.
#حکایات #امام_کاظم
🌹گره گشایی از کار دیگران
علی بن طاهر صوری از یکی از اهالی ری نقل می کند که می گفت:
یکی از نویسندگان «یحیی بن خالد» به حکومت ری منصوب شد. من مقداری از مالیات بدهکار بودم و می ترسیدم که اگر آن را از من مطالبه کند تهیدست شوم.
عده ای گفتند: او طرفدار مذهب اهل بیت است ولی من همچنان از رفتن پیش او بیمناک بودم. سرانجام تصمیم گرفتم به مکه روم و مولایم موسی بن جعفر علیه السلام را در جریان بگذارم.
پس از اینکه خدمت امام علیه السلام رسیدم، آن حضرت نامه ای بدین مضمون به والی ری نوشت:
«إعلَمْ أَنّ لِلّهِ تَحتَ عَرشِهِ ظلاًّ لاَ یسکنُهُ إلاّ مَن أسْدَی إلی أخیهِ مَعْروفاً أو نَفَّسَ عَنهُ کربَهً أو أدخَلَ عَلی قَلبِهِ سُروراً، و هذا أخوک والسلامُ»
به نام خداوند بخشنده مهربان . بدان! برای خداوند در زیر عرشش سایه ای است که از آن بهره ای نمی گیرد مگر کسی که به برادرش نیکی کند، یا او را از غم و اندوهی رهایی بخشد و یا او را خوشحال سازد؛ حامل نامه برادر توست. و السلام.
پس از بازگشت به نزد والی رفتم و گفتم: فرستاده امام «صابر» (امام کاظم) هستم.
والی، با پای برهنه تا در خانه آمد و مرا در بغل گرفت و بوسید و از حال امام علیه السلام پرسید و پس از مشاهده دستخط امام (علیه السلام) نیمی از اموال خود را به من داد. آنگاه دفتر مالیات را خواست و روی اسم من قلم کشید و نسبت به بدهی هایم قبض رسید داد… .
📚[منتهی الآمال، جلد ۲، صفحه ۲۴۵؛ و بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۷۴
#حضرت_موسی_بن_جعفر
.
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. ♻️ هجده مقامی که در #زیارت_عاشورا میخواهیم بهترین فرصت برای قرائت چهل روزه زیارت عاشورا از روز ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
#شهادت_امام_کاظم
شهادت موسی بن جعفر علیه السلام
آمد به لبش جان و شبش را سحری نیست
جز مرگ به لب هاش دعای دگری نیست
بر دوست و دشمن همه آن خیر رسانده
شایسته ی این مرد خدا خونجگری نیست
سخت است عذابت بدهد بی سر و پایی
که در دلش از رحم و مروت اثری نیست
شلاق کُنَد گریه بر آن تن که به غیر از
زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست
موسای مسیحا نفس و بد دهنان آه
جانکاه تر از این به خدا دردسری نیست
این عین شکنجه است قفس را بگشایند
وقتی که نه پا ،نه پر و بال سفری نیست
این کعبه که محتاج طوافش خود کعبه است
شایسته ی تشییع تنش تخته دری نیست
مانده بدنش بر پل بغداد نه گودال
از غارت و از سم ستوران خبری نیست
تن گم شده در سلسله نه نیزه شکسته
تن روی زمین و به سر نیزه سری نیست
محمد حسین رحیمیان✍
.
