eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
89 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#قسمت_بیست_و_نهم #رفاقت_مقدمه_شباهت . مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯 . زهرا: خاله
. . . . -فڪ ڪنم گفت علوے . -چییی😯😯علوے؟!؟! . -میشناسیش؟؟همڪلاسیتونہ؟؟😯 . -چے؟!😨 ها؟!ا😕آهان..ارہ..فڪ ڪنم بشناسم☺ . بعد اینڪہ مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگے چیڪار ڪنم 😊😊یعنے بالاخرہ راضے شد بیاد؟! 😯 ولے شاید یہ علوے دیگہ باشہ؟!😯نہ بابا مگہ چند تا علوے داریم ڪہ هم دانشگاهے هم باشہ. . تو همین فڪرها بودم ڪہ زهرا برام یہ استیڪر لبخند😊 فرستاد . منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم ڪہ خواستگار اقا سیده😊 . -سلام زهرایے..خوبے؟! . -ممنونم..ولے فڪ ڪنم الان تو بهترے 😊😊😆 . -زهرا؟؟ چطورے حالا راضے شدن؟؟😯 . -دیگہ با اون قهرهایے ڪہ شما میڪنے اگہ راضے نمیشد جاے تعجب داشت😃 . -اے بابا 😂😂 . . روزها گذشتن و شب خواستگارے رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یہ جورے ذوق داشتم و هم یہ جورے استرس شدید امانمو بریدہ بود..یعنے مامان و بابا با دیدن سید چہ عڪس العملے نشون میدن؟! یعنے سید خودش چیڪار میڪنہ امشب؟؟ اگہ نشہ چے؟! 😔 و ڪلے فڪر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجورے گذشت..😕 اصلا حوصلہ عیچ ڪارے نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟ حالا این پسرہ چے میخونہ؟؟ وضعشون چطوریہ؟! و ڪلے سوالاتے ڪہ منو بیشتر ڪلافہ میڪرد . . هرچے ساعت بہ شب نزدیڪ تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صداے ڪوبیدن قلبمو بہ راحتے میشنیدم. خلاصہ شب شد و همہ چیز آمادہ بود ڪہ زنگ در صدا خورد.😓 .j از لاے در اشپزخونہ یواشڪے نگاہ میڪردم😞 اول مادر سید ڪہ یہ خانم میانسال بل چادر مشڪے بود وارد شد و بعدش باباش ڪہ یہ اقاے جا افتادہ با ظاهر مذهبے بود و پشت سرشون هم دیدم سید روے ویلچر نشستہ و زهرا ڪہ ڪاور مخصوص چرخ ویلچر براے توے خونہ رو میڪشہ و بعدش ویلچر رو اروم حرڪت داد بہ سمت داخل.. با دیدن سید بے اختیار اشڪ ذوق تو چشمام حلقہ زد😢 . تو دلم میگفتم بہ خونہ خانم آیندت خوش اومدی😊 . بعد اینڪہ زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راہ پلہ رو نگاہ ڪرد و برگشت تو خونہ و با یہ قیافہ متعجبانہ گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقاے مهندس چرا نیومدن؟!😊 . ڪہ مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقاے مهندس هستن دیگہ ☺ . 🌹 🎯
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_ونهم کیفم را گذاشتم روی میز... هنوز ننشسته بودم فرزانه گفت
اعترافات یک زن از جهاد نکاح نگاهی بهم کرد و گفت: آره درست میگی به قول خانم مائده آدم دوستهایی را انتخاب می‌کنه که هم فکر وگرایشش باشن منم از این قضیه مستثنی نیستم! گفتم: فرزانه این حرفها را رها کن به نظرت تفکری که خانوم مائده میگه باید همراه عمل باشه ممکنه به خطا بره حتی با وجود استفاده از عقل؟َ! خیلی جدی گفت: آره چرا نمیشه! اتفاقا همین دیروز بود یه مطلبی از شهید حاج قاسم سلیمانی خوندم خیلی دقیق به همین نکته اشاره میکرد گفتم چی بود مطلبش یادت هست؟ رفت سراغ کیفش شروع کرد گشتن گفت: چون نکته ی جالبی به نظرم اومد یادداشتش کردم بذار از رو بخونم اشتباه نگم، حالا اگه بین این همه وسیله پیدا بشه! آهان دیدم ببین حاج قاسم میگه: تیز فهمی بین این دو راه، که راه حق و راه باطل کدام است، خیلی مهم است. [در قضیه سوریه] خیلی‌ها آمدند به آن‌ها گرویدند، خیلی‌ها هم آمدند این طرف و در مقابل آنها ایستادند. در ظاهر، دو طرف دو شعار می‌داد؛ شعار اولی برای حکومت اسلامی بود، حکومت داعش چه بود؟ دولت اسلامی عراق و شام... ما برای مقابله با چه دولتی رفته بودیم. این خیلی فهم می‌خواهد... گفتم: وای چه نکته ی مهمی! اسلام در مقابل اسلام! فهم اینکه کدام اسلام حقه و کدام اسلام باطل چقدر گاهی سخته! فرزانه سری تکون داد و گفت: سخت هست ولی با فهم انسان می تونه راه را پیدا کنه و میشه تشخیص داد فرق بین حق و باطل ... مثلا همین جهاد نکاح اصلا با عقل و فطرت آدم جور در نمیاد! یا همین سر بریدن های زنها و بچه های مظلوم و خیلی کارهای باطل دیگه ایی که به نام اسلام میکنن! گفتم: حرفت درست ولی گاهی با زیبا نشون دادن گناه طرف نه تنها فکر نمیکنه که گناه! بلکه فکر می‌کنه به بهشت هم میرسه! فرزانه گفت: من فکر میکنم منابعی هم که دست آدم قرار میگیره مهمه فرض کن ما تو آفریقا بودیم و بین قبیله ی سوسمار پرست! خوب طبیعیه که ما هم همون راه را می رفتیم... گفتم: قبول ولی خدا به انسان عقل داده حتی به همون آدم آفریقایی! البته مهمه دنبالش بره یا نه! فرزانه در حالی که با چشمهاش سقف را نگاه میکردگفت: اینکه عقل هم گفتی تنهایی نمی تونه انسان را به جای خوبی برسونه بدون اهل بیت و قرآن آخرش ناکجا آباده! هر چند که واقعا جای شکر داره ما تو ایران زندگی میکنیم و وصل به منابع اصلیی هستیم... یکدفعه نگاهش را از سقف به چشمهای من خیره کرد و گفت: اما یه چیزی خانم مائده ایرانیه! و از ایران هم رفته سوریه! و از اون روزهاش با جهاد سخت ولی شیرین یاد می‌کنه! واقعا چطور تونسته؟ هنوز برام حل نشده با اینکه دو جلسه باهاش صحبت کردیم جز اینکه بیشتر گیج شدم چیزی دستگیرم نشد؟؟!