🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پنج ایه معجزه گر قرآنی:
هر کس این پنج آیه را هر روز یازده مرتبه بخواند برای او هر حاجت و امر مهمی آسان گردد و به زودی به مراد خویش انشاء الله خواهد رسید.
1♡آیة الکرسی تا و هو العی العظیم
2♡آل عمران آیه ۲ : اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ
3♡نساء آیه ۸۷ :اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا
4♡طه آیه ۸ : اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى
5♡تغابن آیه ۱۳ : اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
📚مفاتیح الجنان
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#اصول_حفظی
💠 نقطه تمرکز در حفظ آیات قرآن کریم
✅یکی از مراحلی که هر حافظ باید بعد از مرور،کار کند و درحقیقت مکمل مرور است،کار کردن روی سرآیات و سرصفحات می باشد
بارها اتفاق افتاده است که برخی از حافظان قرآن نتوانسته اند آیه ای از قرآن را که قبلاً حفظ کرده اند، دوباره از حفظ بخوانند،
ولی هنگامی که «عبارت اول + عبارت دوم» همان آیه را برای آنان خوانده اند، تمام آن آیه به یادشان آمده است و همه آیه را، از اول تا آخر و از حفظ، خوانده اند.
✅ پس، «عبارت اول» یا مجموع «کلمات ابتدایی آیات» در هر آیه،
⬅️ «نقطه تمرکزِ» آن آیه برای حفظ کردنش است و باید آن را بیش از کلمات دیگرِ آن آیه، تکرار کنید و به حافظه خود بسپارید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پیام رسان «آی گپ » هم قرآنی شد
🍃🍂عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ🍃🍂👌
«اینجا شماهم قرآنی میشین »
کانال قرآن کتاب زندگی
https://gap.im/goranketabzedegi
اگه پیام رسان آی گپ دارید یا دوستاتون دارن بهشون معرفی کنید
بهتر از نشر قرآن کاری سراغ داریم مگه
🍃💐🍃💐🍃💐🍃
#نکته_حفظی
یه نکته برای ایات مشابه👌✅
در ایات مختلف قرآن
گاه خداوند می فرماید:« مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ ... »
و گاهی در ایات دیگر این جمله با یک «مَنْ» تکرار می شود : «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ... »
تمام ایاتی که در آنها کلمه «مَنْ» دوبار تکرار شده
تمام این ایات در صفحات سمت چپ قرآن نوشته شده اند .
⬇️⬇️✳️⬇️⬇️
سوره مبارک یونس ، ایه 66 : «أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ ... » .
🔹❇️🔹
سورة مبارک حج ، ایه 18 : «ألَم تَرَ اَنَّ اللهَ یسْجُدَ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ و مَنْ فِی الأرْضِ ... »
❇️🔹❇️
سورة مبارک نمل ، ایه 87 : « و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السموات و من فی الارض »
🔹❇️🔹
و ایه چهارم ، سوره زمر ، ایه 68 : « و نفخ فی الصّور فصعق من فی السموات و من فی الارض
✨﷽✨
#پندانه
✅بهترین تعبیرها برای زندگی دینی
✍از خیاط پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
خیاط گفت:
دوختن پارگیهای روح با نخ توکل.
از باغبان پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
باغبان گفت:
کاشتن بذر عشق در زمین دلها، زیر نور ایمان.
از باستانشناس پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
باستانشناس گفت:
کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون.
از آینهفروش پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
آینهفروش گفت:
زدودن غبار آینهٔ دل با شیشهپاککن توبه.
از میوهفروش پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟
میوهفروش گفت:
دستچین خوبیها در صندوقچهٔ دل.
@goranketabzedegi
بانو مجتهده امین یکی از سالکان الی الله بود که حدود ۴۰ سال قبل از دنیا رفت .اویک زن روحانی مطابق قرآن بود.
ایشان تالیفات و شاگردان بسیاری از خانم ها داشت.
او می گفت: هیچ ریاضت نفسی برای زن مانند خانه داری نیست .لذا بهترین خانه داری ها را می کرد.
دائماً می گفت: زن از خانه شوهر به بهشت می رود یا از خانه شوهر به جهنم می رود.
بانو امین چشم برزخی داشتند ، خیلی از اولیای خدا از جمله آیت الله ناصری این را گواهی دادند.
حکایت معروفی است که ایشان را در خواب در بهشت دیدند و پرسیدند:
آنجا چه چیز بیشتر به درد می خورد؟
ایشان در پاسخ گفتند:
اگر می دانستم صلوات چه گنجی ست که تمام عمر صلوات می فرستادم.
📗 پاورقی کتاب بابا سعید - گروه فرهنگی ابراهیم هادی- صفحه ۹۰
#اهمیت_کار_در_منزل
«تنها»
«ماهی» که
«شهادت» ندارد، «شعبان» است...
و،
«تنها»
«ماهی» که
«تولّد» ندارد «محرّم» است...
این یعنی
«حسین(ع)» محور «شادی و غم» است.
#مناسبتی
اعیاد شعبانیه 🌹
ڪانال قـــ💗ــــرآن کتاب زندگی
@goranketabzedegi
🌺شناسنامه شیعیان اثناعشری در قرآن🌺
🌹🌲🌹🌲🌹🌲🌹🌲🌹🌲
1⃣ ۲۷ رجب(مبعث)🌷
لقد من الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم... (آل عمران ۱۶۴)
2⃣۱۸ ذی الحجة(غدیر)🌷
: الیوم أکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا (مائده ۳)
3⃣۱۰ محرم(عاشورا)🌷
کهیعص (مریم ۱) یاأیتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی (فجر ۳۰ _ ۲۷ )
4⃣۱۵ شعبان (ولادت امام زمان)🌷
و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون (انبیاء ۱۰۵)
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بدون تـــو هــــرگـــز♥️⃟ #قـــسمت_سوم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم ک
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــرگـــز♥️⃟📚
#قســــمت_چـــــهارم
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ...-
شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاءالله خود هانیه
خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بلاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...مادرم با چشم
های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و
گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ...دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت
... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم
وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش
دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بلاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو
خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد
... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود ۱۰ نفر مهمون...
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال
بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود.
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای
همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بلاخره یکی از معیار سنج های دخترها در اون
زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم،
انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت...
غذا تقریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس
عمیق کشید...
–به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو
برداشتم ...آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که...
نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حال که جوشیده بود و جا
افتاده بود...
گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد
...خدایا! حال جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت...
–کمک می خوای هانیه خانم؟...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون
طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم...
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون...
–کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت
سخت کمتر سخت گرفت...
–حالت خوبه؟...
–آره، چطور مگه؟...
–شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟...
تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ...
ادامه دارد...