چهار برنامه زندگی امام کاظم علیه السلام.pdf
863.3K
🔖منبر کامل 🔖
#امام_کاظم علیه السلام
💠موضوع 👇💠
♦️چهار برنامه زندگی امام کاظم علیه السلام
◾️1- مناجات با خدا
◾️2-کسب و کار
◾️3- معاشرت با برادران
◾️4- بهره مندی از لذتهای حلال
✍یک سؤال و یک پیشنهاد
✍نتیجه
رهنمودهای تربیتی امام کاظم.pdf
1.03M
🔖منبر کامل🔖
#امام_کاظم علیه السلام
♦️رهنمودهای تربیتی امام کاظم علیه السلام
فهرست مطالب
🔷گام نخست در تربیت
🔷صالح بودن
🔷کفو بودن
🔷عاطفه همسر
🔷عفاف و پاکدامنی همسر
🔷احترام به فرزند
🔷فرزندان و محبت
🔷کودک و وابستگی به والدین
🔷وفا به وعده
🔷کودکان و نماز
🔷فرزندان و بستر استراحت
🔷فرزندان و مسوولیت
🔷ناآرامی کودکان
🔷تفاوت آری، تبعیض هرگز
🔷موقعیت اجتماعی فرزندان
🔷والدین و موعظه فرزندان
🔷مسافرت خانوادگی
🔷تربیت از تولد تا مرگ
امام کاظم ع علمدار جنگ جمعیتی.pdf
280K
🔖منبر مکتوب 🔖
💠«امام کاظم(علیه السلام)، علمدار جنگ جمعیتی»
♦️مناسبت: شهادت امام کاظم (علیه السلام)
#امام_کاظم علیه السلام
#فرزندآوری
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روش جریان تفرقه انگیز شیعه انگلیسی مبنی براصراربر اهانت به بزرگان فرقه های اسلامی باعث چه خونریزی های میلیونی درامت اسلامی بخصوص شیعیان شد.! ولی روش انقلاب اسلامی جهت ترویج مکتب اهلبیت باعث پیشرفت مکتب اهلبیت شد.این سخنرانی راگوش کنید تاببینید تفاوت ازکجا تا به کجاست.!؟
🇮🇷
.
#عید_مبعث
💐روایتی از مبعث حضرت رسول(ص)
در روايتي، جبرئيل امين با هفتاد هزار فرشته و ميكائيل با هفتاد هزار فرشته فرود آمدند و براي آن حضرت، كرسي عزت و كرامت آوردند و تاج نبوت و رسالت را بر سر آن بزرگوار گذاشتند و لواي حمد را به دستش داده و گفتند بر فراز اين كرسي برو و خدايت را سپاس گو.
به روايت ديگر آن كرسي از ياقوت سرخ و پايهاي از آن از زبرجد و پايهاي از مرواريد بود و چون فرشتگان به سوي آسمان صعود كردند، آن حضرت از كوه حرا پايين آمد و انوار جلال او را فراگرفته بود، به طوري كه كسي توان نظر كردن به چهره مباركش را نداشت و بر هر درخت گياه و سنگي كه ميگذشت، وي را سجده ميكردند و با زبان فصيح ميگفتند:
💐السلام عليك يا نبي الله ؛ السلام عليك يا رسول الله💐
همين كه وارد خانه شد از نور چهره مباركش خانه خديجه كبري سلام الله علیها منور شد و آن بانوي پرهيزكار پرسيد: اي محمد! اين چه نوري است كه در تو مشاهده ميكنم؟
حضرت فرمود: اين نور پيامبري است. بگو: لا اله الله، محمد رسول الله. خديجه گفت: من سالهاست كه پيامبري تو را ميدانم و هم اكنون نيز شهادت ميدهم كه خدايي جز خداوند يكتا نيست و تو رسول و پيامبر خدايي. بدين گونه خديجه نخستين كسي بود كه به همسرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله ايمان آورد(۱)
از ميان مردان نيز امام علي بن ابيطالب علیهالسلام، به محض ديدن چهره نوراني پيامبر صلی الله علیه و آله به وي ايمان آورد و شهادتين را بر زبان جاري كرد. از آن پس پيامبر صلی الله علیه و آله در كنار خانه خدا نماز ميگذارد و خديجه سلام الله علیها و علي علیهالسلام بر او اقتدا ميكردند و نماز ميخواندند (۲)
اين سه نفر، با جان و مال و هستي خويش اسلام را پرورانده و فراگير نمودند.
📚منبع:
(۱): منتهي الآمال، ج ۱، ص ۴۷
(۲): رازهايي از تاريخ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله، ص ۹۵
#بعثت #مبعث
.
.
#شهادت_امام_کاظم
#امام_کاظم
#25رجب
◾️ #بنی_العباس_آگاه_به_مقامات_اهل_بیت_ع
👈🏼👈🏼 #سفیان_بن_نزار میگوید:
روزی به حالت احترام پشت سر مأمون ایستاده بودم، مأمون رو کرد به حضار وگفت: آیا میدانید چه کسی تشیع را به من آموخت؟
همه گفتند: نه! نمیدانیم!
مأمون گفت: پدرم هارون الرشید مرا شیعه کرد!
