eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
528 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
14.1هزار ویدیو
30 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣0⃣2⃣ چند ماه بعد باز هم اتفاقی برای سارا افتاد که خیلی شبیه اتفاقات کودکی‌ام بود. برای دیدن اقوام به همدان رفته بودیم، یک روز قرار شد برای این‌که آب و هوایی عوض کنیم و بیشتر با فامیل باشیم برویم به یکی از باغ‌های عباس آباد. به باغ که رسیدیم، بچه‌ها مشغول بازی شدند و ما هم که مدت‌ها بود اقوام همدانی را ندیده بودیم، نشستیم به تعریف. گرم صحبت‌های خودمان بودیم که ناگهان صدای گرومپ عجیبی به گوش‌مان رسید و بلافاصله یکی از بچه‌ها فریاد کشید: « سارا از بالای دیوار افتاد. » کنار باغ، مسجدی بود و مابین این دو، دیوار بلند بدون حفاظی قرار داشت. سارا با بچه‌ها گرگم به هوا بازی می‌کرده که می‌رود بالای آن دیوار و ناغافل از آنجا می‌افتد پایین. تا بالای سرش برسم، مردم و زنده شدم. از حدود ۲ متری افتاده بود زمین و وقتی رسیدیم بالای سرش مثل یک تکه گوشت، بیهوش، با صورتی کبود نقش زمین بود. هرچه تکانش می‌دادیم عکس‌العملی نشان نمی‌داد، حتى ناله هم نمی‌کرد. حسین به نظرم براساس تجربه‌هایی که در جنگ پیدا کرده بود شروع کرد به تنفس دادن به سارا بلکه نفسش را برگرداند اما انگار بچه رفته بود و کاری از دست‌مان برنمی‌آمد. برای لحظه‌ای خودم را باختم، دستپاچه و مضطرب، بی‌قراری می‌کردم که عمه کمی نمک با انگشتش گذاشت روی زبان سارا. ناگهان سارا تکانی خورد و چشمانش را باز کرد... وقتی به تهران برگشتیم، حسین خیلی خودش را سرزنش می کرد که باید بیشتر مراقب سارا باشد. از آن به بعد، هر روز از سر کار می‌آمد، خودش دست سارا را می‌گرفت و می‌برد پارکی که دقیقا کنار خانه‌مان بود و من از پشت پنجره می‌دیدم که چقدر با شور و نشاط، انگار نه انگار که تازه از سرکار آمده است، همه جور بازی کودکانه‌ای با او می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 8⃣0⃣2⃣ روزی یکی از همسایه‌ها که حسین را توی پارک مشغول بازی با سارا دیده بود، گفت: « خانم نوروزی! خوش به حالت، شوهر من که نیروی حاج آقاس وقتی میاد خونه، حال نداره با ما صحبت کنه، چه برسه به بازی با بچه‌ها، گاهی بهش میگم، کار تو بیشتره یا جانشین بسیج کشور؟ » باز هم خبر برایم تازه بود اما هیچ به روی خودم نیاوردم که من از زبان شما و الآن دارم می‌شنوم که شوهرم جانشین نیروی مقاومت شده و من فکر می‌کردم که هنوز معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاهه. برخلاف گذشته‌ها که این موضوعات، زمینه پرسش یا گلایه‌ی من از حسین می‌شد، ذهنم درگیر آن موضوع نشد و بیشتر به حرف خانم همسایه فکر کردم که چطور می‌شود کسی در این جایگاه برای سرگرمی بچه‌هایش این قدر وقت بگذارد؟ توجه حسین به بچه‌ها، تنها به بازی و سرگرمی و پیگیری درس‌های‌شان معطوف نمی‌شد. به هر بهانه‌ای برایشان هدیه‌ای می‌خرید. از هدیه جشن تولد بگیرتا هدیه جشن تکلیف، تا هدیه نمره قبولی آخر سال و... سارا که به سن تکلیف رسید، دیگر سنگ تمام گذاشت. یک جنت گوشواره، یک دستبند، یک انگشتر و یک چادرنماز و سجاده هدیه داد بهش. هنوز یکی دو سال از مسئولیت حسين در بسیج کشور نگذشته بود که گفت: « قراره جابه جا بشم. » برایم مهم نبود. دیگر تغییر مسئولیت، بخشی از زندگی حسین شده بود. هرجا نیاز بود، می‌رفت، سروسامان می‌داد و بعد از مدتی تحویل می‌داد و می‌رفت دنبال کار دیگری. