eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠داستان علیرغم زشت کاری های یهود، موارد زیادی از اخلاق والای پیامبر در خصوص یهودی ها وارد شده است که از آن جمله است این ماجرا؛ سال هفتم هجری پیامبر (ص) همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در ۳۲ فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابان های اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعه های خیبر را فتح کنند. از نظر غذایی در مضّیقه سختی قرار داشتند به طوری که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده می کردند. در این شرایط، چوپان سپاه چهره ای که گوسفندان یهودیان را می چراند، به حضور پیامبر (ص) آمد و مسلمان شد، و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما می گذارم. پیامبر (ص) با کمال صراحت در پاسخ او فرمود: این گوسفندها نزد تو امانت هستند، و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را به در قلعه ببری و به صاحبانشان بدهی. او فرمان پیامبر (ص) را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه مسلمین بازگشت. 💠داستان [این داستان تکرار می شود] داستان خونخواری یهود از داستان های باور نکردنی است که متأسفانه واقعیت دارد و هر ساله تکرار می‌شود؛ يهوديان در دو عيد مقدس خود جز با قرباني کردن انسان‌ها و خوردن غذايي که با خون بشر آميخته شده است، خوشحال و شادمان نمي‌شوند. اولين عيد "پوريم" نام دارد كه هر ساله در ماه مارس برگزار مي‌شود و عيد دوم‌، عيد فصح ناميده مي‌شود كه هر ساله در ماه آوريل انجام مي‌گیرد. سال1823 روز عید فصح در شهر Valisob واقع در شوروی سابق کودک دوساله ای ناپدید گشت و پس از یک هفته جستجو جسد بیجان او را در یکی از لجن زارهای خارج شهر پیدا نمودند و با آن که آثار فرو بردن میخ و سوزن، بر آن نمایان بود، ولی قطره ای خون بر لباسهایش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند. خانمی که تازه یهودی شده و در این قصّه متّهم بود در اعترافات خود چنین گفته: ما از طرف یهود مأمور شدیم که این کودک مسیحی را ربوده و در ساعت معینی در منزل یکی از آنها حاضر کنیم. هنگامی که ما با این کودک وارد منزل شدیم دیدیم همه دور میزی نشسته و منتظر ما هستند. طفل را روی میز گذاشته و با قدری شکلات و بیسکویت و شیرینی سر او را گرم کرده، کودک بیچاره همین که مشغول خوردن شد یکی از آنها میخ تیز و درازی را در رانش فرو برد. صدای دلخراش کودک بلند شد هراسان به یکی از آنها پناه برد، او هم نامردی نکرد و با سوزن درازی که در دست داشت کمرش را مجروح کرد، طفل باز فریادی زد و به سوّمی پناه برد او هم سینه اش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر میخ و سوزن به تنش فرو کردند که همانجا جان سپرد. سپس خونهایش را در شیشه کرده و به خاخام بزرگ تسلیم کردند. 🧰پروتکل های وحشت یکی از حیرت انگیزترین و عجیب ترین و خطرناکترین کتابهای سیاسی که تا کنون انتشار یافته است، کتاب (پروتکلهای اندیشمندان یهود) میباشد. شما هنگامی که این کتاب را مطالعه کنید، حتما متوجه خواهید شد که همین یهودی که آنها را مردمِ سالم و بی آزاری فرض کرده بودید، چه تشکیلات خطرناک و زیان بخشی را تشکیل می دهند. . .
