eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
383 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقـا.. اسمتـم‌آرامش‌میـده‌به‌قلب‌بی‌قرارم.. حسین بچگیم بی پایان داشتن @gordan110
1_1547322694.mp3
3.46M
˼ماھ شݕ چہاردھ˹: [-🎶🎈-] ٺورومےبینَمٺ . . ضربـٰانِ‌دلم‌میرھ‌بالاۍِ¹⁰⁰🖇 💌@gordan110
••⸾⸾🤎☕ ... امـٰام‌‌مـحمـدبـٰاقـر‌‹ع› مردم‌‌در‌،‌روز‌قیـٰامت‌‌بر‌حسب‌نیت‌هـٰاوَ اهـداف‌بـٰاطنــے‌شـٰان‌‌محشـــور‌مے‌گردند...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <🖼🌈> <📝📒> 💕@gordan110 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ یا امام‌رِضـا! عـِشـقےکـہ‌دَرگُـنـبـَدطَـلاۍتـوگـُم‌شـُدهِ، پِـیـداشـُدَنی‌نـیـست. ‌ ‌ {ع} <💛🌻> <🌙♥️> <🌞✨> ‌ 💕‌@gordan110 💕‌ ‌
"🤍💭" • • ‌گفت‌دوسـت‌دآرم‌شـہـیدبِـشم...! گفتم:شہیدخودش‌رولآیق‌می‌کنہ‌، فقط‌طلب‌نمیڪنہ:)✋🏼-! • " ╔━━━🍓🌸━━━╗ ☺️ @gordan110😊 ╚━━━🍓🌸━━━╝
:+مامان بہ جون خودم مسیح بشنوه،عصبانے مےشہ.. :+آخہ.... فرودگاه؟؟ :+باشہ مامان،باشہ... نہ من دیگہ نمےرسم بیام خونہ... مےرم ماشین مسیح رو برمےدارم،مےرم فرودگاه... :+باشہ حالا بهتون زنگ مےزنم،خداحافظ :+مسیح؟من دارم مےرم ڪارے ندارے؟ بلند مےشوم و پشت در مےروم :_ڪجا مےرے؟ :+ببین دیگہ نمےتونم برم خونہ و ڪلیدو بیارم.. ماشینت رو برمےدارم یہ دورے این اطراف مےزنم یہ ڪلیدسازے،قفل سازے چیزے پیدا مےڪنم،میام... :_خب برو از خونہ ڪلیدو بیار دیگہ... :+نہ اگہ برم،مامان اصرار مےڪنہ واسہ پیشوازتون بیاد فرودگاه... خبر دارے ڪہ عادت نہ شنیدن نداره :_باشہ،برو :+موبایلت ڪجاست من این همہ بہت زنگ زدم؟ :_موبایلم جاموند تو ماشین... گوشے نیڪے اینجاست،ڪارے داشتے زنگ بزن بہش :+باشہ،ڪارے ندارے؟ زنداداش ڪارے با من ندارین؟ صداے نیڪے از پشت سرم مےآید:نہ آقامانے ممنون... :+پس خداحافظ فعلا... صداے قدم هاے مانے دور مےشود. سرجایم،روے فرش ڪوچڪ اتاق مےنشینم. :_چاره اے نیست... باید نوبتے بخوریم... با تعجب نگاهم مےڪند. قاشق را بہ طرفش مےگیرم :_نوبت شماست دخترخانم... چشم هایش را گرد مےڪند و بہ قاشق زل مےزند... نڪن دخترعمو... با دل و جانم این چنین بازی نڪن.... آب دهانم را قورت مےدهم،سعے مےڪنم ِ مسیح محڪم ظاهرم را حفظ ڪنم. :+یعنے من الان غذامو بخورم؟؟ لبخندم را بزرگ مےڪنم :_بلہ،نوش جان :+پس شما چے؟ :_بعد از شما مےخورم خانم وڪیل... :+آخہ قاشق دهنے مےشہ.... لبخندم،ناخودآگاه عمیق تر مےشود،شیطنت میان برق چشمانم مےدود و مےگویم :_از قدیم گفتن،بین زن و شوهر،دهنے معنا نداره... سرخ مےشود،گونہ هایش گیلاسے مےشود و آرام سرش را پایین مےاندازد. مےبینم ڪہ گوشہ ے مانتوے یاسے اش را مچالہ مےڪند و آرام،مےگوید. :+پــــسرعمو... بلند مےخندم تا نشانش دهم فقط شوخے ڪرده ام.. بلند مےخندم تا صداے َڪرڪننده ے تپش قلبش را نشنوم... تا روح ظریف همسایہ ام را امنیت بخشم... نیڪے سربلند مےڪند. چشم هایش را بہ صورتم مےدوزد. شانہ بالا مےاندازم و همچنان مےخندم. انگار ڪمے آرام مےگیرد.. لبخند ڪوچڪے ناخودآگاه روے لبش مےنشیند. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
