اعتماد مثل یک پاک کن میمونه،
بعد از هر اشتباه،
کوچیکتر و کوچیکتر میشه!
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
📖📚
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
📷ممنوعیت رفاقت با برخی افراد در روایات
#برمحمد_وآل_محمد_صلوات💚
•┈┈••✾••┈┈•
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
🔷️🔷️🔷️
🔷️🔷️
🔷️
#عادت_تکرار (یکی از عوامل کسر نمره)
🔹️ خیلی مهمه بدونیم:
بعضی از ما حافظان عادت داریم در حین خوندن محفوظاتمون ، وقتی جایی رو یادمون نمیاد ، مدام قبلش رو تکرار می کنیم..
تکرار کردن در مسابقات قرآن باعث کسر نمره میشه و برای هر تکرار نیم نمره کسر میشه..
به جای تکرار ، روی اون قسمتی که یادمون نمیاد تمرکز کنیم و این عادت رو به مرور زمان از خودمون دور کنیم..
#نکات_مهارتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
ƒ½óƒº_ѽ´Ù´__®ƒ_ƒÛƒÛ_¬ÛƒÙ_þ½Ûó_ƒÝÚ.mp3
3.47M
🔸 چرا امام زمان(عج)
🔹️ قسمت اول
استاد حسینی
🦋 #چراامامزمانعج
🦋 #من_یک_منتظرم
🌟اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم.🌟
همراهان عزیز قرآنی مسابقه
[خورشید پنهان] سوالاتی از ویس های درج شده طراحی خواهد شد
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_31 مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز تروریس
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_32
سپس چشمانش درخشید و از لب هایش عصاره عشقش چکید اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، حاج قاسم و ما سربازای سیدعلی مثل کوه پشتتون وایسادیم اینجا فرماندهی با حضرت زینبِ! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن! و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.و دیگر داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد باید از اینجا برید!
نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا. به قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم تر توضیح داد میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می پوشید، با بیقراری پرسیدم چرا باید بریم؟ قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم. به سمت مصطفی چرخیدم،چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟ مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد که رو به من خواهش کرد دخترم به برادرت بگو افطار بمونه! و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می چرخیدم که مصطفی وارد شد. انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا
میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه
باهاتون میام!کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :»انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه. و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند. مصطفی در حرم حضرت سکینه بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد. ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه پناه می-بردند. مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان شیعه، از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمی خندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند. تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این امانت را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. چشمم
به مردان مسلّحی که به سمتمان می آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشت زده سفارش میکرد خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه تون میفهمن سوری نیستید!و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم
✒️ ★
ادامه دارد
#تلنگر_قرآنی:
🍃🌸امیدوار باش!
🌸نبِّیءعَبادِی اَنّی أنَا الغَفورُ الرَحیمِ🌸
🌹به بندگانم خبر ده که من #آمرزنده و #مهربانم.
📢 آب هرچند آلوده باشد حتی #لجن هم شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و زلال و #پاک می شود. یادت باشد خدا، دریای رحمت است و ما چون آب آلوده. اگر به آغوش رحمت او باز گردیم کار تمام است و پاک پاک می شویم.
📔 سوره مباركه حجر، آیه ٤٩
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
#اصول_حفظی
🔸تکنیک تصویرسازی
🌷🌸قبل از حفظ قرآن تصویر صفحه را در ذهنتان ثبت کنید.
🌷🌸دقت داشته باشید حافظه تصویری به تدریج شکل می گیرد.
🌷🌸دقت کنیدصفحه سمت راست قرآن است یا چپ
🌷🌸دقت کنید هر آیه کجای صفحه قرار گرفته است
🌷🌸دقت کنید آیه بالای صفحه ، پایین صفحه یا وسط صفحه آمده است
🌸🌷برای هر صفحه باید یک تصویر در ذهن حافظ ثبت شود
🍃🌹پس حافظ کل قرآن 604 تصویر از صفحات قرآن در ذهن خود دارد
☘️✨🍀هنگام مرور آیات بدون باز کردن قرآن تمرکز کنید ،تصویر صفحه را مجسم کنید ،جایگاه آیه را در ذهن پیدا کنید ،و تلاوت کنید.