. 🟢 خدا جلال و جبروت فاطمه زهرا (س) را به حضرت معصومه (س) عنایت فرموده؛ آقاى شيخ عبدالله موسيانى نقل فرمودند به اين كه حضرت آية الله مرعشى نجفى به طلاّب مى فرمود: علّت آمدن من به قم اين بود كه پدر آسيد محمود مرعشى نجفى (كه از زهّاد و عبّاد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت امير (عليه السلام) بيتوته نمود كه آن حضرت را ببيند، شبى در (حال مكاشفه) حضرت را ديده بود كه به ايشان مى فرمايد: «سيد محمود چه مى خواهى؟» عرض مى كند: مى خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء (عليها السلام) كجاست؟ تا آن را زيارت كنم. حضرت فرموده بود: «من كه نمى توانم بر خلاف وصيت آن حضرت، قبر او را معلوم كنم.» عرض كرد: پس من هنگام زيارت چه كنم؟ حضرت فرمود: «خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه (عليها السلام) را به فاطمه معصومه (عليها السلام) عنايت فرموده است، هر كس بخواهد ثواب زيارت حضرت زهرا (عليها السلام) را درك كند به زيارت فاطمه معصومه (عليها السلام) برود.» آية الله مرعشى مى فرمودند: پدرم مرا سفارش مى كرد كه من قادر به زيارت ايشان نيستم امّا تو به زيارت آن حضرت برو، لذا من به خاطر همين سفارش، براى زيارت فاطمه معصومه (عليها السلام) و ثامن الأئمّه (عليهم السلام) آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علميه قم، حضرت آية الله حائرى در قم ماندگار شدم. آية الله مرعشى در آن زمان مى فرمودند: شصت سال است كه هر روز من اوّل زائر حضرتم. 📚منبع فروغی از کوثر، الیاس محمدبیگی، ص۴۵ ................. 📗 كراماتى از حضرت معصومه (س) به نقل از آية الله العظمى اراكى (رحمه الله)؛ ايشان درباره خودشان فرمودند: دستم ورم مى كرد و پوست آن ترك برمى داشت به طورى كه نمى توانستم وضو بگيرم و ناچار بودم براى نماز تيمم كنم و معالجات هم بى اثر بود تا اينكه به حضرت معصومه (عليها السلام) متوسل شدم و به من الهام شد كه دستكش بدست كنم، همين كار را كردم، دستم خوب شد. ايشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سيد جعفر احتشام كه هر دو از منبرى هاى قم بودند) نقل مى كرد از آشيخ ابراهيم صاحب الزمانى تبريزى (كه مرد با اخلاصى بود) كه من شبى در خواب ديدم به حرم مشرف شدم خواستم وارد شوم گفتند حرم قرق است براى اينكه فاطمه زهرا (عليها السلام) و حضرت معصومه (عليها السلام) در سر ضريح خلوت كرده اند و كسى را راه نمى دهند. من گفتم: مادرم سيّده است و من محرم هستم، به من اجازه دادند، رفتم ديدم كه بله اين دو نشسته اند و در بالاى ضريح با هم صحبت مى كنند از جمله صحبت‌ها اين بود كه حضرت معصومه (عليها السلام) به حضرت زهرا (عليها السلام) عرض كرد: حاج سيد جعفر احتشام براى من مدحى گفته است و ظاهراً آن مدح را براى حضرت مى خواند. آشيخ ابراهيم اين خواب را در جلسه دوره اى اهل منبر كه حاج سيد جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل مى كند. حاج احتشام مى گويد: از آن شعرها چيزى يادت هست؟ گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دخت موسى بن جعفر) تا اين را گفت، حاج احتشام شروع كرد به گريه كردن و گفت: بله توى اشعار من اين كلمه است. حاج سيد جعفر احتشام منبرى با حالى بود و موقع روضه خواندن خودش هم گريه مى كرد و اهل بكّاء بود و بسيار گريه مى كرد. آقا حسن احتشام فرزند ايشان مى گويد: به ايشان گفتيم شما در آخر شعرتان يك تخلّصى داشته باشيد مانند ساير شعرا، قبول نكرد تا با اصرار اين شعر را گفت: اى فاطمه بجان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر اخضرى ايشان گفت: قصر اخضر را لطف كردند. گفتم: چطور؟ گفت: همانجا كه آقاى مرعشى (رحمه الله) سجاده مى انداختند، آنجا را گچ كارى كردند و سنگ مرمر سبز رنگ قراردادند، و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالاسر است اين بود قصر اخضرى كه به ايشان عطا شد. 📚منبع فروغی از کوثر، الیاس محمدبیگی، ص۴۲ ایام .
