eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
42 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17341944478292 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌رب‌الجنون‌حسن...🍃✨
[°روزِمَن‌بایک‌سَلام‌برتوزیبامیشود... اَلسلام‌ای‌حَضرت‌اَرباب...مولاناحَسَنْ]• 💚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
ای‌علمدارِروضه‌های‌حسیـن نگـــران‌محرمیم‌همه...:)
💔 کفران نعمت کرده‌ایم😔🤲 ما ترک طاعت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ما جُرم بی حد کرده ایم بر نفس خود بد کرده ایم آری جسارت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ای وجه رَبَّ العٰالَميِن دلتنگی ما را ببین 💔 خود را ملامت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ای صاحب فلک نجات ،🌅🌺 سرچشمه آب حیات دل را به نامت کرده ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر حال و هوای شهر ما دیگر هوای روضه نیست آری جنایت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر🤲🙁 عَبد و غُلامت می شویم، سرمست نامت می شویم هر صبح سلامت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ای فخر شاهان جهان،🌿🧡 جاروکشی در صحن تان میل زیارت کرده ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ای باعث بود و نبود ، بی مهرتان ما راچه سود؟😞 عرض ارادت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر آقا در این شهر شلوغ، دور از فضای روضه ها 🕌 احساس غربت کرده ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر در پای این بزم عزا، با دوستان باصفا✨🌈 عُمری رفاقت کردیم از ما *مُحَرَّم* را مگیر بی روضه ها افسرده ایم،😞💔 چون لاله ای پژمُرده ایم میل ضیافت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر عالَم همه دشمن ولی،، آقا کنار نامتان احساس عِزَّت کرده‌ایم😇🤞 از ما *مُحَرَّم* را مگیر وقتی *مُحَرَّم* می رسد ، بر جان ما غم می رسد🖤 عادت به هیئت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ای شاه بانوی دمشق🥀 بی رونق است بازار عشق ما استعانت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر با کاروان کربلا ،، از کوفه تا شام بلا شرح اسارت کرده‌ایم⚔ از ما *مُحَرَّم* را مگیر از کوچه ها بازارها ،، با آن همه آزار ها غَم را روایت کرده ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر از سنگها،دشنام ها ، از شعله ها ،از بامها ذکر مصیبت کرده‌ایم از ما *مُحَرَّم* را مگیر ،،🙏 هرچند غفلت کرده‌ایم😥 از ما *مُحَرَّم* را مگیر.🏴 『🌙 @Gordane118 ○°.』
|✨ یهوشبکه خبراعلام کنه کروناازجهان رفت.... چمدون هاتونوجمع کنیدبرای پیاده روی اربعین:) 😞 『🌙 @Gordane118 ○°.』 ᷝᷝᷝ
دست مرا برای گدایی نوشته‌اند ؛ رزق مرا امام رضایی نوشته‌اند...! (ع)🌱 『🌙 @Gordane118 ○°.』 ᷝᷝᷝ
مرد سجده آخرش را که می‌رود دیوانه وار از جا بلند میشوی و سمتش میروی من هم بدنبالت از جا بلند می‌شوم سمتش میروی و روی شانه اش میزنی _ ببخشید!... برمیگردد و با نگاهش می پرسد بله؟ همانطور که کودک وار اشک میریزی میگویــی _ فقط خواستم بگم دعا کنید ماهم لیاقت پیدا کنیم... بشیم همرزم شما! لبخند شیرینی روی لبهای مردمینشیند _ اولن سلام...دوم پس شمام اره؟ سرت را پایین میندازی _ شرمنده! سلام علیکم... ماخیلی وقته اره.. خیلی وقته... _ ان شاءالله خود اقا حاجتت رو بده پسر... _ ممنون!.. شرمنده یهو زدم رو شونتون... فقط...دل دیگه یاعلی پشتت را میکنی که او میپرسد _ خب چرا نمیری؟... اینقدبیتابی وهنوز اینجایــی؟... کارا تو کردی؟ باهر جمله ی مردبیشتر میلرزی ودلت اتش میگیرد. نگاهت فرش را رصد میکند _ نه حاجی! دستمو بستن!... میترسم برم...! او بی اطلاع جواب میدهد _ دستتو که فعلا خودت بستی جوون!... استخاره کن ببین خدا چی میگه! بعد هم پوتین هایش را برمیدارد و از ما فاصله میگیرد نگاهت خشک میشود به زمین... در فکرفرو میروی.. _ استخاره کنم!؟... شانه بالا میندازم _ اره! چرا تاحالانکردی!؟ شاید خوب در اومد! _ اخه... اخه همیشه وقتی استخاره میکنم که دودلم... وقتی مطمعنم استخاره نمیگیرم خانوم! _ مطمئن؟... از چی میطمئنی؟ صدایت میلرزد _ ازینکه اگرم برم.. فقط سربارم.همین! بودنم بدبختی میاره برا بقیه! _ مطمئنی؟.. نگاهت را میچرخانی به اطراف.دنبال همان مرد میگردی... اما اثری از او نیست. انگار از اول هم نبوده! ولوله به جانت میفتد _ ریحانه! بدو کـفشتو بپوش... بدو... همانطور که بسرعت کـفشم را پا میکنم میپرسم _ چی شده چی شده؟ _ از دفتر همینجا اســـتخاره میگیریم... فوقش حالم بد میشــــه اونجا! شـــاید حکمتیه... اصــــن شـــایدم نشــــه... دیگه حرف دکـترم برام مهم نیست.... باید برم... _ چرا خودت استخاره نمیکنی!؟؟ _ میخوام کس دیگه بگیره... مچ دســــــتم را میگیری ودنبال خودت میکشــــــی. نمیدانیم بایدکجا برویم حدودیک ربع میچرخیم. انقدر هول کرده ایم که حواســـــــمان نیست که میتوانیم از خادمها بپرسیم... دردفترپاسخگویــی روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه میکند.در میزنیم و اهسته وارد میشویم... _ سلام علیکم... روحانی کـتابش را میبندد _ وعلیکم السلام... بفرمایید _ میخواستم بی زحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج اقا! لبخند میزند و بمن اشاره میکند _ برای امر خیر ان شاءالله؟... _ نه حاجی عقدیم... یعنی موقت... _ خب برای زمان دائم؟!... خلاصه خیر دیگه! _ نه!... کلافه دستت را داخل موهایت میبری. میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی،برای همین ب دادت میرسم _ نه حاجی!... همسرم میخواد بره جنگ...دفاع حرم! میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره... حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند _ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!... باید رفت... _ نه اخه... همسرم یه مشکلی داره... که دکـترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا! سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش را از کنار قران کوچک میز برمیدارد. کمی میگذرد و بعد با لبخند میگوید _ دیدی گفتم ؟... تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد... باید رفت بابا... رفت! با چفیه روی شانه ات زیرپلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی _ یعنی... یعنی خوب اومد؟ حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند. _ حاجی جدی جدی؟... میشه یبار دیگه بگیرید؟ او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید. بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید _ ای بابا جوون! خداهی داره میگ برو توهی خودت سنگ میندازی؟ هردو خیره خیره نگاهش میکنیم میپرسی _ چی در اومد... یعنی بازم؟ _ بله! در اومد که بسیار خوب است. اقدام شود. کاری به نتیجه نداشته باشید.... چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی...دو دستت را بالامی اوری صورتت را رو به آسمان میگیری _ ای خدا قربونت برم من!... اجازموگرفتم... چرا زودترنگرفته بودم... بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویــی _ دستتون درد نکنه!... نمیدونم چی بگم.... _ من چیکار کردم اخه؟برو خدا تو شکر کن... _ نه! این استخاره رو شما گرفتی... ان شاءالله هر چی دوست دارید و به صالحتونه خدا بهتون بده... جلومیروی و تسبیح تربتت را از جیب در می آوری و روی میزمقابل او میگذاری _ این تسبیح برام خیلی عزیزه..... ولی ... الان دوست دارم بدمش بشما...
خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده! او هم تسبیح را برمیداردو روی چشمهایش میمالد _ خیر رو فعلا خدا بهتوداده جوون!دعا کن! خوشحال عقب عقب می ایی _ این چه حرفیه ما محتاجیم چادرم را میگیری و ادامه میدهی _ حاجی امری نیس؟ بلندمیشود ودست راستش را بالامی اورد _ نه پسر! برو یاعلی لبخند عمیقت را دوست دارم... چادرم را میکشی و به صحن میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری. چقدر حالت بوی خدا میدهد... *** ماشین خیابان رادور میزندو به سمت راه آهن حرکت میکند چادرم را روی صورتم میکشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره میشوم... چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همینجاست... میدانی اقا؟ دلم برایت تنگ میشود... خیلی زود!... نمیدانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می ایم تنها! کاش میشد نرفت... هنوز نرفته دلم برایت می تپد رضا ع بغض چنگ به گلویم میندازد... ... اشک از کنار چشمم روی چادرم میچکد... نگاهت میکنم پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه میکنی میدانم هم خوشحالی هم ناراحت... خوشحال بخاطر جواز رفتنت... ناراحت بخاطر دو چیز... اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهدپرمیزند ودوم اینکه نمیدانی چطور به خانواده بگویــی کهم یخواهی بروی... میترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند دستم را روی دستت میگذارمو فشار میدهم. میخواهم دلگرمی ات باشم... _ علی؟... _ جان؟... _ بسپار بخدا لبخندمیزنی ودستم را میگیری زمان حرکت غروب بودو ما دقیقا لحظه حرکت قطار