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
2206
گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟
بستر بيماری…
شما می توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ماديات را می توان به دست آورد.
اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.
❣️حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم...
💚ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ.
ﻣﺎ ﺑﺠﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ.
ﻣﺎ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﺷﻐﻞ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ!
دلخوشی های کوچک را دریابیم. 💚
#معجزه_شکرگزاری
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
💠 ثبت نام چهل و ششمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم سازمان اوقاف و امور خیریه آغاز شد.
🔺از عموم علاقه مندان دعوت میشود، جهت ثبت نام در بخش های (آوایی_گروهی_معارفی عمومی و معارفی تخصصی) از تاریخ ۱۶ اردیبهشت لغایت ۱۵ خرداد به درگاه www.quraniran.ir مراجعه نمایند.
1️⃣ بخش آوایی انفرادی؛
حفظ(۵،۱۰،۲۰،۳۰جزء)قرآن کریم، قرائت، ترتیل، اذان و دعاخوانی
2️⃣ بخش گروهی؛
مدیحه سرایی و همخوانی قرآن کریم
3️⃣ بخش معارفی عمومی؛
ترجمه سوره های یاسین و الرحمن
4️⃣ بخش معارفی تخصصی؛
معارف قرآن کریم، معارف نهج البلاغه، معارف صحیفه سجادیه
•┈┈••✾••┈┈•
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
🍂خواهران جهاد شما، حجاب شماست.
در جامعه امروزی ارزش زن به حجاب و تقوای اوست نه به بی بند باری و بی عفتی او، در جامعه ای که هر خیابان و کوچه اش چندین کشته و زخمی برای اسلام دارد بی حجابی و بی عفتی معنایی ندارد.
پست #معرفتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
✅مجوز بهشت چیست؟
✍️استاد قرائتی: چگونه قبولی تمام کارها، مشروط به قبولی یک عمل همچون نماز مىشود؟! پلیس راهی را در نظر بگیرید که از رانندهاى گواهینامه رانندگی میخواهد. اگر راننده گواهینامه پزشکی، گذرنامه و اجازه اجتهاد و یا هر مدرک دیگری نشان دهد، پليس نمىپذيرد. تنها اگر گواهینامه رانندگی داشت اجازه عبور و تردد مىدهد.
در قیامت نیز شرط رسیدن به مقصد و بهشت، گواهینامه نماز است که اگر نباشد، هیچ عملی مورد قبول نیست.
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
✍امیرالمومنین (علیهالسلام):
همه شما عيال و نانخور خداييد و خدای سبحان كفيل عيال خود خواهد بود.
📚تصنیف غرر/حدیث ۹۱۸۷
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی⛳
#بازی_رقابتی
#هدفگیری
🎯 شکار لیوان یکبارمصرف🎯
در این بازی با استفاده از سیم برای لیوان های یکبارمصرف یک دسته و یک قلاب به اندازه دور سر بچه ها درست کنید تا با کمک قلاب لیوان ها رو شکار کنن و در محل مربوط به خودشون قرار بدن.👌🏼
#اهمیت_بازی
وقتی بابچه ها بازی می کنی
اونا احســـــــاس می کنند👇
خــیلی دوسشون دارین✅
خیلی براتون ارزشمندن😊
خیلی براتون مهـــمند🌸
خیلی براتون عزیزن❤️
خیلی براتون دوست
داشتنی هستند. 😘
چـــــرا که👇
بازی🏓 زبان فهم کودکه
بازی 🌷 دنیـــای کودکه
بازی 🥰 عشــــق کودک
بازی🌈 وجــــــود کودک
بازی 💕هـــستی کودکه
کانال بازی جدیدترین
ایده های کاربردی
برای افزایش خلاقیت و
سرگرم کردن کودکان
ونکات تربیتی ناب👇🏻
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
#لغتنامه_تفسیری_بقره
آیه102بقره
📌#فرق_سحر_و_معجزه = در سحر تحولاتی در چشم بیننده پدید می آیدودر بیرون حادثه ای واقع نمی شود ؛ ولی در معجزه به دلیل ارتباط با خدا ، در تکوین حادثه رخ میدهد ، مثلا مرده زنده می شود
🔸#یُعُلِّمانِ = تعلیم می دهند دونفر
🔸#یَتَعَلَّمُ = یاد می گیرد
📌#فرق_یَتَعَلَّمونَ_با_یُعَلِّمونَ= یُعَلِّمونَ ازباب تفعیل است یعنی یاد میدهند ولی یَتَعَلَّمونَ از باب تَفعُّل است یعنی یاد می گیرند
🔸#ما_یُفَرِّقونَ_بِهِ= به آنچه جدایی می اندازد به سبب آن
🔸#ما_هُم_بِضارّیِنَ_بِهِ = به ایشان زیان نمی توانند بزنند به سبب آن
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤نماهنگ
بمناسبت سالروز رحلت امام راحل.