. ♦️ نجات گروه سرگردان با راهنمایی حضرت معصومه (س)؛ سال‌ها قبل از انقلاب، گروهی از مردم یکی از شهرهای دور، در فصل زمستان برای زیارت حضرت معصومه علیها السلام عازم شده بودند. شب فرار رسید، برف سنگینی در زمین نشسته بود، این گروه در چند فرسخی قم راه را گم کردند و در بیابان بدون وسیله سرگردان شده و در مخاطره شدید قرار گرفتند همانجا دست توسل به دامن حضرت معصومه علیها السلام زدند تا با نشان دادن راه، آن‌ها را از خطر برهاند. طبق سند موثق، یکی از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه علیها السلام مرحوم سیّد محمّد رضوی می‌گوید: در آن شب (بدون اطلاع از زائران در به در و سرگردان) در حرم بودم، اندکی خوابیدم، در عالم خواب دیدم حضرت معصومه علیها السلام نزد من آمد و فرمود: «برخیز چراغ گلدسته‌ها را روشن کن » به ساعت نگاه کردم دیدم اندکی از نیمه شب گذشته و هنوز چهار ساعت به اذان صبح باقی است و ما طبق معمول اندکی قبل از اذان، چراغ‌های گلدسته‌های را روشن می‌کردیم.(۱) خوابیدم، دوباره حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دیدم، این بار با تندی به من فرمود: «برخیز مگر نگفتم چراغ‌های گلدسته‌ها را روشن کن» برخاستم و چراغ گلدسته‌ها را روشن کردم، دیدم برف سنگینی آمده و همه جا را سفید پوش نموده است ولی شگفت زده شده بودم که چرا امشب به دستور حضرت معصومه علیها السلام چراغ‌ها را زودتر روشن نموده ام؟ آن شب به سر آمد، صبح روز بعد که هوا آفتابی بود، از حرم عبور می‌کردم، شنیدم چند نفر از زائران به همدیگر می‌گویند: حضرت معصومه علیها السلام به داد ما رسید، چقدر باید از محضر مقدسش تشکر و سپاس گزاری نماییم! اگر چراغ‌های گلدسته‌ها روشن نمی شد، ما در دل شب و آن تاریکی ظلمانی راه را هرگز پیدا نمی کردیم. راز خواب را دریافتم که چرا حضرت معصومه علیها السلام به من می‌فرمود: «برخیز و چراغ گلدسته‌ها را روشن کن» (۲) ———- (۱) با توجّه به این که در آن عصر برق شهر قم کم بود، و تنها برقی که موتور مستقل داشت و نور آن از دور پیدا بود، برق آستانه مقدسه بود. (۲) حضرت معصومه فاطمه دوم، ص ۱۹۰ به نقل از ماهنامه کوثر، نشریه آستانه مقدسه قم. 📚منبع عمه سادات، ابوالقاسم حمیدی، ص۷۴ .
علیه_السلام مرحوم در کتاب دارالسلام می‌نویسد: می‌گوید: من خدمت می‌کردم حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) را ونامه های او را در شهرها می بردم. 🍃 و داخل شدم بر او در سالی که وفات او واقع شد ومکتوبی به من داده، فرمود: این را به مدائن ببر و بدان که سفر تو پانزده روز خواهد کشید ودر روز پانزدهم وارد "سرّ مَنْ رَای خواهی شد وآوازه مرگِ مرا در خانه من خواهی شنید ومرا در مغتسل خواهی دید که غسّال مشغول غسل من باشد. "ابوالادیان" گوید: چون این بشنیدم، عرض کردم که: ای مولای من! پس قائم بعد از تو که خواهد بود؟ فرمود: آن کس که از تو مطالبه جواب نامه ها کند، پس او قائم بعد از من باشد. عرض کردم: زیادتر بفرمایید. گفت: آن کس که خبر دهد که در همیان چه باشد، او قائم بعد از من است. پس هیبت آن جناب مانع شد از آن سؤال کنم از ما فی الهمیان، ومکاتیب را برداشته روانه به سوی مدائن شده وجواب آنها را گرفته در روز پانزدهم وارد "سرّ من رأی" شدم، چنان که فرموده بود. 🍃 پس آواز گریه زنانِ گریه کننده از خانه آن بزرگوار شنیدم وآن حضرت را در مغتسل دیدم. پس دیدم جعفر بن علی - برادر آن حضرت - را که در خانه نشسته وجماعت شیعه در اطراف او، و او را بعضی تعزیت به مصیبت او وبرخی تهنیت به خلافت می گویند. چون این دیدم در نفس خود گفتم که: اگر این امام باشد، پس امامت بر خلاف شده؛ زیرا او را می شناختم که شراب می خورد وقمار می‌باخت وطنبور می‌نواخت. لکن به حکم ضرورت من هم پیش رفته او را تعزیت وتهنیت گفتم واو با من در باب نامه‌ها چیزی نگفت. پس عقید خادم بیرون آمده به جعفر گفت: ای آقای من! اینک برادرت را کفن کرده‌اند برخیز از برای نمازِ بر او. 