:+بہ چے مےخندین آخہ؟؟ صداے قہقہہ ے من،همچنان مےآید. عقله مجنونم،فرق خنده ے واقعے و این خنده ے مصلحتے را نمےداند... همچنان دستور نخندیدن صادر مےڪند. :+نخندین پسرعمو... بریده بریده میان خنده ام مےگویم :_خیلے بامزه قرمز مےشے... اعتراض مےڪند :+عہ پسرعمو... خنده ام را خفیف مےڪنم و درست با لحن خودش مےگویم :_عہ دخترعمو... نگاهم مےڪند..خنده ام را ڪنترل مےڪنم. با حرص بلند مےشود :+اصلا من دیگہ با شما حرف نمےزنم... مےخواهد برود ڪہ مےگویم :_تو این یہ وجب جا ڪجا مےخواے قہر ڪنے ؟ اخم ڪرده. بلند مےشوم :_باشہ.. معذرت مےخوام دیگہ نمےخندم.. من؟؟؟ من،مسیح آریا،براے اولین بار در عمرم،از یڪ دختر،بہ خاطر خندیدنم عذرخواهے ڪردم؟ و عجیب تر اینڪہ... :_آشتے دیگہ.. بشین منت ڪشے را ادامہ مےدهم! نیڪے مےنشیند،همچنان قیافہ گرفتہ است.... فڪرم مشغول است... درگیر افڪارے ڪہ دست خودم نیست.... ڪارهایے ڪہ بےاراده انجام مےشوند... ظرف را باز مےڪند و مشغول مےشود. آرام،قاشقش را پرمےڪند و بہ سمت دهانش مےبرد. در سڪوت ڪامل... نمےتوانم نگاهم را ڪنترل ڪنم... با تڪ تڪ سلول هایم، با بند بند استخوان هایم و با همہ ے وجودم یڪ صدا مےخواهم لذت غذا بہ دهانش برسد... از عمق جانم،دوست دارم، نوش جانش بشود... سنگینے نگاهم را حس مےڪند. سرش را بلند مےڪند و بہ لبخنِد از سِر رضایتم خیره مےشود. انگشتان ظریفش را ڪنار دهانش مےڪشد :+بہ چے نگاه مےڪنین؟ شانہ بالا مےاندازم،راحت اعتراف مےڪنم :_بہ تــــــو :+خب،لطفا نگاه نڪنین... من از نگاه خیره خوشم نمےآد... راست مےگوید. اگر از نگاه هاے خیره لذت مےبُرد ڪہ این سیاِه بلند همہ جا انتخاب اصلے اش نبود... سر تڪان مےدهم... مےدانم از صبح چیزے نخورده... مےدانم باید غذایش را بخورد،اما ڪننرل نگاه،سخت ترین ڪار دنیاست؛اگر سوژه،نیڪے باشد... :_نمےتونم... :+خب منم نمےتونم غذا بخورم.... به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
بازهم در محضر او،اعتراف مےڪنم. :_نمےتونم نگات نڪنم... نگاهے بہ اطراف مےاندازد.. بلند مےشود. :+طبیعیہ،درخواست من نامعقول بود... بہ هرحال وقتے اینجا گیر ڪردیم،نمےشہ بہم نگاه نڪنیم.. من چہ گفتم و او چہ تعبیر ڪرد... انگار مثبت بودن،نیمہ ےـپر لیوان را دیدن و خوشبین بودن در ذات او نہادینہ شده.. روے پنجہ ے پاهایش بلندـمےشود و از ڪتابخانہ،ڪتابے بیرون مےآورد. برمےگردد و سر جایش مےنشیند. ڪتاب را بہ طرفمـ مےگیرد. جلد زرد ڪتاب )ضد( را مےشناسم. :+عصر بین ڪتاباتون،بیشتر از هر ڪتابے،ڪتاب شعر دیدم... شما یہ شعرے رو بخونین،تا منم غذامو بخورم... ڪتاب را مےگیرم،پیشنہاد خوبے است... حداقل از تشویشم ڪاستہ مےشود و نیڪے غذایش را مےخورد. اهل شعرم.. راست مےگوید. ڪتاب را باز مےڪنم و مشغول مےشوم. :+بلند... :_چے؟ :+بلند بخونین لطفا... بلند بخونین منم بشنوم دیگہ.. سر تڪان مےدهم. غزل اول را آغاز مےڪنم. :_غمخوار من،بہ خانہ ے غم ها خوش آمدی با مــن بہ جـــمع مـــردم تنہا خـوش آمـدے ِ ِن بی جـمـاعتے ڪہ مرا ســنـــگ مــےزنــــنـد مےبــینـمـت براے تــماشـــا ، خوش آمـــــدے راِه نجــاتم از شــب گیسوے دوست نیــسـت اے دل! بہ آخریــــن ش ِب دنیــــا خوش آمدے چشمم بہ نیڪے مےافتد،دست از غذا ڪشیده و با لبخند نگاهم مےڪند. پایا ماجـراے دل و عـــشـــق روشن اسـت :_ قایـــ شڪسستہ بہ دریــا خوش آمدے ِق .اے اے عشــــق،اے عزیـــــزتــرین میــهـمان عمـر .دیر آمـــدے بہ دیدنم، امــــا خــــوش آمـدے .... ڪتاب را مےبندم،نیڪے با تحسین نگاهم مےڪند. :+خیلے قشنگ خوندین پسرعمو... حسش ڪامل منتقل شد... واقعا؟ واقعا حس من را درڪ ڪرده؟ :_واقعا؟؟ :+آره،راستے صداتون هم قشنگہ.. اگہ یہ روزے با زنعمو قہر ڪردین،مےتونین خواننده بشین.. با تعجب نگاهش مےڪنم :_یعنے چے؟ :+این یڪے از شوخے هاے دوستم فاطمہ است.. یہ مدت هرڪے با مامانش قہر مےڪرد مےرفت خواننده مےشد... گفتم اگہ خداے نڪرده قہر ڪردین ، مےتونین بہ خواننده شدن فڪر ڪنین.. با تمام وجود مےخندم.. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
این همان نیڪے سر بہ راه و خجالتے است؟ قاشق را بہ طرفم مےگیرد :+من از این طرفش خوردم پسرعمو.. شمام از اونور بخورین... قاشق را از دستش مےگیرم،در ظرف غذایم فرو مےڪنم و بعد تمامش را در دهانم مےگذارم. :_گفتم ڪہ،من اهل این سوسول بازیا نیستم... ِ :+یعنے مےتونین دهنی همه رو بخورین؟ نگاهش مےڪنم. چشم هایش از تعجب گرد شده اند. لقمہ ے دهانم را مےبلعم و مےگویم :_نہ...ولے تو همہ نیستے... نمےدانم درست مےبینم یا توهم عاشقے است... نمےدانم راست است یا من خیال مےڪنم... اما تللو چشم هایش،برق لحظہ اے خیره ڪننده ے مردمڪ و درخشش بے نظیر تیلہ هاے قہوه اے اش،با من حرف مےزند.. سرش را پایین مےاندازد. از نگاه خیره،راضے نیست.... قلبم،دیوانہ وار بر طبل جنون مےڪوبد. :+شما رودست خوردین... :_چے؟ با شیطنت مےخندد... بہ گمانم امشب،آخرین شب دنیاست براے قلب ضعیف من.... نڪن دخترجان... بہ پسرعمویت رحم ڪن... :+ڪسے ڪہ اینقدر قشنگ شعر بخونہ،امڪان نداره آدم احساساتے اے نباشہ... مےخندم،از روے ناچارے... نمےخواهم بخواند آنچہ در سرم مےگذرد.. نمےخواهم بفہمد دوست دارم نزدیڪش باشم.. نمےخواهم بفہمد از قول یڪ ماهہ ام پشیمان شده ام... من چرا دیر تو را پیدا ڪردم،نیمہ ے گمشده؟ اما جنگ این همسایہ ے ابرقدرت،با قلب من ادامہ دارد... :+شما خیلے بیشتر از چیزی که به نظر میاد،احساساتی هستین.. آب دهانم را قورت مےدهم... :_این....این خوبه یا بد؟ شانہ بالا مےاندازد :+خب،خوبه دیگه... من باید فرار کنم... باید از دل و خواسته اش بگریزم.... باید از شر این تپش های بی امان قلبم و نفس نفس زدن ها و تلاش ناڪام ریہ هایم خلاص شوم... باید از نیڪے بترسم... اگر چند دقیقہ ے دیگر ، اینجا باشم بعید مےدانم از پس قولے ڪہ بہ عمووحید داده ام،بربیایم... من... بلند مےشوم و آرام اما با قدم هایے بلند خودم را بہ بالڪن مےرسانم. دستانم را روے دیوار ڪوتاه مےگذارم و چشمانم را مےبندم. نفس عمیق مےڪشم... در این سردترین روز اسفند،من گرم شده ام،داغم... چیزے عجیب،حسے بڪر و نو از درونم شعلہ مےڪشد و قلبم را بہ تپش وامےدارد. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
