.
#امام_جواد
✅ خبر از نهان
از حسین مکاری نقل شده که گفت زمانیکه امام محمد تقی(علیهالسّلام) در بغداد بود وارد بغداد شدم. دیدم که حضرت نزد خلیفه در نهایت جلالت است، با خودم گفتم که حضرت جواد(علیهالسّلام) با این مقام و مرتبهای که اینجا دارد و از حیث جلال و طعامهای لذیذی که در اختیار دارد، دیگر به مدینه بر نخواهد گشت.
همین که این خیال در خاطر من گذشت دیدم آن جناب سر به زیر افکند، سپس سر بلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود فرمود: «ای حسین! نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد من بهتر است از آن چه که در اینجا مشاهده میکنی.»
منبع
الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج ۱، ص ۳۸۳
#شهادت_امام_جواد
#فضائل_امام_جواد
#مداحی_عالمانه
..................
.
◾️ ابو جعفر را در جای خود نشاندهام
معمر خلاد گفت: از حضرت رضا علیهالسّلام شنیدم که چیزی بیان کرده، سپس فرمودند:
«شما را به آن چه نیازی است؟ این ابو جعفر است که او را در جای خود نشانده و در منزلت خودم نهادهام.»
و فرمودند: «ما خاندانی هستیم که خردسالانمان [همه چیز را] مو به مو از بزرگ سالانمان ارث میبرند.»
📚منبع
اصول کافی، شیخ کلینی، ج۲، ص ۸۱
#فضائل_جوادالائمه
.
.
♻️ بگو همان فرد تو را از دست مأموران برهاند
علی بن خالد میگوید: مدتی من در شهر سامرا بودم. در آنجا شنیدم مردی را از شام با قید و بند و زنجیر آوردهاند و در سامرا حبس کردهاند. میگفتند که او ادعای نبوت کرده است. من با شنیدن این خبر کنجکاو شده و به محل حبس او رفتم. پس از تلاشهای فراوان و راضی کردن مأموران، موفق شدم تا با مرد زندانی ملاقات نموده و حال و روزش را از زبان خودش بشنوم. با او صحبت کردم و متوجه شدم که او شخصی بیهودهگو و غیر معتدل نیست؛ بلکه دارای فهم و شعور و منطق است.
گفتم اگر ممکن است قصهات را برایم بگو و علت دستگیریت را توضیح بده! او گفت: من مدتی در سرزمین شام و محل رأس الحسین علیهالسلام به عبادت و نیایش اشتغال داشتم. در یکی از شبها که در محراب ذکر خدا میگفتم، شخصی به نزدم آمد و گفت: «بلند شو با من بیا!» من بلند شدم و چند قدم همراه او نرفته بودم که خودم را در مسجد کوفه دیدم! از من پرسید: «آیا اینجا را میشناسی؟» گفتم: بله، اینجا مسجد کوفه است.
او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم. سپس او از آنجا بیرون رفت و من هم در پی او رفتم. چند قدمی نرفته بودیم که خودمان را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله دیدیم. او به پیامبر صلی الله علیه و آله سلام داد و نماز خواند و من هم در پی او سلام دادم و در حرم نبوی صلی الله علیه و آله نماز خواندم. از آنجا بیرون آمدیم و اندکی راه رفتیم که من خودم را در مکه و در کنار خانه خدا دیدم! در آنجا به همراه او طواف کردم و او دوباره آهنگ حرکت کرد.
چند گام نرفته بودیم که خود را در همان محل عبادت قبلیام در شام دیدم. آن شخصِ با عظمت، از نظرم پنهان شد. من از آن همه کمال و شکوه وی در حیرت بودم و در اندیشه عمیقی فرو رفتم. یک سال پس از آن واقعه، همان شخص را دیدم و با دیدنش خوشحال شدم. او دوباره مرا صدا زد و همانند سال قبل به آن مکانهای مقدس برده و مسجد کوفه و مرقد مطهر نبوی و خانه خدا را زیارت کرده و به جایگاه اولم در شام آورد.
هنگامی که می خواست برود دامنش را چسبیده و التماس کردم که [ای مولای من] تو را قسم میدهم به آن کسی که به تو این همه قدرت و کرامت بخشیده است که قطرهای از آن را به چشم خود دیدم، تو کیستی؟ او گفت: «من محمد بن علی بن موسی بن جعفرم.»