حاضران دربار گفتند: چطور؟ هارون رجال اهلبیت را میکشت وبا این وصف چگونه ممکن است، او شما را شیعه کرده باشد؟!
➖ مأمون گفت: آری او بخاطر پیشرفت وتحکیم مقام سلطنت اقدام به کشتن اولاد پیغمبر میکرد، زیرا گفتهاند: الملك عقیم.
سپس مأمون ماجرای تشیع خود را اینطور شرح داد:
➖ «من در یکی از سفرهای حج پدرم هارون الرشید همراه وی بودم. چون به مدینه رسیدیم، جلوس نمود و بمردم بارعام داد و بدربان خود گفت بهر یک ازفرزندان مهاجرین وانصار ورجال مـکه ومدینه وبنیهاشم وسایرقریش کـه بملاقات من میآیند بگو هنگامی که ب من واردمیشوند قبل از هر چیز نسب خود را بازگو کنند تا من آنها را بشناسم.
دربان هم بـه مـردم یـادآور می شد وهر کس داخل می گردید میگفت: من فلانی فـرزند فـلانی هستم و نسبت خود را تا جد اعلایش که از اصحاب پیغمبر بودند برمیشمرد، و هارون هم بهر یک به میزان شرافت و سـابقه مـهاجر و خـدمات پدرانشان از دویست تا پنج هزار اشرفی میداد.
➖ سپس مأمون گفت: روزی مـن پهلوی پدرم هارون ایستاده بودم دیدم #فضل_بن_ربیع دربان آمد و گفت:
یا امیرالمؤمنین! شخصی بر در ایستاده میگوید: مـن #مـوسی_بن_جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بـن ابـیطالب(علیهمالسلام) هستم. پدرم فیالفور رو کرد به من و برادرانم محمد امین و ابراهیم مؤتمن و سایر افسرانی که پشتسر او ایـستاده بـودیم و گـفت: مواظب خود باشید مبادا حرکات ناشایسته از شما سر زند. سپس به دربان گفت: بـگو هـمانطور کـه سوار است وارد شود.
➖ ناگاه پیرمرد را که از بسیاری شب زندهداری و عبادت چهرهای زرد و بدنی نحیف داشـت در مـقابل خـود دیدیم، چون چشم وی به پدرم هارون افتاد، خواست از الاغی که بر آن سوار بود فرود آیـد، ولی پدرم بـانگ زد و گفت:
نه بهخدا نمیگذارم پیاده شوید، باید سواره جلو آمده در روی فرشهای سلطنتی مـن فـرود آئیـد.
➖ دربانان نیز از پیاده شدن او جلوگیری کردند، ما همه با دیدهی عظمت به وی مینگریستیم و او هـمچنان سـواره میآید تا به روی فرش سید و سرهنگان دور او را گرفتند و با این تشریفات پیاده شد.
➖ در ایـن وقت پدرم هـارون از جـای برخاست و جلو رفت و از وی استقبال نمود و روی و دیدگانش را بوسید و دستش را گرفته به صدر مجلس آورد و پهلوی خود نشانید و بـا وی به گفتگو پرداخت و احوال او را جویا میشد.
سپس پرسید: کسانی که از پرتو وجود شما نان میخورند چقدرند؟
فرمود: بـیش از پانـصدنـفر میباشند.
هارون پرسید: اینها همه فرزندان شما هستند؟ فرمود: نه اکثر آنها خدمتگذاران من میباشند. فرزندان مـن پسـر ودخـتر سی وچند نفر هستند.
گفت: چرا دختران را به پسر عموهایشان تزویج نمیکنی؟
فرمود: چـندان دسـترسی به این کار ندارم.
پرسید: ملک و مزلعه شما چه وضعی دارد؟
فرمود: گاهی حاصل میدهد وگاهی نمیدهد. پرسید: هـیچ قـرضی داری؟
فرمود: آری.
گفت: چقدر است؟
فرمود: تخمینا ده هزار دینار.
هارون گفت: پسر عمو! من آنقدر ثـروت بـه شما میدهم که پسران را داماد ودخترانت را شوهر دهـی و مـزرعه خـود را تعمیر کنی.
