰۲۳_۰۳_۰۸_۰۴_۰۲_۴۶_۵۵۳.mp3
6.64M
#علیرضاافتخارے
ا؎دلاگرعاشقۍ..🍃
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
دوستای خوبم
عیدتون مبارک 😍
یه هدیه ی خاص براتون داریم
ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉
پاکت 1️⃣
پاکت 2⃣
پاکت 3⃣
پاکت 4⃣
پاکت 5⃣
پاکت 6⃣
پاکت 7⃣
پاکت 8⃣
پاکت 9⃣
پاکت 0⃣1⃣
دوستان این نامهها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست.
این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️
امام_زمان
نیمه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاری کنیم
پدرمادرامون
دعامون کنن🤲
#استاد_دانشمند
«💜✨»
یِہجـٰآیِۍ. . .
اِنگآرخُـدآیَوآشدَرِگوشِـتمِیگِہ
"إنّۍأنارَبٌّڪ"
خُـدآٺمَـنَم،بِۍخیآلِبَقِیہ(:🙃♥
💛⃟🦋⸾⸾⇢
💛⃟🦋⸾⸾⇢ السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِه
═✧❁🌸❁✧═
═✧❁🌸❁✧═
#داستان_شب 💫
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود.
هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود. با خود می گفت:" اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود"
بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم…یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند.پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد.راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد.بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید.به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد.پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟
پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب، خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید.💯