بفہم دختربچہ جان... ڪنار هم بودنمان صلاح نیست... من اختیار کارهایم را ندارم. حتے نمےتوانم چشم هاے وامانده ام را ڪنترل ڪنم ڪہ صورتت را اینقدر بالا و پایین نڪنند. هربار چشمانم در صورتت مےچرخد،قلبم گواهے مےدهد ڪہ نمےشود... زندگے بدون تو نمےشود... چقدر من بے دست و پا مےشوم ڪنار تو... :+باشہ،بریم تو.... لبخند از سر رضایتے روے غنچہ لب هایش مےشڪفد. سرم را بالا مےگیرم و بہ ابرهاے تیره اے ڪہ سقف آسمان را پوشانده اند،نگاه مےڪنم. :+بہ نظر قراره بارون بیاد... :_شایدم برف... نگاهش مےڪنم،با ذوق بہ ابرها خیره شده. :_امسال زیاد برف نباریده... دلم برف مےخواد... خنده ام مےگیرد :+مےخواے آدمبرفے درست ڪنے؟ شانہ بالا مےاندازد :_چرا ڪہ نہ،نڪنہ شما فڪر مےڪنین برف بازے مال بچہ هاست؟ شیطنت چشمانم را ڪنترل مےڪنم. :+شاید برفبازے ڪار بچہ ها نباشہ،ولے شمام هنوز خیلے بزرگ نیسے دختر ڪوچولو... چشمانش را ریز مےڪند :_واقعا ڪارام بچہگونہ است؟؟ بچہ؟ مگر این حجم از درایت و درڪ و شعور از یڪ ڪودڪ برمے آید... :+ڪارات نہ،ولے اینڪہ از هرچیز ڪوچولویے ذوق مےڪنے شبیہ بچہ هاست... شانہ بالا مےاندازد... وارد اتاق مےشود و من پشت سرش.. در بالڪن را مےبندم. داخل گرم است و نیمہ روشن... نیڪے روے زمین مےنشیند،سرش را بہ دیوار تڪیہ مےدهد و چشمانش را مےبندد. روبہ رویش مےنشینم. باید از نگاه ڪردن بہ او فرار ڪنم. اما انگار نمےشود. مدام چشمانم از روے وسایل مےغلطند و روے نیڪے متمرڪزـمےشوند. سڪوت اتاق دیوانہ ام مےڪند. آرام،بے دغدغہ و بے هیچ دلهره،چشمانش را بستہ. نہ... این ڪوبش متمادے قلب و هجوم خون بہ صورتم و گر گرفتن پوستم نشان مےدهد ڪہ نمےشود.. بدون او.. نمےشود... صداے بلند بوق،ناگہان از خیابان مےآید. نیڪے هراسان چشمانش را باز مےڪند. :+نترس... نترس نیڪے چیزے نیست َ خانمـ... میم مالڪیت در دهانم نمےچرخد. قلبم دستور مےدهد و تأڪید مےڪند ڪہ نیڪے براے توست... اما عقلم بہ زبان نزدیڪ تر است و نمےگذارد... نیڪے آرام،چند نفس ڪوتاه ولے عمیق مےڪشد و دستش را روے پیشانے اش حائل مےڪند. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
سوز سرما بہ جانم مےنشیند و بیدارم مےڪند... ڪمے بہترم... صدایش،مثل خواب،شبیہ رویا درست از پشت سرم مےآید :_خوبین پسرعمو؟؟ برنمےگردم. من نباید برگردم. نباید آن مسیح ضعیف باشم.. تازه سایہ ے شوم دستپاچگے از سرم برداشتہ شده. برنمےگردم. لحنم را محڪم مےڪنم. ضرب اهنگ تحڪم بہ ڪلامم مےدهم و مےگویم :+برو تو،سرده... اما نیڪے برنمےگردد. جلو مےآید. گرماے حضورش را ڪنارم،سمت چپم حس مےڪنم. صورتم را بہ راست مےچرخانم. باید دورے ڪرد از او... این چنین ڪہ من بے اختیار شده ام،ترس دارم حتے از نگاه ڪردنش... :_از حرفــ من ناراحت شدین پسرعمو؟ سرم را تڪان مےدهم. :_ولے بہ نظرم ناراحت شدین... من بہ جون مامانم منظورے نداشتم.. من فقط مےخواستم ثابت ڪنم همہ احساساتے ان... پسرعمو،لطفا منو ببخشید... همسایہ ے دوست داشتنے ام همچنان حرف مےزند و فڪر مےڪند از اعترافے ڪہ ڪرده ام ناراحتم. بہ طرفش برمےگردم و ڪلامش را منقطع مےڪنم. :+نہ،من از حرف تو ناراحت نیستم نیڪے... برق شادے در حلقہ ے تیره ے چشمانش زیر سایہ ے شاخ و برگ شلوغ مژه هایش مےنشیند. :_راست میگین؟ سر تڪان مےدهم و لبخند ڪوچڪے مےزنم تا مطمئن شود. لبخند مےزند. انگار خاطرجمع مےشود... دقیق نگاهش مےڪنم. برق چشمان قہوه اے اش گیراست اما امان از نجابت نگاهش... منه بے دست و پا.... لعنت بہ من :+حالا برو تو... :_شما نمیاین؟ :+تو برو منم الان میام... سرش را پایین مےاندازد. :_آخہ.. آخہ یہ ڪم تاریڪہ،من.. :+مےترسے؟ سرش را بالا مےگیرد،دوباره پایین مےاندازد. چند بار بہ نشانہ ے تأیید آرام تڪانش مےدهد. ناخودآگاه مےخندم. سِر پائین انداختہ اش،زل مےزنم. آرام و بے حرڪت :+از چے مےترسے؟ نور اتاق ڪہ خوبہ،دیدے ڪہ من توش تونستم ڪتاب بخونم.. سرش را بالا مےآورد و خجالت زده نگاهم مےڪند. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110
نڪند متوجہ لفظ و ڪلامم شده باشد؟؟ :_خیلے وقتہ خوابیدم؟ لحنش خالے از دلخورے است... از تہ دل،لبخندے روے لبانم مےشڪفد. :+نہ.. چند ثانیہ بود... لبخند ڪمرنگے روے لبهایش مےنشیند. :_ببخشید،اصلا نفہمیدم ِڪے خوابم برد... حق دارم.... همین ڪہ با لبخندش جان مےگیرم یعنے نمےتوانم،نمےشود... دنیاے من بدون نیڪے نمےشود. این حس ناشناختہ ڪہ از چشمانم روے قلبم مےریزد و داغم مےڪند،روحم را پرواز مےدهد و جانے تازه بہ رگ هایم مےریزد. همین حسے ڪہ نمےدانم چیست و نمےدانم ِڪے در من جوانہ زد... هرچہ هست،حال خوبے است. لبخندے بہ صورتش مےپاشم :+اگہ خستہ اے،بخواب... با دست چپ،چشمانش را مےمالد. :_نہ دیگہ... خوابم پرید... مےخواهم چیزے بگویم ڪہ صداے در مےآید. بلند مےشوم و پشت در مےایستم. صداے گام هایے مےآید. صدا مےزنم +:مانے تویے؟ صداے خستہ ے مانے مےآید. :_آره منم،بفرمایید تو مسیح! این آقا زحمت کشیدن نصفه شبی اومدن قفل رو باز کنن اینجا چرا تاریکه؟ :+دمت گرم داداش...فڪر ڪنم برق رفتہ :_نہ ڪل ساختمون برق داره... شاید اشڪال از فیوزه بذار ببینم.. :+مراقب باش.. چند دقیقہ مےگذرد و یڪ دفعہ اتاق پر از نور مےشود. بہ طرف نیڪے برمےگردم و لبخند مےزنم. :+چیزے تا آزادے نمونده! لبخند مےزند و سرش را پایین مےاندازد. مانے مےگوید :_فیوز پریده بود... مال این قسمت خونہ.. :+دستت درد نڪنہ.. صداے ابزار آلات و تق تق چیزے از پشت در مےآید. نزدیڪ نیڪے مےنشینم و با ابروهایم بہ ڪتابخانہ اشاره مےڪنم :+هرڪدوم از ڪتابها رو هروقت خواستے بیا ببر.. نگاهم مےڪند،با شیطنت... :_اگہ برشون دارم و پس ندم چے؟ چقدر این همنشینے چند ساعتہ،دختربچہ ے همسایہ ام را خودمانے و راحت ڪرده است... :+ازتون شڪایت مےڪنم خانم وڪیل... ملیح مےخندد. صداےمانے از پشت در مےآید. :_مسیح،زنداداش.. در الان باز مےشہ... به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110