حضرت فرمود: خداوند بر والیـان وسـران قوم واجب کرده است که تهیدستان را از خاک بردارند و وامهای آنها را بپردازند وصاحبان عـیال را دسـتگیری نمایند و برهنگان را بپوشانند، وبه آنها کـه گـرفتار محنت وتنگدستی هـستند، نـیکی ومحبت کنند، واین کارها بیش از هـرکس امـروز از تو انتظار میرود که انجام دهی.
هارون گفت: قول میدهم که آنـچه فـرمودی انجام دهم.
➖ آنگاه حضرت برخاست کـه مراجعت نماید، پدرم نیز بـرخاست و چشمان و روی او را بوسید سپس روی بـه من و امین و مؤئمن کرد و گفت:
بروید رکاب بگیرید وآقا وعموی خود را سوار کنید و لباسش را مرتب نمائید و او را تا در منزل مشایعت کنید. مـا نـیز چـنین کردیم.
➖ در میان راه حضرت بـطور پنـهانی رو به من نمود و فـرمود:
تو بعد از پدرت هارون خلیفه میشوی! وقتی بخلافت رسیدی نسبت به فرزندان من نیکی کن!
سپس حـضرت را بـه منزل رسانیده و برگشتیم.
➖ من در نزد پدرم بیش از سـایر بـرادرانم جرئت داشـتم. به همین جـهت وقتی مجلس خلوت شـد، گفتم:
یا امیرالمؤمنین! این مرد کی بود که این همه او را بزرگ وگرامی داشتی وبـه احترام او از جـای برخاستی وبه استقبالش شتافیت و او را بر صدر مـجلس نـشاندی و از وی پائیـنتر هـم نـشستی و به ما دسـتور دادی تا رکاب برایش بگیریم و او را سوار کرده تا در خانه بدرقه کنیم؟
ادامه⤵️
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #شهادت_امام_کاظم #امام_کاظم #25رجب ◾️ #بنی_العباس_آگاه_به_مقامات_اهل_بیت_ع 👈🏼👈🏼 #سفیان_بن_نز
.
.
➖ پدرم گفت:
ای فرزند! این آقا؛ امام مردم و حـجت خـداوند بـر خلق روی زمین و نمایندهی او در میان بندگان است.
گـفتم: مـگر ایـن اوصـاف از آن شـما و در وجـود شما نیست؟
گفت:
فرزند! من با قهر و غلبه به پیشوائی رسیدهام، اما موسی بن جعفر امام بر حق است.
ای فرزند! بهخدا قسم که او از من و تمام مردم سـزاوارتر بهجانشینی رسول خداست. با این وصف بهخدا سوگند اگر تو که فرزند من میباشی دربارهی دولت با من کشمکش کنی این سرت را که دو چشمت در آن قرار دارد از تن جدا سازم! زیرا که مـلک عـقیم است مقام سلطنت هیچ را شرط هیچ نمیداند!
➖ آنگاه مأمون به سخن خود ادامه داد و گفت:
وقتی پدرم خواست از مدینه به طرف مکه حرکت کند، دستور داد دویست دینار در کیسهی سیاهی ریختند و به فضل بن ربـیع گـفت این را برای موسی بن جعفر ببر و بگو خلیفه میگوید: ما در این ایام دست تنگ بودیم و بعد از این عطای ما بهشما خواهد رسید!
چـون ایـن وضع را مشاهده کردم برخاستم و جـلو رفـتم و گفتم:
یا امیرالمؤمنین! شما فرزندان مهاجرین و انصار و سایر افراد قریش و کسانی که از حسب و نسب آن بیاطلاع هستی تا پنج هزار اشرفی زر سرخ عطا نمودی ولی به مـوسی بـن جعفر که آن همه از وی احـترام و تـجلیل به عمل آوردی دویست دینار که اقل میزان بخشش توست میدهی؟!
➖ هارون گفت: اُسکت لا اُمّ لك
ساکت باش ای بیمادر، این حرفها بهتو نیامده.
اگر من مال بسیار به او عطا کنم از این که فردا بر روی من صد هزار شمشیرزن، از شیعیان و تابعان خود بکشد ایمن نیستم.
اینکه او و اهلبیتش تنگدست و پریشان باشد، برای من و برای شما بهتر است از اینکه فراخ دست و چشم باشند، بهتر است.
📚 منتهی الآمال، حاج شيخ عباس قمی، ج۲، ص۳۵۱_۳۴۹
.