🔸چند قطعه شعر مرثیه حفظ کن و شب هنگام خواب برای خودت بخوان و با چشم اشک آلود بخواب برو. آنگاه خواهی دید که در کربلا هستی و یا شاید خدمت امام حسین علیه السلام...! تکرار این عمل راه خوبی است برای قرب.
🔹دل وقتی که رفت پیش امام حسین، کأنّه واسطه نیست و پیش خدا رفته؛ چون امام حسین علیهالسلام یک سر مو برای خودش کار نکرد.
آیت الله خسروشاهی❤️✨
💚✨
118بارگفتمالهیبهحسن🤲
پاسخآمدکهفقطیکحسنش
کافیبود☺️
#عشق_حسنی🦋
『🌙 @Gordane118 ○°.』
امام حسن مجتبی(علیه السلام):
هر كس به حسن انتخاب خدا برای خود اعتماد داشته باشد، آرزو نمی كند در وضعی جز آن كه خدا برايش اختيار فرموده، قرار گيرد.♡
#بحارالأنوار{۷۵/۱۰۷}
『🌙 @Gordane118 ○°.』
کربلایی امیر برومند_هفتگی 14 آذر 97 - شور - رفیق من سربازه-1544424417.mp3
12.58M
رفیقمنسربازه✨
تویدلشآشوبه...
برایدیدنحرماینقده
پامیکوبه🍃
#امیر_برومند😍
#پیشنهاد_دانلود👌
『🌙 @Gordane118 ○°.』
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
[ جوان بسیجی باید آنچنان خود را
بسازد که مثل شمعی پروانه ها
را دور خود جمع کند.
_امامخامنهای ♥️✨]
از کسی که کتاب نمیخونه بترس
از اونی فکر میکنه
خیلی کتاب خونده بیشتر...:)
#کتاببخوانیم
••✨••
•○ماجنسآدمشدنمانهـم
آنطورڪهامامزمانمان
مۍخواهدنیست...🙃
•••
:: بدونشرح
:: اللهمعجللولیکالفرج
....
[ خدایا ]
ما را طاقت مُردن نیست!
#شهیدمان کن ...
『🌙 @Gordane118 ○°.』
توی اینترنت و کتاب ها دنبال اینی که آقای قاضی چی گفته،اقای بهجت چی گفته...
آخرش که چی؟!
تو هنوز جواب مادرتو تلخ میدی...
بعد میخوای بشی سالک بنده خدا!؟
#کلام_علماء✨
پسرانههایآرام🍃✨
داعشیون☝️
آمدهایمتابهفضلهخداتبریدردست
بگیریمتاریشههفتجدتانرابزنیم😌
شیعهبهحریمعمهجانحساساست
گفتمکهبهگوشسگیتبسپاری😊
『🌙 @Gordane118 ○°.』
رمان_مدافع_عشق_قسمت8
#هوالعشـــــــــق:
نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود...
چشمانم دنبالت میگشت...
میخواستم
اخرای این سفر چندعڪس از#توبگیرم...
گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـےرا ثبت ڪنم...
زمین پرفراز و نشیب فڪه با پرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـےغریب را القا میڪرد..
تپه های خاڪـے...
و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـےازهمین تپه ها و نگاهت به سرخی آسمان است
پشت بمن هستـےو زیرلب زمزمه میڪنـے:
#از_هر_چه_ڪه_دم_زدیم_آنها _دیدند...
آهسته نزدیڪت میشوم.
دلم نمی آید خلوتت رابهم بزنم...
اما...
_آقای هاشمـے
توقع مرا نداشتی...
انهم در آن خلوت...
از جا میپری! مےایستـےو زمانـےڪه رو میگردانـےسمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و...
از سراشیبـی اش پایین مےافتـے
سر جا خشڪم میزند#افتاد!!...
پاهایم تڪان نمیخورد... بزور صدا را از حنجره ام بیرون میڪشم...
_ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!!
یڪ لحظه بخودم می ایم و میدوم ...
میبینم پایین سراشیبـی دو زانو نشسته ای و گریه میڪنـے...
تمام لباست خاڪـےاست...
و با یڪ دست مچ دست دیگرت رارفته ای...
فڪر خنده داری میڪنم#یعنی_از_درد_ گریه_میکنه!!
اما...تو... حتمن اشڪهایت از سربهانه نیست...
...علتدارد...علتـےڪه بعدها ان را میفهمم...
سعـےمیڪنم ازتپه پایین بیایم ڪه متوجه و به سرعت بلند میشوی...
قصدرفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم... #هنوز_کمی_میلنگد...
تمام جرئـتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم...
_آقـای هـاشــــــــمی..
. اقا #ســـــــــیــد... یــک لحظــه نریــد... ترو خــدا... بـاورڪنیـدمن!... نمیخواســـــــــتم ڪــه دوبــاره.... دســــــــتتون طوریش
شد؟؟...
اقای هاشمی با شمام...
اما تو بدون توجه سعـےڪردی جای راه رفتن،بدوی!... تا زودتراز شر#صدای_من راحت شوی...
محڪم به پیشانـےمیڪوبم...
#یعنیا_خرابکارتر_از_تو_هست_عاخه؟؟؟
#چقد_عاخه_بےعرضههههه.
انقدر نگاهت میڪنم ڪه در چهار چوب نگاه من گم میشوی...
#چقدر_عجیبـے..
یانه...#تو_درستی..
ما
انقدر به غلط ها عادت کردیم که...
در اصل چقدر من #عجیبم....
نویسنده:میمساداتهاشمی✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
منبر_کوتاه✨
رسول خدا وقتی نگاهشون به چهرة امام مجتبی افتاد فرمودند: «هذا إبنی تُفاحَتی ثمرة فوادی مهجه قلبی و قرة عینی»؛(بحارالانوار) این فرزند نور چشم من است فرزند من است این فرزند ثمرة قلب من است، «من آذاه هذا فقد آذانی»؛ کسی که این فرزند منو بیازارد مرا آزارده است.
دانشمندان اهل سنت هم نوشتند، شیعیان هم نوشتند، متعدد کلمات و مطالبی که پیامبراکرم درباره امام حسن فرمودند و خصوصیات اخلاقی این بزرگوار رو واثل بن عطا می نویسد: «عَلَیْهِ سیماءُ الانبِیاءِ وَ بَهاءُ الْمُلُوکِ»؛ (مناقب، ج۴، ص۹) چهره چهره انبیا و پیامبران بود ابهت و عظمت عظمت پادشاهان و ملوک «عَلَيْهِ بَهَاءُ اَلْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ اَلْأَنْبِيَاءِ»؛
حجتالاسلام والمسلمین رفیعی🍃👌
『🌙 @Gordane118 ○°.』
گرچهگنهکارم . . . ؛
اماحسینرادارم!!♥️
#پروفایل✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🍃داستان زیبای شهیدی که شش زبان دنیا رو بلد بود 🍃
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
💔شادی روح شهدا صلوات💔
『🌙 @Gordane118 ○°.』