eitaa logo
گریز
177 دنبال‌کننده
2 عکس
2 ویدیو
0 فایل
شعر ارتباط @Khak_mgh
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر چه سخت می‌گذرد دوری از غمت من سال‌هاست چشم به راه محرمم @goriz_128
با بوی سیب آمده تا مبتلا کند این بغض مانده در نفسم را رها کند اندازه ی دو شانه گرفتم قنوت تا هنگام استجابتم آغوش وا کند ما هرچه میدویم بجایی نمیرسیم این دفعه کاش گمشدگان را صدا کند هرجا به هر بهانه تورا جار میزنم بگذار عاشق از سر عشقش ریا کند از لطف بیرق تو اتاقم حسینیه است اینجا مرا مجاور کرب و بلا کند شرمنده ی لباس سیاه غم تو ام باید کفن بپوشم از این غم..خدا کند محتاج گریه ام به کجا رفته روضه خوان تا بین مقتلش دوسه خط غم جدا کند مقتل نوشته ناله زهرا بلند شد بلکه به سینه اش ننشیند حیا کند مشتی رطب گرفت و همین شد بهانه تا اینقدر نیزه در بدش جا به جا کند @goriz_128
زبانحال حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با رأس مبارک امام حسین علیه‌السلام یقین دارم عمو از روی نی دائم به یاد ماست اگر چه شام با نامردمانش در عناد ماست تصور کن درون شام حال دخترت خوب است گمان کن در سفر اوضاع بر وفق مراد ماست من از ناقه نیفتادم فقط خواب بدی دیدم اگر رنگم پریده، دوری ات رنج زیاد ماست دم دروازه ساعات هم مهمانمان کردند تصور کن که آن دروازه هم باب المراد ماست اگر چه دستمان بسته است اما باز میترسند به روز آتش و در، قتل مادر... استناد ماست ولی بابا چه پنهان از تو تاول بسته پاهایم دویدن پابرهنه در بیابان ها جهاد ماست پدر! این گوش‌های خونی و این چادر خاکی و این پیراهنی ک سوخته اینجا نماد ماست سلامش کردم آن مردی که می‌آمد به سویم را ولی سیلی زد انگار این جواب اعتماد ماست گرسنه بودم و گفتم سراغ از ما نمیگیری؟ صدایی گفت در کنج تنور است و به یاد ماست @goriz_128
هدایت شده از گریز
نشست غصه خود را کمی مرور کند قرار نیست از این مرحله عبور کند گشود دفتر نقاشی سه برگش را کشید صفحه به صفحه زمان مرگش را کشید مقنعه اش را شبیه آلاله و دشت کرب و بلا را پر از گل لاله کشید چشمه ای اما به جز سراب نبود رباب(س) خیمه به خیمه دوید و آب نبود و رفت صفحه‌ی بعد و ز سینه آه کشید کنار خیمه یتیمان بی پناه کشید کشید خانه خود را کنار بوته خار کشید اسب علی اکبر بدون سوار و رفت صفحه آخر به روی ناقه نشست که صفحه صفحه‌ی دفتر ز رنج ناقه گسست ز ناقه خورد زمین و چقدر زجر کشید چقدر زجر کشید و چقدر زجر کشید به زیر دفتر خود با تمام درد و خطر نوشت قصه خود را برای رأس پدر قلم؟ دو تکه‌ی خار... دوات؟ خون جگر و خاک سرد بیابان برای او دفتر قلم به لیقه زد و با مرور رنج سفر نوشت بوسه سرخی به گونه های پدر نوشت سیلی و طفلی اسیر، درد کشید نوشت از آنچه که در این مسیر درد کشید قلم دوباره به لیقه زد و نوشت یتیم نوشت غیرت و زن‌های در خرابه مقیم به خواب رفت و خودش را بغل گرفت و گریست عذاب رفت و خودش را بغل گرفت و گریست پدر رسید و در آغوش اوست، ختم کلام تمام زندگی اش شد تمام، نقطه تمام @goriz_128
با اشک خود احیا گر مذهب رقیه حک شد به روی بیرق مکتب رقیه یک شب علی اصغر شبی قاسم ابالفضل اما پس از ظهر دهم هر شب رقیه از بس که زینت داده ای دوش پدر را بابا صدایت می‌کند زینب رقیه ای کاش می‌گفتند یعقوب نبی را پیدا شود گمگشته با یارب رقیه دیگر سفر با ناقه شیرین نیست وقتی در نیمه شب افتاد از مرکب رقیه میسوخت  از گرما تمام روز تا شب میسوخت هر شب تا سحر در تب رقیه @goriz_128