🍃 جعفر بن علی با شیعیان برخاسته ودر جلو ایشان "سمان" وحسن بن علی - معروف به "سلمه" واز جانب "معتمد" خلیفه آمده بودند - همگی داخل خانه شدند و دیدیم که آن حضرت را کفن کرده در تابوت گذاشته‌اند. پس جعفر بن علی از برای نماز پیش ایستاد. چون اراده تکبیر گفتن نمود، دیدیم که کودکی بیرون آمد با رویی گندم گون ومویی مجعّد ودندان گشاده، وعبای جعفر را گرفته بکشید وفرمود: یا عمّ! پس رو؛ زیرا من اولی می‌باشم به نماز بر پدرم. 🍃 پس جعفر با روی غضبناک پس رفته و آن کودک بایستاد و اقامه نماز نموده، پس آن حضرت را در جانب قبر پدر بزرگوارش حضرت هادی (علیه‌السلام) دفن کردند. پس آن کودک متوجه من شده فرمود: یا بصری! جواب نامه هایی که در نزد تو می باشد بده. من آن جواب‌ها را تسلیم کرده و با خود گفتم که: این دو علامت از علاماتی که حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود وعلامت همیان باقی ماند. 🍃 پس از آن بیرون رفتیم از خانه به نزد جعفر واو اندوهناک بود. "حاجز وشاء" به او گفت: یا سیدی، این کودک که بود که بر او اقامه حجّت نماییم. جعفر گفت: والله من او را هیچ وقت ندیده بودم واو را نشناختم. در این اثنا که نشسته بودیم، جمعی از اهل قم آمدند واز حضرت عسکری (علیه‌السلام) سؤال کردند و خبر وفات او را شنیدند. پس از خلیفه آن جناب پرسیدند. مردم اشاره به جعفر نمودند. آن قوم نزد جعفر رفته سلام کرده، تعزیت وتهنیت گفتند. پس گفتند که: با ما مالی ومکاتیبی باشد، بفرمایید که آن مکتوبها از کیان است وقدر مالها چیست؟ 🍃 جعفر چون این بشنید، از جای خود برخواست وجامه های خود را از یکدیگر پاشید وگفت: مردم از ما علم به غیب می خواهند. ناگاه دیدم که از خانه حضرت عسکری (علیه‌السلام) خادمی بیرون آمد و گفت: با شما مکتوب فلان وفلان می باشد، وبا شما همیانی می‌باشد که در آن همیان فلان مبلغ از دینار باشد و ده دینار از جمله آنها مطلّی است. پس آن قوم مکاتیب و مال را به آن خادم دادند و گفتند: آن که تو را فرستاده، او است امام نه غیر او. 🍃 جعفر چون این بدید به نزد "معتمد" خلیفه رفت و این امر را به او اظهار نمود. پس "معتمد" غلامان خود را فرستاده "صیقل" کنیز را بگرفتند و از او مطالبه آن کودک کردند و او انکار نمود؛ و به جهت اخفاء امر کودک، ادّعای حمل نمود. لهذا او را به "ابی الشارب" - که قاضی بود - سپردند و در اثنای این امر "عبیدالله ابن یحیی بن خاقان" به مرگ مفاجات بمرد و "صاحب زنج" در بصره خروج کرد و اشتغال به این امر، باعث غفلت از امر کنیز گردید واز دست ایشان فرار کرد». 📚 دارالسلام، شیخ‌محمود میثمی‌عراقی، چاپ مسجدمقدس‌جمکران، ص۲۴۴ .
‍ . تقدیم به رزمندگان جبهه ی مقاومت پاشو رفیق روی قول بچه شیعه ها حساب کن پاشو رفیق تکیه بر بچه های  ابوتراب کن پاشو رفیق آسمون و رو سر صهیون خراب کن پاشو رفیق با توکل به خدا تو انقلاب کن پاشو رفیق نقشه هاشونو همه نقش برآب کن پاشو رفیق دشمن حرامی رو غرق عذاب کن رگ غیرت مسلمون و نشون بده رژیم کودک کشو بهش امون نده زنده کن یاد علی مرتضی رو باز پاشو دروازه ی خیبری تکون بده جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا «نصرو من الله و فتح قریب» پاشو رفیق تا که نابود کنیم این قوم کثیف پاشو رفیق بشکنیم گردن دشمن سخیف پاشو رفیق تا که آزاد کنیم این قدس شریف پاشو رفیق پشت ما جبهه ی حق شده ردیف پاشو رفیق یه تنه میشیم یه لشگرو حریف پاشو رفیق پاره پاره کنیم دشمن ضعیف به یاد شهید قدس حاج قاسم عزیز تارو پود لشگر کفرو بهم بریز سگیونیستیای کمتر از سگ نجس میدون راهی ندارن دیگه جز گریز جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا «نصرو من الله و فتح قریب» سبک و شعر از سائل حضرت زینب سلام الله علیها ...┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
🩸 وعدهٔ شیرین صلوات‌الله علیه 🩸 🥀 امام حسین صلوات‌الله علیه خطاب به جناب سلمان محمدی علیه‌السلام: 🥀 ای سلمان! گروهی با ما محبت خواهند داشت، و مال و جان خود را فدای ما خواهند نمود، و بر ما خواهند گریست، و از راه دور و نزدیک به زیارت ما خواهند آمد؛ من نیز در ممات ایشان در به زیارت ایشان خواهم رفت، و مادرم فاطمه سلام‌الله علیها، بعد از وفات ایشان، بر ایشان خواهد گریست و عزای ایشان را خواهد گرفت تا روز قیامت که ایشان را شفاعت کند و داخل بهشت گرداند. 📕 مخزن البکاء، برغانی، صفحه ۶۱۷ .