رســـیدیم. تو با عجله ســـاک را دنبال خود میکشـــیدی و من هم پشـــت ســـرت تقریبا میدویدم.. بلیط ها را نشان میدهی و میخندی _ بدو ریحانه جا میمونیما تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا میترساندی که الان جا میمونیم... واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتمن باید کنار پنجره بشینم. توهم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم لبخند میزنی و کنارم مینشینی _ خب بگوببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشمهایت را رصد میکنم. نزدیک می ایم و در گوشت ارام میگویم _ تو که باشی همه چیز خوبه... چانه ام را میگیری و فقط نگاهم میکنی. اخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد... _ اره!... ریحانه از وقتی اومدی تو زندگیم همه چیز خوب شد... همه چیز... سرم را روی شانه ات میگذارم که خودت را یکدفعه جمع میکنی _ خانوم حواســم نیســت توام چیزی نمیگی ها!!... زشـــته عزیزم! اینکارا رو نکن دو تا جوون میبینن دلشــون میخوادا! اونوخ من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه میخندم وجواب میدهم _ چشششششم... عاقا! شما امرکن! البته جای اون واسه جوونادعا کن! _ اونکه رو چشم!دعا کنم یه حوری خدا بده بهشون... ذوق زده لبخند میزنم که ادامه میدهی _ البته بعد شهادت! و بعد بلند میخندی. لبم را کج میکنم و بحالت قهر میگویم _ خعلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم! _ خب منظور شمایــی دیگه!... بعد شهادت شما میشی حوری... عزیزم! رویم راسمت شیشه برمیگردانم َ _ نعخیر دیگه قبول نیست!قهر قهر تا روز قیامت! َ _ قیامت که نوکرتم. قرنکن... ولی حاالا الان بقول خودت قر نکن گناه دارما... یروزدلت تنگ میشه خانوم نکن! دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم دردلم میگذرد اره دلم برات تنگ میشه... برای امروز... برای این نگاه خاصت. یکدفعه بلند میشـوم و از جایگاه کیف سـاک ها،کیفم رابرمیدارمو ازداخلش دوربینم را بیرون می اورم سـر جایم مینشینم ودوربین را جلوی صورتم میگیرم _ خب .. میخوام یه یادگاری بگیرم... زودباشبگو سیب! میخندی ودستت را روی لنزمیگذاری _ از قیافه کج و کوله من؟.... _ نعخیر!.. به سید توهین نکنا..!!! _ اوه اوه چه غیرتی... و نیشت را به طرز مسخره ای باز میکنی بقدری که تمام دندان هایت پیدا میشود _ اینجوری خوبه؟؟؟ میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم _ عههه نکن دیگه!... ترو خدا یه لبخند خوشگل بزن لبخندمیزنی ودلم را میبری _ بفرما خانوم _ بگو سیب _ نه... نمیگم سیب _ باز اذیت کردی _ میگم... میگم... دوربین را تنظیم میکنم _ یک...دو... سه... بگو _ شهیییید... قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود... نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ لبخندتوراچندصباحی‌ست‌ندیدم یک‌باردگر‌خانه‌ات‌آبادبگو...سیب❤️ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20200816-WA0017.
2.88M
تودل‌غم‌مونده😞 یه‌ماتم‌مونده‌...💔 یه‌چند‌شب‌دیگه‌تا‌به‌محرم‌مونده... 『🌙 @Gordane118 ○°.』
✨ کاش میذاشت یه جوری زندگی می کردیم که سال دیگه همین موقع به مادرامون میگفتن... ..🍂🥀 『🌙 @Gordane118 ○°.』
شکرخداکه‌لطفِ‌تودست‌مراگرفت مِهرت‌میانِ‌این‌دل‌ویرانه‌جاگرفت:) 🍃
بسم‌خدای‌کرامت‌حسن💚
🌸🍃🌸🍃🌸 وقتی‌نمک‌علیست،شِکرمیشودحسن هرجاپدرعلیست،پسرمیشودحسن! 💚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
شاعری‌گفت‌رفاقت‌ممنوع‌اماما... بارفیقان‌حسن‌حال‌وهوایی‌داریم☺️ باحسن‌باش‌که‌محتاج‌به‌غیرش‌نشوی؛✨ برسرسفره‌گداییم‌وچه‌شاهی‌داریم!💚 🍃 『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌱حدیثے از پیامبر اعظم (ص): اگر عقـل همـانند مـردی مجـسم میشد؛ هـمانا { حسن } بـود ♥️ { لَو کانَ العَقلُ رَجُلاً لَکانَ الحَسَن (ع) } °♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡°♡° ----------------------------------------- 🤲🏻اَللّٰهُمَ عَجِّل لِوَلیڪَ الْفَرَج🤲🏻 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
[•رحمت‌به‌مادرم‌که‌مرامجلس‌توبرد این‌شوق‌نوکری‌اثرشیرمادراست...!°] 🖤
(ع) 🌱 مثل یڪ دیوانہ و چشم انتـظار فصل عشـق مےشمارم روز و شب را تا محرم، یا حسـین 『🌙 @Gordane118 ○°.』
پسرانه‌های‌آرام✨ 🦋|خـدایــا هیچ نسبتی باشهـــداندارم، امادلم به دلشان بند است. خــون‌سرخشان بدجوری پاگیرم کرده. میدانم لایق‌شهــــادت نیستم🥀 اما آرزویش‌را داشـتن که عیب نیست. فریاد میزنم تــــورا🌹 در لابلای‌نوشتـه‌هایم...✍ 🙏 🖤 『🌙 @Gordane118 ○°.』