آن شب که سرت خیال برگشتن داشت انگار که در مسیر خود رهزن داشت آغوش رقیه ات چه چیزی کم از آغوش تنور خانه دشمن داشت @goriz_128
هزار سطر نوشتم ولي کتاب نشد برای از تو سرودن غزل حساب نشد گمان مکن که دلم بند ديگران شده است گمان مکن جگرم در غمت کباب نشد زمین به جوش نیامد و آسمان خشکید دعای العطش خیمه مستجاب نشد خراب شد همه آسمان به فرق زمين ولي چه فايده بنياد غم خراب نشد هزار قطره برايش گريست مادر، حيف براي کودک لب تشنه، اشک، آب نشد لب ترک ترک شیرخواره ی هاجر شبیه داغ علی اصغر و رباب نشد حسین گریه نکن این عزا فدای سرت اگر که سهم لب اصغر تو آب نشد ندا رسيد که صبرت دهد خدا، کافی است سرش به نيزه نشست و دلش مجاب نشد هنوز هم که هنوز است بعد از اين همه سال کسی ز خیل گدایان تو جواب نشد قسم به صبح قیامت که وای بر آن کس که با نگاه علی اصغر انتخاب نشد @goriz_128
تا از مسیر قافله‌ام با خبر شدی با انتخاب خویش برایم پسر شدی قنداقه پیله ای است که پروانه پرور است پر باز کن که از همه‌ی شهر سر شدی گویند داغ سرد شود صبر پیشه کن ای داغ ناتمام چرا تازه تر شدی میخواستم که آب بگیرم برای تو اما نخورده آب برایم سپر شدی در گوش گاهواره بگویید از این به بعد آرام‌تر بخواب که بی همسفر شدی آه ای رباب همسر خود را حلال کن هرچند داغدار شدی خون جگر شدی ای بذر سرخ، خاک نشد انتهای تو در سینه ها جوانه زدی بیشتر شدی @goriz_128
ای وای از مصیبت وقتی که آب وا شد طفلان دو جرعه شاید اما رباب... اصلا @goriz_128
شرحِ بیانِ این تنِ تو کار می برد در استعاره بُردن تو کار می برد چندین نفر به جان تو افتاده اند؟ آه این قطعه قطعه کردنِ تو کار می برد گم کرده راه را پدرِ پیر و خسته ات چشمش برای جستن تو کار می برد دارد حسین میرسد و پاک کردنِ جا پنجه ها به گردنِ تو کار می برد چیزی به حال و روز پدر شد که بُردنش بیش از به خیمه بردنِ تو کار می برد هر کس به خیمه هست بیاید کمک کند این جمع و جور کردنِ تو کار می برد ای باخبر ز غربت تو عمه های تو در خیمه هر چه فاطمه دارم فدای تو @goriz_128
یا شاهزاده علی اکبر علیه السلام به صحرا آمد و آورد با خود دلبر خود را ببینید آسمان آورد با خود اختر خود را علی نام و محمد خو و زهرایی خصائص را حسین آورد امام و مادر و پیغمبر خود را تنش را بی رمق جا میگذارد بین غم‌ها و به میدان میفرستد جان خود را اکبر خود را به هر سویی که مرکب بود نامی از علی هم بود زمین وا کرده زیر پای مرکب دفتر خود را حسین ای کاش چشمانش به سوی کودکان باشد گرفتند از جوانش انتقام خیبر خود را برای آن که لیلا منتظر مانده است در خیمه در آغوش عبا پیچید کم کم پیکر خود را عزا آنقدر شرمنده است از صاحب عزا حتی برای لحظه ای بالا نمی‌آرد سر خود را @goriz_128
تقدیم به پیشگاه مقدس شاهزاده علی اکبر(ع) بلندا، آشکارا، موی چون شام علی اکبر شود باد صبا از این جهت رام علی اکبر به رویایم کمند گیسویش را دیده ام عمری است دل سرگشته ام افتاده در دام علی اکبر اگر صوت اذانش جاودان مانده است در تاریخ (موذن زاده) بالا رفته تا گام علی اکبر رقیه یا رقیه یا رقیه گویم و این ذکر دل وحشی ما را می کند رام علی اکبر تو را دیدند و گفتند اکبر است این یا رسول الله؟ از آن دم نام این صنعت شد ایهام علی اکبر دو صحرای ترک خورده تلاقی میشود با هم پدر وقتی بگیرد کام از کام علی اکبر (الف) افتاد (کاف) افتاد (با) افتاد (را) افتاد به هر سو تکه ای افتاده از نام علی اکبر سرم بالاست چون مهر محبت از تو را دارم نوشتم روی سربندم که آقامه علی اکبر @goriz_128