با نوای زیبای 👌
#صادق_آهنگران
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
بلند پرواز باشید ...
❣بلند پرواز که باشید دیگر سنگهایی که به طرفتان پرتاب میشوند، هرگز به شما نخواهند رسید.
❣حتی ابرها هم نمیتوانند بر شما ببارند تا پرهایتان را خیس کنند! چون بالاتر از ابرها به پرواز درآمدهاید و هیچوقت زیر سایه کسی قرار نخواهید گرفت.
❣آسمان حق شماست،
پس تا میتوانید بلندتر بپرید ...
❣گوش نسپارید به سخن کسانی که مخالف بلند پروازیاند، آنها همانهایی هستند که حتی قادر نیستند به بلندی یک خانه به پرواز درآیند! و ترس از پرواز همیشه زمینگیرشان میکند ...
❣آسمان حق شماست...
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
JavadForoghi_Tarogh_SoftGozar.com.mp3
1.81M
بسم اللّه...
| #تلاوت مجلسی
🌺 طارق
🎙جواد فروغی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_32 سپس چشمانش درخشید و از لب هایش عصاره عشقش چکید اگه همه دنیا بخوان
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#part_33
نگاه مهربانش از آینه
التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد
وحشیانه تکفیری ها را میدیدم که به پیکرش می کوبیدند و او حتی به اندازه
یک نفس، ناله نمیزد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را می کشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد.کار دلم از وحشت گذشته بود که مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم
قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشت زده خودم را به سمت
دیگر ماشین می کشیدم و باورم نمیشد اسیر این تروریست ها شده باشم
که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزه ای شود
که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازه ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه های درشتش
سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی ها روی زمین نفس نفس می
زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. خودش هم شیعه بود و
میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند و نگاهش برای من می لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان
افتاده و فقط ناله "یاالله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان
میکرد دست سر از ما بردارند.یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمی
دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشت زده چه میبیند که دیگری را
صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم
فریاد کشید اهل کجایی؟لب و دندانم از ترس به هم میخورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد خاله و دختر خاله ام هستن.لاله نمیتونه حرف بزنه!چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت داشتم میبردمشون دکتر خاله ام مریضه و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید ایرانی هستی؟ یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس هایم به گریه افتادم.مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد دخترم لاله اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!و رحم از روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به نظرم استخوان سینه
سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت بذارید خاله و دخترخاله ام برن خونه،من میمونم! که اسلحه را روی پیشانی اش فشار داد و وحشیانه نعره زد این دختر ایرانیه؟آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد ما اهل داریا هستیم! و باز هم حرفش
را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش های قلب ابوالفضل و مصطفی
را در سینه ام حس میکردم و این خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.مادر مصطفی کمرش به
زمین چسبیده و می شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند،
سیدحسن سینه اش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد
و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد،
خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید زبونت رو در بیار ببینم
لالی یا نه؟تمام استخوان های تنم می لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را
تجربه میکردم و می شنیدم سیدحسن برای نجاتم مردانه گریه میکند کاریش نداشته باشید، اون لاله ترسیده!و هنوز التماسش به آخر
نرسیده، به سمتش حمله کرد. پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن
کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار
داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه ناله ای
بزند، مظلومانه جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به
من نعره میزد حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟دیگر سیدحسن نبود تا
خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که
آن یکی کنارش آمد و نهیب زد جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!
سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد این اگه زبون
داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود...
✒️ ★
ادامه دارد
❣ #تدبر_در_قرآن
🔔 در قرآن خیلی جاها در مورد جهنم صحبت شده است، اما یجا خیلی عجیبه و قابل تأمله
قرآن میفرماید هیزم آتش جهنم دو چیزه
یکی سنگ ☄
دیگری انسانها 🧐🤔
یعنی خداوند برای شعله کشیدن جهنم از بعضی انسانها استفاده میکند، انگار خیلی خوب شعله میکشن 🔥🔥
🌴 آیه ۲۴ سوره بقره 🌴
🕋 فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
⚡️ترجمه:
پس بپرهیزید از آتشی که هیزم آن مردم بدکار و سنگهای خارا است.
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلاوت
فرازی زیبا و شنیدنی از استاد شحات
سوره مبارکه بلد
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
✍ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از گامهای شیطان پیروی نکنید! هر که از گام های شیطان پیروی کند او به فحشا و منکر فرمان میدهد!
📚سوره نور آیه ۲۱
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
#زندگينامه_قاريان
(استاد حميد شاکرنژاد)
متولد: 7/3/1360 تحصيلات: ليسانس عمران نام اساتيد: حاج محمود فرقاني ، حاج سيد جواد ساداتفاطمي ، حاج سيد مجتبي ساداتفاطمي شروع فعاليت: وي از سنين كودكي ابتدا قرآن را در سطوح ابتدايي در نزد پدرش محمد شاكرنژاد آغاز كرد و از آن به بعد با شركت مداوم در جلسات قرآن كريم از محضر اساتيد بهره برد . در زمينه تجويد از راهنماييها و جلسات استاد فرقاني كسب فيض كرد ودر زمينه صوت ولحن در محضر استاد سيد مجتبي ساداتفاطمي و در زمينه وقف وابتدا در محضر استاد سيدجواد ساداتفاطمي كسب فيض كرد وبيشتر ار نوارهاي استاد مصطفي اسماعيل استفاده كرده است . مقامهاي داخلي: * نفر اول مسابقات بسيج سراسر كشور در رشته قرائت در سال 1379 * نفر اول مسابقات فرهگ و ارشاد اسلامي سراسر كشور در سال 1382 * نفر اول مسابقات جشنواره سراسري دانشجويان كشور در سال 1383 * نفر اول مسابقات اوقاف سراسر كشور در سال 1384 * نفر اول مسابقات وزارت نيرو سراسر كشور در سال 1385 مقامهاي بين المللي: * نفر سوم مسابقات بينالمللي مالزي در سال 1383 * نفر اول مسابقات بينالمللي جمهوري اسلامي ايران در سال 1384 مأموريت هاي قرآني داخل كشور: تشكيل جلسه قرآن در جوار بارگاه ملكوتي حضرت رضا(ع) و همچنين تلاوت در محافل قرآني دارالقرآن آستان قدس رضوي و اجراي برنامههاي قرائت قرآن در سطح كشور تشكيل جلسه قرآن در جوار بارگاه ملكوتي حضرت رضا(ع) و همچنين تلاوت در محافل قرآني دارالقرآن آستان قدس رضوي و اجراي برنامههاي قرائت قرآن در سطح کشور
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
📖📚
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی
🥀
اگربخواهی نعمتی درتو زیادشود، باید آنراستایش کنی.
حتی وقتی گیاهی راستایش کنی، بهتر رشد میکند.
بگویید خدایا شکرت و برای هرآنچه به شما داده شاکر باشید
تا نعمت های خدا به سوی شما سرازیر شود.
خدایا چند چیز راازخانه هایمان کم نکن
سلامتی
برکت
حس خوب
اعتماد
دوست داشتن و وفاداری
آمین
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید