گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. |⇦•طور سینا بوده... #قسمت_اول #روضه_ورودیه ویژهٔ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده #شب_
.
📋 *پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
#اینخاکبویتشنگیوگریهمیدهد
#روضه_ورودیه
#روضه_شب_دوم_محرم
#گریز_به_روضه_غارت_حرم
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کربلا ، کربلا....
تا اسم کربلا میاد دلت پر میزنه برا حرم، تا اسم کربلا میاد اگه امشبم جفت و جور بشه حاضری بری خودتو برسونی حرم...
(چرا شب دوم اینجوری شروع میکنی؟!)
آخه آقای ما رسید به کربلا...
کربلا ، کربلا....
تا اسم کربلا اومد شونهها لرزید.
خدا کنه حسرت به دل نمونی.
خدا کنه به همین زودیا ببینی تو حرمش نشستی، به ضریح با صفا و نورانیش داری نگاه میکنی...
گفتم اسم کربلا میاد آدم دلش پر میزنه، اما یه نفر تا اسم کربلا رو شنید دلشوره گرفت....
هی میگفت داداش بیا برگردیم...
*پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند "غاضریّه" و گفتند "نینوا"ست *
وقتی رسیدن تو کربلا، یکی یکی اولاد اباعبدالله رو بااحترام پیاده کردن.
وقتی بیبی زینب اومد پیاده شه، محارم اومدن دور مرکب رو گرفتن؛ علی اکبر یه طرف، عباس یه طرف، قاسم یه طرف؛ با یه احترامی...
(یه وقتایی ما بین خودمونم این اتفاقا پیش میاد؛ اگه یه مادری یه بچهی شیرخواره داشته باشه از تو ماشین بخواد پیاده شه آروم میریم در رو وا میکنیم که با راحتی پیاده شه، بچه بیدار نشه.)
اینقدر مراقب علی اصغر بودن، آب تو دلش تکون نخوره...
همه جمع شدن. روایت میفرماد: " وَنَظَرَ ساعةً " حضرت لحظاتی نگاه کردن به این چهرهها، بعد آروم شروع کردن به گریه کردن...
یه جملهای فرمودن؛ به این خاک که نگاه کردن، به سرزمین که نگاه کردن
فرمودن: اینجا جاییه که خون مردای ما رو میریزن...
تا این جمله رو مولا فرمود صدای نالهی فاطمیات حرم بلند شد، همه گریه کردن، شیوه کردن...
نجمه یه نگاهی به قاسم انداخت، عمه جان زینب یه نگاهی به ارباب ما حسین انداخت؛ همه بیتاب و بیقرار شدن...
اما حضرت جملهی دوم رو که فرمودن مردا غیرتی شدن، مولا فرمودن: اینجا جاییه که زنهای اهلبیت رو به اسارت میبرن...
اینو شنیدن اما نمیتونستن قبول کنن، اینو شنیدن غیرتی شدن، بههم ریختن، هم خانما گریه میکردن هم مردا...
اما هیچکدومشون نبودن ببینن...
بمیرم برا اون لحظهای که آقا اباعبدالله از توی گودال داشت نگاه میکرد؛ دیگه نه قاسم بود، نه عباس بود، نه علیاکبر بود، نه صحابه بودن...
هنوز نفس میکشید، دید اینا رفتن به سمت خیمهها برا غارت حرم...
حسین......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