. 🩸 با این که ایستاده از آنان انتقام می‌گیرم... 🩸 🥀 ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه‌السلام پرسید: ای مولای من، چرا از بین امامان شیعه، تنها به امام دوازدهم، گفته می‌شود؟! 🥀 امام باقر علیه‌السلام در پاسخ فرمودند: هنگامی که جد بزرگوارم علیه‌السلام کشته شد، فرشتگان به درگاه خداوند، صدا به ‌گریه و ضجه بلند کردند و گفتند: پروردگارا! آیا از کسانی که برگزیده و فرزند برگزیده و بهترین خلق تو را می‌کشند درمی‌گذری؟! 🥀 خداوند فرمود: ‌ای فرشتگان من! آرام بگیرید، قسم به عزّت و جلالم که انتقام او را از آنان خواهم گرفت، اگر چه زمانی بگذرد. 🥀 آنگاه خداوند عزوجل امامان از نسل علیه‌السلام را به آنان نشان داد و ملائک از دیدن آنها آرام شدند. 🥀 فَإذا أحَدُهُم قائِمٌ يُصَلّى؛ آنگاه مشاهده کردند که یکی از آنها در حال «ایستاده» به نماز مشغول است. پس خداوند فرمود: 🥀 بِذلِكَ القائِمِ أنْتَقِمُ مِنهُمْ... 🥀 با این که ایستاده از آنان انتقام می‌گیرم... 📕 بحارالانوار، علامه مجلسی، ۵۱/ ۲۸ .
. حضرت معصومه یکسال پس از ورود برادرش حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) به ایران به همراه عده‌ای از برادران و خواهران و عده دیگری از خویشان به منظور دیدار امام رضا (علیه‌السّلام) وارد ایران شدند. جعفر مرتضی عاملی می‌نویسد: «حضرت معصومه در راس یک قافله ۲۲ نفری متشکل از علویان و برادران امام رضا (علیه‌السّلام) برای دیدار با آن امام همام رهسپار ایران گردید.» البته برخی از پژوهشگران تعداد افراد این کاروان را حدود ۴۰۰ نفر نوشته‌اند و قائلند ۲۳ نفر از آنان در ساوه کشته شدند [*] 🔻پس از آنکه حضرت معصومه و همراهیان ایشان به ساوه رسیدند، ماموران حکومتی با آن‌ها درگیر شدند و بسیاری از افراد این قافله را به شهادت رساندند. در همین زمان حضرت معصومه بیمار شد. از خادمش پرسید: از اینجا تا قم چقدر فاصله است؟ خادم عرض کرد: ۱۰ فرسخ. حضرت فرمود: مرا از اینجا به قم منتقل کن.[1] در همین زمان موسی بن خررج که از بزرگان آل سعد و از شیعیان قم بود به خدمت حضرت معصومه مشرف شد و زمام ناقه او را گرفت و به سرای خویش فرود آورد.[2] 🔻 برخی از محققان معتقدند که (سلام‌الله‌علیها) در ساوه، مسموم شد و سپس با حالت بیماری وارد قم شد. و پس از مدت کوتاهی به شهادت رسید.[3] محمد محمدی اشتهاردی می‌نویسد: «مطابق نقل بعضی مسموم نمودن حضرت توسط زنی در ساوه انجام شد». [4][5] برخی نیز گفته‌اند: «وقتی حضرت معصومه بدن‌های پاره پاره برادران و برادرزادگان خویش را که ۲۳ نفر بودند را دید، به شدت غمگین گشت و در اثر آن بیمار شد». *‌) محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص۱۱۸، قم، علامه ۱۳۷۵، چاپ اول. 1)حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تهران، طوس، ۱۳۶۱. 2) قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص۲۱۳، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تهران، طوس، ۱۳۶۱. 3) عاملی، جعفرمرتضی، الحیاة السیاسه للامام الرضا، ص۴۲۸، دارالتبلیغ الاسلامی، ۱۳۹۸. 4) محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص۱۲۳، به نقل از وسیلة المعصومین. 5) واعظ تبریزی، میر ابوطالب، وسیلة المعصومین، ص۶۸. .