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 9⃣0⃣2⃣ هرچه هم می‌کرد کمتر به ما می‌گفت و اگر می‌پرسیدیم، به نحوی از زیر پاسخ دادن به ما درمی‌رفت. اما این بار با آب و تاب داشت توضیح می‌داد و من به واسطه اینکه دیگر عادت کرده بودم کاری به این کارها نداشته باشم، با خونسردی‌ای که کمی چاشنی بی‌تفاوتی داشت، مشغول کارهای خودم بودم. پرسید: « نمی‌خوای بدونی کجا میرم؟ » گفتم: « هرجا که میری، زیر سایه‌ی امام زمان باشی. » گفت: « احسنت! این بهترین دعا برای کسیه که قراره برای مأموریت به آفریقای محروم بره! » جاخوردم. حالت خونسردی چند لحظه پیشم تبدیل به اضطرابی سرسامآور شده بود. هیچ انتظار شنیدن چنین مساله‌ای را نداشتم. چه نسبتی میان حسين و سپاه و آفریقا می‌توانست باشد؟ نمی‌دانستم اما توان پرسیدن هم نداشتم. مات و مبهوت و البته پر از کلافگی بودم که حسین حالم را به خوبی درک کرد و بی‌آنکه بپرسم، توضیح داد: « حاج قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه شده، یکی از مأموریت‌های این نیرو توی آفریقاس، رئیس جمهور یکی از کشورهای آفریقایی از ایران کمک خواسته تا چیزی مثل بسیج برای مقابله با نفوذ گسترده اسرائیلی‌ها تو کشورش درست بشه. قراره که من این کار مستشاری رو انجام بدم. » سعی کردم خودم را کنترل کنم و طوری که کلافگی و سردرگمی‌ام معلوم نشود، گفتم: « خدا پشت و پناهت. » و دیگر هیچ نگفتم که من و این چهار تا بچه‌ را به کی می‌سپاری. نپرسیدم که تا کی آنجا هستی و کی برمیگردی. يقين قلبی داشتم که خدا، قدرت باز کردن گره‌های خیلی بزرگ را در دست حسین قرار داده است و لذا سکوت کردم، تا با خیال آسوده و فارغ از دغدغه‌های زندگی، وظیفه‌اش را به خوبی انجام بدهد. یکی دو روز قبل از رفتنش، یک بنده خدایی برایم تعریف کرد که آقارحيم - فرمانده کل سپاه - خودش مراسم تودیع حسين را انجام داده و گفته: « از روزهای اول انقلاب و آغاز بحران در کردستان، هرجایی که لازم بوده آقای همدانی میونداری کرده و حاضر بوده. حالا هم جایی میره که به یه مرد، یه مدير، یه میوندار مثل او نیازه. » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 0⃣1⃣2⃣ حسین رفت، بعد از ده روز که خبری از او نداشتیم، زنگ زد و گفت: « اومدم کشور کنگو و معلوم نیس کی برگردم. » بیشتر از این چیزی نگفت و من هم می‌دانستم اگر چیزی بپرسم، تلفنی جوابی نمی‌دهد. بچه‌ها هم که از اوضاع و احوال پدرشان پرسیدند، همین نقل را برای بچه‌ها گفتم که: « پدرتون رفته آفريقا برای کار مستشاری و معلوم نیست کی برگرده، فقط براش دعا کنید. » بچه‌ها هرچه کوچک‌تر بودند، دلتنگی‌شان برای بابا بیشتر بود. سارا خیلی بهانه می‌گرفت. زهرا از زمان آمدن بابا می‌پرسید. مهدی کنجکاو بود که بداند بابا آنجا چه می‌کند و وهب اصرار می‌کرد که اگر شما هم نیایید، من می‌روم پیش بابا. وهب در تماس بعدی همین را به پدرش گفت اما حسین مشکل زبان را بهانه کرد و گفت: « وهب جان! تو باید درست رو بخونی و اینجا نمی‌تونی این کار رو بکنی. » اما وهب اصرار می‌کرد که یاد می‌گیرم. ماه‌ها از پی هم می‌گذشت و ما به تلفن‌های حسین و شنیدن صدای او از آن سوی مرزها، دل خوش کرده بودیم. پس از چند ماه یک دفعه برای مدتی تماس‌های منظم، ۱۵ روز یک بار او قطع شد. دستم به هیچ جا بند نبود. نمی‌دانستم از کی باید بپرسم که برای حسین چه اتفاقی افتاده. تا این‌که بالاخره بعد از مدتی به ایران برگشت. گفت: « پشه مالاريا، لگدم زد و افتادم و رفتم تا مرز مردن، اما توسل به خانم فاطمه زهرا، زنده‌ام کرد. » دیدن او پس از ماه‌ها همه را هیجان زده کرد. بچه‌ها قیافه‌اش را فراموش کرده بودند پرسیدم: « اگه پشه نیشت نمی‌زد حالا حالاها اونجا بودی، نه؟ » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣1⃣2⃣ گفت: «پروانه اگه بدونی، چقدر این مردم سیاه، دلِ روشن دارن و چقدر مظلومن؟ اول که رفتم، از رئیس جمهورشون آقای کابیلا پرسیدم: شما از ما چی می‌خواید؟ گفت: یه چیزی مثل بسیج خودتون، که مردم رو بیاره پای کار و مثل حزب‌الله لبنان، دست بذاره روی حلقوم اسرائیلی‌ها که دارن موذیانه اینجا، گسترش پیدا می‌کنن. » پرسیدم: « خب، موفق شدی؟ » جواب داد: « اونا مشکلاتشون به اندازه ی ثروت خدادادی و منابع غنی جنگلی و کشاورزی‌شون خیلی زیاده. من قبل از هر چیزی بحث‌های حفاظتی رو برای رئیس جمهور کنگو، جا انداختم. ایشون متأسفانه بیش از حد به آدم‌های دور و برش اعتماد داره، نگرانم مبادا از همین جا ضربه بخوره، با این حال کارهای خوبی توی این مدت انجام شد. تا این‌که نیش پشه منو تا محضر حضرت عزرائیل برد. اما عمرم به دنیا بود و خانم فاطمه زهرا، کمکم کرد. » و رو کرد به دخترم زهرا گفت: « وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمه‌زهرا کمک بخواید. گره‌های کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنن. » و توضیح داد: « مالاریا که نیشم زد، مدتی توی بیمارستان بستری بودم. اونجا مشکلات استفاده از سرنگ برای چند تا مريض خیلی متداوله و از طرفی، مریضی ایدز هم خیلی زیاده و من همش نگران بودم که مبادا یکی از این سرنگ‌ها، منو آلوده کنه. به دور و بری‌ها می‌گفتم که مواظب سرنگ‌ها باشن اما خیلی می‌ترسیدم. فشارم مرتب می‌افتاد. روزی پنج تا سرم می‌زدن اما چشمام سیاهی می‌رفت. چیزی مثل حالت کما داشتم بین هوش و بیهوشی و مرگ. یک بار فکر کردم که روح از تنم داره خارج میشه. شهادتینم رو گفتم. اما دلم نمی‌خواست اونجا بمیرم. نگران سرنگ‌ها بودم. لحظه‌ی جون دادن، توسل به خانم فاطمه زهرا پیدا کردم چند دقیقه بعد، از این رو به اون رو شدم. دو، سه ساعت بعد دیگه هیچ وقت فشارم نیفتاد. دکترها درمانده بودن که چه اتفاقی افتاده و من زبان گفتن نداشتم. همون جا نذر کردم که تا زنده‌ام هر سال ایام فاطمیه، نذر روضه حضرت زهرا داشته باشم. » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣1⃣2⃣ به شکرانه‌ی سلامتی حسین، منتظر ایام فاطمیه نشدم و سنگ بنای روضه حضرت زهرا را از همان وقت گرفتم. هنوز یک ماه از آمدن حسین به ایران نگذشته بود، که سر ظهر، اخبار سراسری تلویزیون خبری را گفت که اشک را توی چشمان حسین نشاند. خبر این بود: « کابیلا، رئیس جمهوری کشور آفریقایی کنگو توسط یکی از نزدیکانش کشته شد. » وهب وقتی گریه بابا را دید، متعجب شد و پرسید: « بابا برای یه آدم کمونیست اینجوری ناراحت شدی؟ » حسین گفت: « همان کسی که خیلی بهش اعتماد داشت، ضربه خورد. حالا ببین بعدا چه اتفاقی تو کنگو می‌افته. » چند روز بعد، حسین حرف ناتمامش را برای وهب و ما کامل کرد و گفت: « کابیلا رو کشتن و پسرش ژوزف رو جاش گذاشتن و ژوزف هم رفت آمریکا و کنگو پایگاه اسراییلی‌ها شد. من برای اینکه این اتفاق نیفته، خیلی خون دل خوردم. » جسم حسین میان ما بود اما گویی روحش را میان محرومین سیاه آفريقا جا گذاشته است. فرمانده کل سپاه، یکی دو کار به او پیشنهاد داد، یکی از آن‌ها فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود. فرمانده سپاه با شناختی که از روحیه حسین داشت، این پیشنهاد را داده بود. اما برای حسین مهم بود که به جای چه کسی منصوب می‌شود و فرمانده قبلی پس از تحویل کار به کجا می‌رود. آیا شأن و جایگاه او حفظ می‌شود یا نه؟ اتفاقا فرمانده‌ی قبلی او همرزم سابق و دیرینش، حاج احمد سوداگر بود. حسين او را نابغه‌ی ناشناخته و بنیانگذار اطلاعات در جنگ می‌دانست. ⬅️ ادامه دارد..
25.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️این‌بار اهل سنت همه را غافلگیر کردند ... 🎞️ نماهنگ جـــان بِــــ قربـــانِ محمد (ص) منتشر شد. ✨ تحکیم میثاق شیعه و سنی در زیر سایه امنیتی پایدار، فضایی آرام  و دل نشین همراه با طبیعی بکر در روستای «دَرَکْ» چابهار سیستان و بلوچستان در نماهنگی با زبان «بلوچی»
؛ عبادت کوه نیست آیت‌الله بهجت (قدس‌سره): 🔶در عبادات، کوه کندن (کار دشوار و طاقت‌فرسا) از ما نخواسته‌اند، سخت‌ترینش نماز شب خواندن است، که در حقیقت، تغییر وقت خواب است، نه اصل بی‌خوابی، بلکه نیم ساعت زودتر بخواب تا نیم ساعت زودتر بیدار شوی.
📚در محضر بهجت، ج٢، ص١٧
(۳) 🏝اکنون نیز که پیش از چهارده قرن از آن تاریخ می گذرد، هم خاطره آن میلاد، شکوه آفرین و الفت بخش است، هم «وحدت» به صورت یک نیاز اساسی برای امت محمدی(ص)، چهره می نماید 💠 وحدت توصیه الهی در قرآن کریم خداوند در قرآن تمامی پیروان ادیان توحیدی را به وحدت بر اساس مشترکات فرا می خواند. آیات فراوان در قرآن هست که تاکید بر وحدت مسلمانان و یکپارچگی آنان دارد. ◀️از نظر عقل و منطق هم، کسانی که خداوند را، پیامبرش را و کتاب پیامبر را قبول دارند؛ باید در یک جبهه واحد باشند. هر کتاب آسمانی مسلمانان، به همان اندازه که بر روی وحدت آنان تاکید شده، از تفرقه و جدایی میان مسلمانان نهی شده است. 📗قرآن کریم دراین باره می فرماید: وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَیَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا. همگی به رشته دین خدا چنگ زده، به راه های متفرق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید و خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند همه، برادر دینی یکدیگر شدید، و در صورتی که در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. ↩️ادامه‌دارد.... الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خانمی که دست امام خمینی رو گرفت! 💥بخشی از فیلم حضور امام خمینی در فرودگاه پاریس که برای اولین بار 14 سال پیش منتشر شد این روزها دستمایه چند ادعای بی اساس دیگر قرار گرفته است که کذب بودن آن در همین ویدئو اثبات می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درڪعبهءروےتوهرآنڪس‌ڪہ‌بیاید ازقبلـهءاَبروےتـودرعینِ‌نمـازست اےمجلسیا‌ن‌سوزِدلِ‌حافظِ‌مسڪین ازشمع‌بپرسیـدڪہ‌درسوزوگُدازست "حافظ‌شیرازے" 🏝صبحم بخیر می‌شود با سلام بر آستان سبز و پدرانه‌ی شما... صبحم بخیر می‌شود با پرگشودن و اوج گرفتن در آسمان یاد شما... صبحم بخیر می‌شود با پناه گرفتن در حریم اهورایی مهر شما... با شما همه چیز خیر است ... شکر خدا که شما را دارم ...🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۰ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 02 October 2023 قمری: الإثنين، 16 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️18 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️22 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️24 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️48 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ✅ التماس دعای فرج
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰                ﷽ . گویـے‌خُدالبخندشان‌رابرایِ‌✨ گلچین‌کرده❤️'(: راز آن چیست🥺؟! صاحب‌تمام‌لبخندهامثل‌شماکوچ‌مـےکنند؟! صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 https://eitaa.com/gordanshidhadi
23.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 (ص) 💐برسد به گوش جهانیان 💐دو جهان به نام محمد است 🎙 👏 👌 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝تو دستاش پر از ماه و ستاره ... 🎙مولودی زیبا و نوستالژیک حاج محمود کریمی بمناسبت میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام جعفرصادق (ع) 📎 📎 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🌹شهـــید حاج قاسم سلیمانی: این نظام قطعه‌ای از بهشت است، باید رو پلک چشممون حفظش کنیم‌. باید جان بدیم براش.. https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹آبےتر از آنیم که بی رنگ بمیریم... از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم! فرصت بده اے روح جنون تا غزل بعد ؛ در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم... https://eitaa.com/gordanshidhadi
🙃🍃 تلوزیون میدیدم مصاحبہ شهردار شهرمون رو نشون میداد سرش رو انداختہ بود پایین و آروم آروم حرف میزد با خودم گفتم: این دیگہ چہ جور شهرداریہ؟!😒 حرف زدن هم بلد نیست😕 پا شدم و تلوزیون رو خاموش ڪردم چند وقت بعد همین آقاے شهردار شد شریڪ زندگیم😊💕 روزے ڪہ اومد خواستگارے راستش... نہ من درست و حسابے دیدمش! نہ اون منو!🙃 بس ڪہ هر دومون سر بہ زیر نشستہ بودیم🙂 بعد اون روز دیگہ دیدارے نبود تا روز عقدمون💍 روزهاے قبل از عقد خواهرهاش با تعجب و اعتراض بهش میگفتن: آخہ داداش من، شما ڪہ دخترہ رو نگاشم نڪردے چرا و چطور پسندیدیش آخہ؟ بابا نمیگے شاید كور باشہ...؟! كچل باشہ؟! تو جوابشون گفتہ بود: ازدواج من محض رضاے خداست،معیارایے كہ مدّ نظرم بود ایشون داشت مطمئنم همراہ و همسفر زندگیمہ روز عقد زن هاے فامیل منتظر رؤيت روے ماہ آقا داماد بودن وقتے اومد گفتم:بفرماييد،اینم شادوماد دارہ میاد... ڪت و شلوار پوشیدہ و ڪراواتشم زدہ! همہ با تعجب نگاہ میڪردن!😳 مرتب بود و تر و تمیز با همون لباس سپاه فقط پوتینایش یہ ذرہ خاڪے بود😍 همسر https://eitaa.com/gordanshidhadi
💌 🌹شهید ابراهیم هادی میگفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند، بی‌دلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش. https://eitaa.com/gordanshidhadi
24.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جنجال بر سر حضور افغان ها در ایران چهار پاسخ به براندازایی که میخوان از آب گل آلود ماهی بگیرند .