کربلایی_امیر_برومند_محرم_98_شب_هشتم_-_شور_-_قمر_در_قمر_وقتی_عکس_قاسم-1568188.mp3
11.32M
قمردرقمر...🌙
وقتیعکسقاسمتوچشمایعباسه😍
امیربرومند✨
#پیشنهاد_دانلود👌🍃
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#رمان_مدافع_عشق_قسمت11
#هوالعشــــــق:
مادرم تماس گرفت...
حال پدربزرگت بد شده...ما مجبور شدیم بیایم اینجا (منظور یڪےاز روستاهای اطراف تبریزاست)
چندروزدیگه معطلےداریم...
برو خونه عمت!...
اینها خلاصه جملاتےبودڪه گـفت و تماس قطع شد
*
چادر رنگـےفاطمه را روی سرم مرتب میڪنم و به حیاط سرڪ میڪشم.
نزدیڪ غروب اســت وچیزی به اذان مغرب نمانده. تو لبه ی حوض نشـــســـته ای، آســتین هایت را
بالازده ای و وضـــو میگیری. پیراهن
چهارخانه سورمه ای مشڪےو شلوار شیش جیب!
میدانستم دوستت ندارم
فقط...احساسم بتو،احساس ڪنجڪاوی بود...
ڪنجڪاوی راجب پسری ڪه رفتارش برایم عجیب بود
"اما چرا حس فوضولےاینقدبرام شیرینه
مگه میشه ڪسے اینقدر خوب باشه؟"
مےایستے،دستت را
بالا مےاوری تا مسح بڪشے ڪه نگاهت بمن مےافتد. بسرعت رو برمیگردانےو استغفرالله میگویـے....
اصلن یادم رفته بودبرای چڪاری اینجا امده ام...
_ ببخشید!... زهراخانوم گـفتن بهتون بگم مسجدرفتید به
اقا سجاد گوشزد ڪنیدامشب زودبیان خونه...
همانطورڪه
استین هایت را پایین میڪشے جواب میدهے: بگید چشم!
سمت در میروی ڪه من دوباره میگویم:
_ گـفتن اون مسئله هم از حاجـی پیگری ڪنید...
مڪث میڪنـے:
_ بله...یاعلــے!
*
زهراخانوم ظرف را پراز خورشت قرمه سبزی میکندو دستم میدهد
_ بیادخترم...ببر بزار سرسفره...
_ چشم!... فقط اینڪه من بعد شام میرم خونه عمه ام!...بیشتر ازین مزاحم نمیشم.
فاطمه سادات از پشت بازوام را نیشگون میگیرد
_ چه معنےداره! نخیر شماهیچ جا نمیری!دیر وقته...
_ فاطمه راس میگه... حالا فعلا ببرید غذاها رو یخ ڪرد..
هردو از آشپزخانه بیرون و به پذیرائےمیرویم.
همه چیز تقریبا حاضر است.
صدای #یاالله مردانه ڪسےنظرم را جلب میڪند.
پسری با پیرهن ساده مشڪے،شلوارگرم ڪن،قدی بلند و چهره ای بی نهایت شبیه تو!
ازذهنم مثل برق میگذرد_
اقا سجاد!_
پست سرش تو داخل می آیےو
علےاصغر چسبیده به پای تو کشان کشان خودش را به سفره میرساند...
خنده ام میگیرد!
چقدر این بچه به تو وابسته است.
نکند یکذروزهم من ماننداین بچه به تو...
نویسنده:میمساداتهاشمی✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#رمان_مدافع_عشق_قسمت12
#هوالعشــــــق:
پتوراڪنار میزنم،چشمهایم را ریزو به ساعت نگاه میڪنم. "سه نیمه شب"!
خوابم نمیبرد... نگران حال پدر بزرگم..
زهراخانوم اخرکار خودش را کرد و مرا شب نگه داشت...
بخود میپیچم...
دستشویـےدر حیاط و من از تاریڪـےمیترسم!
تصور عبور از راه پله و رفتن به حیاط لرزش خفیفـــــــےبه تنم میندازد. بلندمیشوم ، شالم را روی سرم میندازمو با قدم های آهسته از
اتاق
فاطمه خارج میشوم.در اتاقت بسته است.حتمن آرام خوابیده ای !
یڪ دست را روی دیوار و با احتیاط پله ها را پشت سرمیگذارم.
اقا سـجادبعداز شـام برای انجام باقــــــــــےمانده ڪارهای فرهنگےپیش دوسـتانش به مسـجدرفت. توو علےاصغردر یڪ اتاق خوابیدید و
من هم همراه فاطمه.
سایه های سیاه،ڪوتاه و بلند اطرافم تڪان میخورند. قدم هایم را تندترمیڪنم و وارد حیاط میشوم.
چند مترفاصله هس یا چندکیلومتره؟؟
زیرلب ناله میڪنم: ای خدا چقد من ترسوام...!
ترس از تاریڪےرا ازڪودڪےداشتم.
چشم هایم را میبندم و میدوم سمت دستشویـےڪه صدایـےسر جا میخڪوبم میڪند!
***
صدای پچ پچ... زمزمه!!...
"نکنه... جن"!!!
از ترس به دیوار میچسبم و سعےمیڪنم اطرافم رادرآن گنگـے
و سیاهـےرصدڪنم!
اما هیچ چیزنیست جز سایه حوض،درخت و تخت چوبـے!!
زمزمه قطع میشودو پشت سرش صدایـےدیگر... گویـےڪسےداردپا روی زمین میڪشد!!!
قلبم گروپ گروپ میزند، گیج از خودم میپرسم: صدا از چیهه!!!!
سرم را بـےاختیار بالا میگیرم... روی پشت بام. سایه یڪ مرد!!!
ایستاده و بمن زل زده!! نفسم در سینه حبس میشود.
یڪ دفعه مینشیند و من دیگر چیزی نمیبینم!! بـےاختیار با یڪ حرکت سریع ازدیوارڪنده میشوم و سمت در میدوم!!
صدای خفه در گلویم را رها میڪنم:
دززززدددد...دزدرو پشت بومهه..!!!دزدد..!!
خودم را از پله ها بالا میڪشم !گریه و ترس با هم ادغام میشوند..
_ دزد!!!
در اتاقت باز میشود و تو
سراسیمه بیرون مـےایی !!!
شوڪه نگاهت را به چهره ام میدوزی!!
سمتت می ایم و دیوانه وار تڪرار میڪنم:دزددد...الان فرااار میڪنههه
_ کو!!
به سقف اشاره میکنم و با لکنت جواب میدهم: رو... رو... پش... پشت... بوم..م..
فاطمه و علـےاصغرهردو با چشمهای نگران از اتاقشان بیرون مـےایند..
و تو با سرعت ازپله ها پایین میدوی..
نویسنده:میمساداتهاشمی✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌸🌿••
اگـرمثلا
درپیشانےما
یڪڪُنتوربود
وهـریڪ #گناه
یڪشمـارهمےانداخت،
دیگـرآبـــــرونداشتیمو
نمےتوانستیمزندگےڪنیـم
ببین #خدا چقدرمھرباناست♥️(:
#آیتاللهمجتھدیتھرانی
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
هیچکسباورندارداین
خبرهارا #حُسین 🌱
اربعینتعطیلنیست
آقاخودتتکذیبڪن . . . 💔
•.❀°
دݪ مرا حسـیـݩ مےبرد ولے
شڪار را شڪار مےکند حســن
#حسـݩ_جانم💚
『🌙 @Gordane118 ○°.』