. شفاي خادم حرم «ميرزا اسدالله از خادمان حرم حضرت معصومه عليهاالسلام به سبب مرضي انگشتان پايش سياه شده بود. جراحان اتفاق نظر داشتند كه براي پيش گيري از سرايت مرض به بالا، لازم است پاي او قطع شود. قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي كنند. ميرزا گفت: حال كه چنين است، امشب مرا به حرم مطهر ببريد. وي را به حرم بردند. شب هنگام خدّام درِ حرم را بستند و او نزد ضريح تا نزديك صبح از درد مي ناليد. ناگهان خدّام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد. حضرت مرا شفا داده است. پس از باز كردن در ايشان تعريف كردند: كه در عالم خواب، خانمي مجلله نزد من آمد و فرمود: تو را چه مي شود؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم. آن بانو گوشه مقنعه خود را چند دفعه بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم تو را. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: چگونه مرا نمي شناسي و حال آنكه افتخار خدمت در حرم مرا داري؟ من فاطمه دختر موسي بن جعفرم.1 1. فروغ كوثر، ص 68 ، به نقل از: انوار المشعشعين، ص 216. .
. حضرت معصومه نجات داد حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ حسين اشعري در محضر آيت اللّه محسني ملايري رحمه الله از پدر بزرگوارشان، آيت الله حاج شيخ علي اصغر اشعري رحمه الله بدون واسطه نقل كرد كه فرمود: «در آن ايام كه بين صحن عتيق و مدرسه فيضيه دري بود و طلاب از آن در به حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام مشرف مي شدند، روزي از مدرسه فيضيه وارد صحن مقدس شدم. هنگامي كه در زير ساعت قرار گرفتم، متوجه شدم كه جمعي در اطراف يك فردي گرد آمده اند. چون نزديك رفتم، ديدم مردي نشسته، پاهايش را دراز كرده، شلوارش را بالا زده، پاهايش شديدا ورم كرده و پر از زخم و كثافات است كه انسان نمي تواند به طرفش نگاه كند. من به حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام مشرف شدم و مشغول زيارت گشتم. بعد از مدتي از حرم بيرون آمدم. ديدم جمعيت بسيار انبوهي در همان نقطه گرد آمده اند. صف ها را شكستم و جلو رفتم. با كمال تعجب ديدم كه همان مرد در همان نقطه نشسته، ولي ساق هايش مانند بلور شفاف و نوراني گشته. ورم پاها به كلي رفع شده و از زخم و كثافات هيچ نشاني نمانده است. ساق ها آن قدر زيبا و بلورين شده بود كه اگر فشار جمعيت مانع نبود، بر زمين مي نشستم و بر پاهايش بوسه مي زدم. اين يكي از كرامات بسيار والاي اين كريمه اهل بيت است كه پدرم آن را با چشم خود مشاهده كرده و من آن را بدون واسطه از پدرم شنيده ام».1 از حضرت معصومه عليهاالسلام شفا گرفتم ميرزا موسي فراهاني از سركشيك حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلامنقل مي كند كه در سال 1300 هـ . ق در يكي از شب هايي كه نوبت كشيك من بود، زن مفلوجه اي را به قصد استشفا از كاشان به قم آوردند و به ضريح بستند. در ساعت مقرري كه درهاي حرم بسته مي شد، اين زن در حرم ماند و درها بسته شد و من در بيرون حرم كشيك مي دادم. بعد از نيمه شب، صداي آن زن را شنيدم كه مي گفت: مرا شفا دادند. در حرم را گشودم و ديدم اين بانوي سعادتمند شفا يافته است. كيفيت شفا يافتنش را پرسيدم. گفت: عطش بر من غلبه كرد. خجالت كشيدم كه در را بكوبم و از شما آب مطالبه كنم. لذا به حال عطش خوابيدم. در عالم رؤيا كاسه آبي به من دادند و فرمودند: «اين آب را بخور كه شفا مي يابي.» آب را خوردم و از خواب بيدار شدم. نه از عطش خبري بود و نه از فلج اثري».2 📚 1. كريمه اهل بيت، ص 242 2. اقامة البرهان، ص 289. .
. نسيم رحمت1 پروين محمدي، اهل باختران در سال سوم دبيرستان به تشنج اعصاب مبتلا شد و پس از بي اثر بودن درمان هاي مكرر و نااميدي از همه جا، به اميد شفا گرفتن، همراه خانواده راهي مشهد مقدس شدند. مادرش كرامت را اين گونه بيان مي كند: «در بين راه وقتي به قم رسيديم، با خود گفتم خوب است اول به زيارت خواهر امام رضا عليه السلام برويم. اگر جواب نداد به مشهد مي رويم؟ ساعت نه صبح به حرم مشرف شديم و دخترم را كه به سختي خوابش مي برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتي مي شد، با حال توجه و توسل به حضرت معصومه عليهاالسلامنزديك ضريح بردم و به راحتي خوابيد. مدتي پس از نماز ظهر و عصر، دخترم به راحتي از خواب بيدار شد و گفت: مادر كجاييم؟ گفتم: حرم حضرت معصومه عليهاالسلام، گفت: مادر گرسنه ام! من كه ماه ها بود حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم، گفتم: برويم بيرون حرم. با هم داخل صحن حرم شديم. از او پرسيدم: احساس ناراحتي نمي كني؟ گفت: نه، الحمدلله خوب هستم و من احساس كردم كه حالت او طبيعي شده است».2 1. اين كرامت روز پنج شنبه 2/4/1373 رخ داده و گزارش صوتى و تصويرى گفت وگوى ياد شده در واحد سمعى و بصرى آستانه موجود است.2. فروغى از كوثر، ص 73. .
. «چهار ماه پيش از هر دو پا فلج شدم. خانواده ام مرا به بيمارستان هاي مختلف در شهرهاي ماكو، خوي و تبريز بردند، ولي همه پزشكان از درمانم عاجز شدند. در چهارشنبه شب (21/2/1373) در عالم رؤيا ديدم كه خانمي سفيدپوش، سوار بر اسبي سفيد به طرف من آمدند و فرمودند: «چرا از همان ابتداي بيماري پيش من نيامدي تا شفايت دهم؟» با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند. روز جمعه (23/2/1373) ساعت 30:7 دقيقه بعدازظهر به حرم مشرف شديم. پس از نماز، مشغول خواندن زيارت نامه شدم كه ناگهان صداي همان خانمي كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود: «بلند شو، راه برو كه شفايت دادم. ابتدا توجهي نكردم اما دوباره همان صدا تكرار شد. اين بار به خود حركتي دادم و دريافتم كه قادر به حركتم و مورد لطف آن بي بي دو عالم قرار گرفته ام».2 1. گزارش صوتى تصويرى اين كرامت از زبان فرد شفا يافته در واحد فرهنگى آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام موجود است.2. الياس محمد بيگى، فروغى از كوثر، ص 71.
. هديه روز ولادت در آستانه سال 1375 كه مقارن با اول ذي قعده 1416 هـ . ق برابر با سال روز ولادت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام بود، كريمه اهل بيت نور اميد را در دل زايرين با صفاي خود تابانيد و براي زاير دل خسته و دل شكسته خود كه دخترك يازده ساله اي از اهالي مازندران بود، از خداي متعال طلب شفا كرد. زايري در نهايت پاك دلي و خلوص مدت ها گلو درد داشت و در حالت تهوع به سر مي برد و سرانجام مبتلا به فلج در ناحيه پاي راست گرديده بود. پس از معالجات مكرر نزد اطباي متعدد، مأيوس شد و در حالي كه در هاله اي از غم فرورفته و به آينده تاريك خود فكر مي كرد، به زيارت اين بانوي مكرمه دعوت مي شود. در شب جمعه 3/12/1374 به همراه خانواده خود به حرم مطهر مشرف مي شوند. مادر مهربان و دل سوخته او نيز از سر شب تا به صبح در كنار فرزند دردمند خود بيدار مي ماند و با خداي بزرگ راز و نياز مي نمايد و حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام را به شفاعت مي خواند. نزديك اذان صبح مشاهده مي كند بيمار او كه مدت ها توان ايستادن و حركت نداشت، از خواب برخاسته و روي پا مي ايستد. مادر با تعجب از حال او مي پرسد و او را، راه مي برد و متوجه مي شود كه سلامت فرزندش باز گشته و مورد لطف و كرامت كريمه اهل بيت قرار گرفته است. پس از دو روز از اين واقعه، سلامتي اين بيمار تحقيق و تثبيت شد و در دفتر كرامات حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلامثبت گرديد.1 1. واحد تبليغات آستانه مقدسه قم، 1375. .
