eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
89 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ریشه ضرب المثل از دماغ فیل افتادن گذشتگان بر این باور بودند که سه حیوان یعنی موش، گربه و خوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته اند و تنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده اند که داستان آن در روضه الصفا ( جلد اول، ص ۶۴ ) و مجمل التواریخ و القصص ( ص ١۸۵ ) چون این آمده است : در طی مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاهی بر روی امواج خروشان دریا در حرکت بود سطح و هوای کشتی از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بودند بسیار ملوث و متعفن شد . ساکنان کشتی که دیگر به ستوه آمده بودند نزد نوح رفتند و نزد او شکوه و گلایه کردند. پس از مناجات نوح بر درگاه خداوند، امر آمد که نوح بر پشت فیل دست فرود آورد. چون نوح به این فرمان عمل نمود، خوکی از بینی فیل بیرون افتاد و همه ی پلیدی ها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت آورده اند که ابلیس نیز دستی بر پشت خوک زده و از بینی خوک موشی بیرون آمد که در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ کند. این بار نیز خداوند فرمان داد تا نوح دستی بر روی شیر بکشد که با این کار، شیر عطسه ای زده و گربه ای از بینی او بیرون آمد و زحمت موش را مرتفع ساخت
تاریخچه ضرب المثل ، چه باران ببارد و چه نبارد ما بدبختیم مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو. مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم. مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست. مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...
تاریخچه ضرب المثل ، چه باران ببارد و چه نبارد ما بدبختیم مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو. مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم. مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست. مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...