من این خبر حیرتانگیز را با شخصی در میان نهادم و کمکم گزارش به گوش محمد بن عبدالملک زیّات ـ از حکمرانان عباسی ـ رسید. او مأمور فرستاد و مرا دست بسته به عراق فرستادند و چنان که میبینی در اینجا هستم و به من تهمت ناروای ادعای نبوت زدهاند.
علی بن خالد میگوید: از شنیدن قصهاش دلم به درد آمد و به او پیشنهاد کردم که دوست داری حقیقت را برای حاکم نوشته و توضیح دهم که تو بیگناهی؟ او پذیرفت.
من نامهای نوشتم و احوال او را به محمد بن عبدالملک زیات شرح دادم. او زیر نامه نوشت: به او بگو اگر راست میگویی همان فردی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و مکه برده است بیاید و تو را از دست مأموران ما برهاند!
علی بن خالد میگوید: من از پاسخ حاکم بسیار غمگین شدم و از اینکه نتوانستم به آن مرد بیگناه کمکی کنم متأثر بودم. مأیوس و نگران به منزل رفتم؛ امّا شب نتوانستم بخوابم. صبح زود باز به سوی زندان حرکت کردم تا از احوال آن شخص بیگناه خبری بگیرم و مقداری با او صحبت کرده، از غصههایش بکاهم و به او آرامش دهم. امّا با کمال شگفتی دیدم مأموران و زندانبانان با دلهره و اضطراب به این سمت و آن سمت میشتابند و مردم زیادی هم آنجا جمع شدهاند. پرسیدم: چه خبر است؟
گفتند: آن مردی که ادّعای نبوت کرده بود با این همه مأمور و زندانبان، دیشب ناپدید شده است و معلوم نیست در زمین فرو رفته یا پرندهای او را ربوده است!
علی بن خالد میگوید: فهمیدم که امام جواد علیهالسلام آن یار وارسته خود را از زندان نجات داده است.
شیخ مفید(رحمةالله) پس از نقل این ماجرا اضافه میکند، علی بن خالد که تا آن لحظه به مذهب زیدیه گرایش داشت، با مشاهده این اعجاز آشکار به مذهب امامیه به ویژه امامت حضرت جواد علیهالسلام اعتقاد راسخ پیدا کرد و در اعتقادش ثابت قدم و استوار گردید.
📚منبع
ارشاد، شیخ مفید، ص ۶۲۹
#شهادت_امام_جواد
#امام_جواد
#فضائل_امام_جواد
#مداحی_عالمانه
.
◾️
به سوی پسرم جواد بروید
خیرانی از پدرش روایت کرده که گفت:
در خراسان، من در برابر حضرت رضا علیهالسّلام ایستاده بودم که کسی گفت: سرورم اگر حادثهای روی داد به سوی که برویم؟
فرمود: «به سوی پسرم جواد.»
آنگاه گویا پرسشگر، سن و سال جواد علیهالسلام را کوچک شمرد. پس حضرت رضا علیهالسّلام فرمودند: «همانا خداوند پاک و فرازمند، عیسای مریم را به عنوان فرستاده و پیامبر و صاحب شریعتی جدید در سنی کمتر از آنچه جواد علیهالسلام در آن است مبعوث کرد.»
📚منبع
اصول کافی، ج۲، ص۸۷
............
🟢 جود و بخشش زیاد به دیگران
ملقب شدن پیشوای نهم شیعیان به جواد را به علت کثرت بخشش و احسان او به مردم دانستهاند. بر پایه نامهای که امام رضا(ع) از خراسان برای فرزندش جواد فرستاد، او از همان سالها به سخاوتمندی معروف و زبانزد بوده است. هنگامی که پدرش در خراسان بود، اصحابش امام جواد را از درِ فرعی خانه خارج میکردند تا با افراد کمتری مواجه شود که برای دریافت کمک، گرد خانهاش تجمع میکردند.
بر پایه این روایت، امام رضا(ع) نامهای به فرزندش فرستاد و به او سفارش نمود تا به حرف کسانی که به او میگویند از درِ اصلی رفت و آمد نکند، گوش ندهد. علی بن موسی الرضا(ع) در این نامه به پسرش سفارش کرده بود: «هر وقت میخواهی از خانه خارج شوی، مقداری سکه طلا و نقره همراه داشته باش. هیچکس از تو درخواستی نکند، مگر اینکه چیزی به او بدهی.»
📚منبع
اصول کافی، شیخ کلینی، ج ۴، ص۴۳
#امام_جواد
#فضائل_امام_جواد
#مداحی_عالمانه
.