. تهيه منزل حاج آقا ابطحي داستاني را از آقاي حاج شيخ اسماعيل، اهل اصطهبانات شيراز نقل كرده كه متن داستان به شرح زير است: «در ايام جنگ، اقامتم در محل مشكل شد. به قم آمدم. خدمت مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني رحمه الله رسيدم. پرسيدند: آمده ايد كه بمانيد يا برگرديد؟ گفتم: آمده ام در زير سايه اين بي بي بمانم. احتياج به سرپناهي دارم كه خانواده ام صدمه نبينند، ولي هيچ امكاناتي ندارم. البته به محضر مقدس حضرت بقية الله عج الله تعالی فرجه الشریف متوسل شده ام. مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني رحمه الله فرمود: «البته حضرت بقيه الله ـ ارواحنا فداه ـ حجت خداست و تمام جهان هستي، تحت فرمان اوست، ولي در اينجا صاحب خانه حضرت معصومه عليهاالسلام مي باشند، شما بر كريمه اهل بيت وارد شده ايد برويد به حرم مطهر و از صاحب خانه بخواهيد كه سرپناهي به شما عنايت كنند». من رفتم به حرم مطهر و از كريمه اهل بيت تقاضا نمودم كه سرپناهي براي من عنايت كنند. از حرم بيرون آمدم با شخصي مصادف شدم. مرا به خانه اي راهنمايي كرد كه مناسب وضع من بود. آن را به مبلغ يك صد و چهل هزار تومان معامله كرديم. به خدمت آيت الله العظمي گلپايگاني رحمه الله رسيدم و شرح ماجرا را گفتم. ايشان مبلغي در حدود سي هزار تومان مرحمت كردند و فرمودند: كسي پيدا كنيد كه به شما قرض بدهد. خدا كريم است. به محضر حضرت معصومه عليهاالسلام شرف ياب شدم و گفتم: بي بي من از شما كسي را مي خواهم كه به من بقيه پول را قرض بدهد. از حرم بيرون آمدم. به وسط صحن نرسيده بودم كه با يك نفر از آشنايان مصادف شدم و گفت: تو را محزون مي بينم. ماجرا را گفتم. گفت: من حاضرم به شما قرض بدهم و همان روز بقيه پول خانه را به من قرض داد و ما خانه را تحويل گرفتيم و راحت شديم...».1 شفاي پا درد و تقدير از مجالس اهل بيت عليهم السلام حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري نقل فرمود: « شخصي بود به نام آقا جمال، معروف به «هژبر» دچار پا درد سختي شده بود. به طوري كه براي شركت در مجالس، بايستي كسي او را به دوش مي گرفت و كمك مي كرد. عصر تاسوعا، آقاي هژبر به مجلس روضه اي كه در مدرسه فيضيه از طرف آيت الله حائري تشكيل شده بود، آمد. آقا سيد علي سيف (خدمت گزار مرحوم آيت الله حائري) كه نگاهش به او افتاد، گفت: سيد اين چه بساطي است كه در آورده اي مزاحم مردم مي شوي، اگر واقعا سيدي، برو از بي بي شفا بگير. آقاي هژبر تحت تأثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت: مرا به حرم مطهر ببر. پس از زيارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجه و توسلي پيدا كرد و سيد را خواب ربود. در خواب ديد كسي به او مي گويد: بلند شو، گفت نمي توانم، گفته شد مي تواني، بلند شو. سپس عمارتي را به او نشان داده و گفت: اين بنا از حاج سيد حسين آقاست كه براي ما روضه خواني مي كند. اين نامه را هم به او بده. آقاي هژبر ناگهان خود را ايستاده ديد كه نامه اي در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و گفت: ترسيدم اگر نامه را نرسانم، درد پا برگردد و كسي از مضمون نامه آگاه نشد حتي آيت الله حائري. ايشان از آن به بعد، آقاي هژبر عوض شد، گويي از جهان ديگري است و غالبا در حال سكوت يا ذكر خدا بود.2 1. همان، صص 232 ـ 234.2. سيدمهدى صحفى، زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام، ص 45. .
‍ . ای نور دل زهرا یا حضرت معصومه وی بانوی بی همتا یا حضرت معصومه تو تالی زهرایی چون زینب کبرایی ای مظهر خوبی ها یا حضرت معصومه قم از تو صفا دارد هرکس که تو را دارد غمگین نبود فردا یا حضرت معصومه تو دختر موسایی چون فاطمه یکتایی محبوب دل طاها یا حضرت معصومه از فیض تو ای بانو قم گشته بسی نیکو کوی تو بهشت ما یا حضرت معصومه راضی به قضا گشتی دلخون چو رضا گشتی خون شد دلت از اعدا یا حضرت معصومه ای آینه ی تقوی وی شاخه گل طوبی هستی ز تو شد زیبا یا حضرت معصومه از جود و سخای تو از لطف و عطای تو قم گشته بسی احیا یا حضرت معصومه ای دخت ولی ا... وی اخت ولی ا... عمه ی بنی الزهرا یا حضرت معصومه از داغ پدر گریان وز هجر رضا نالان بودی تو در این دنیا یا حضرت معصومه مهدی ز غمت نالد شیعه به تو می بالد ای شافعه ی فردا یا حضرت معصومه ای حامی محرومان بر «جعفری» از احسان لطف و کرمی بنما یا حضرت معصومه .👇👇