تا ماه قدم بر سر مرداب گذاشت ساحل دستی به پای مهتاب گذاشت شرمنده شد آب و گفت یک جرعه بنوش داغ لب خود را به دل آب گذاشت @goriz_128
قرار شد برود، مشک اب را برداشت چه مشک. شیشه عمر رباب را برداشت برای آنکه بفهمند کیست اقیانوس کنار رود رسید و نقاب را برداشت سوال کرد که در بینتان مسلمان نیست؟ سنان، کمان خودش را، جواب را برداشت مقطعات تنش صفحه های قران بود حسین صفحه به صفحه کتاب را برداشت چقدر روز دهم شد ادامه دار، حسین گمان کنم که ز دنیا شتاب را برداشت @goriz_128
تاریخ به پیشانی او سنگ کشید یک خیمه خشک در دل جنگ کشید تقویم پر از جمعه سرخ است ولی عاشورا را قرمز پر رنگ کشید @goriz_128
سر را برید و پیکر او را رها نکرد نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید از روی عرف هم سر او را جدا نکرد از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد از سایه هم مضایقه کردند کوفیان نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد @goriz_128
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت @goriz_128
موی تو همین کمند باید باشد جان همه بر تو بند باید باشد رفتی تو به روی نیزه دیدند همه جای سر تو بلند باید باشد @goriz_128
بر حال پریشان حرم یاور باش یک چند شبی برای او مادر باش از نیزه کمی شانه بزن بر مویش ای باد مراقب علی اصغر باش @goriz_128
ای باد بیا ببین و همدردی کن با آتش خیمه های ما سردی کن از جانب حرمله اگر می‌آیی بر عکس سه شعبه‌ های او مردی کن @goriz_128
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت @goriz_128
چهل منزل به روی نیزه دیدم خواهش خود را شبی میگیرم آخر در بغل آرامش خود را نمیدانم چرا پس خارها از خود نمی‌پرسند دلیل خلقت و بی رحمی و پیدایش خود را اگر چه چشم هایم سو ندارد، شهر تاریک است در این ویرانه پیدا می‌کنم آسایش خود را بیا خورشید روی نیزه امشب میهمانم باش مگیر از خانه‌ی طفل سه ساله تابش خود را شبی مهمان من شو تا ببینی که چه ها دیدم بیا از خشت این ویرانه ها کن بالش خود را @goriz_128
تکان خورد آسمان افتاد روی پشت بام من زمین و هر چه با خود داشت گم شد زیر گام من مرا زخمی‌است بر سینه، بر عکس آنچه می‌گویند به جز مشتی نمک چیزی نباشد التیام من پس از روز دهم بعد از جفای رودها با تو اگر آب حلالی خورده ام باشد حرام من صدای چاووشی های قدیمی‌هاست در گوشم نسیم شهرت از آن لحظه خورده بر مشام من من از سال گذشته تا کنون بیش از هزاران سال دعا کردم که باشد بین عشاق تو نام من من از هر خانه ای که رد شدم دادم سلام از دور شده راه نجف تا کربلا دار السلام من تمام راه را از این ستون تا آن ستون هر جا به دنبال علیکی از تو می‌گردد سلام من نجف را حسن مطلع در عروج اربعین گفتند که شد گنبد طلایت هر سفر حسن ختام من و قال سیدالکونین را خواندم که میگویم الا شاه شهید کربلا خیرالانام من! شروع حرف هایم را برایت شعر میخوانم دو قطره اشک پایین پای تو ختم کلام من @goriz_128
دیگر سرای اهل کرم بسته شد درش خورشید سر برهنه برآمد به محضرش ای کاش مثل کوفه و مهمان نوازهاش از آب هم مضایقه میکرد همسرش داغ نشسته بر جگرش را به تشت داد از تشت هیچ خیر ندیده است خواهرش تا سارقانه چشم ندوزند بر تنش میدوخت تیرها کفنش را به پیکرش با آن جگر که غرق به خون بود دم به دم آنروز میگریست به داغ برادرش با یاد لحظه ای که یزید حرامخوار جامی شراب ریخت به سیمای اطهرش @goriz_128