برای پسر هنوز نادیدهام؛ امیرقاسم🍎
آنقدری در رؤیایم دوستت دارم که با پای خسته و آبلهآبلهی دلم، تو را میبرم تا دل مسیر آبلهآبلهی حسین... مثلا تو چند ماه است به دنیا آمدهای و مثلا من اولین محرم عمرم است که تو را دارم... میبینی عزیز مادر! اولین بهار عمرم با اولین محرم عمر تو یکی شده... در رؤیاهایم یک روز مانده به محرم، همزمان با سیاهههای خانهی کوچکمان، سیاهههای تو و بابا را اتو میکنم... آن پیشانیبند «یا قاسم بن الحسن» را بو میکنم و مسح میکنم و حض میبرم از این همه بوی سیب پراکنده در اطرافم... مثلا فردا شبش اولین محرّمی است که تو مُحرم میشوی به سیاهههای #حسین و با آن پیشانیبند «احلی من العسل» من کیلوکیلو قند در دلم آب بشود که بیا اربابجانم! دردانهای را که برایتان پیشکش آوردهام، تماشا کن... از همین نوزادی نه، از سالهای خیلی پیشتر که مادرش دخترکی بود گلفروش در ایستگاه قطاری و منتظر.... مگر منتهای آمال و آرزوی یک دخترک گلفروش چه میتوانست باشد که فرزندی باشد از نسلش و برای او و نذر در راه او... عزیز دل مادر! همان روزی که چشمهای مشکی براقت را به این جهان نشان دادی و من با انگشت کوچک آغشته به تربت پاک کربلا، کامت را #عسل کردم و بعد از اذان و اقامهی آن آقای نورانی، در گوشت خواندم: امیری حسین و نعم الامیر...
▪️▪️▪️
امیرقاسم مادر! وقتی پاهای کوچکت را لای انگشتان دستم لمس کردم، فقط آرزو کردم که این پاهای کوچک و ظریف، خیلی زود خاکی شوند به دریای پر از لطافت مهر «حسین بن علی» و اولادش... از همان موقع که با پوست آفتابسوختهات به عمود ۲۰۱ رسیدیم، کالسکهات را تکان دادم و به عدد اسم ابجدت در عمود همعددت دم گرفتم: امیریحسین و نعمالامیر...
▪️▪️▪️
اربعین سال بعد راه میرفتی چند عمود را با پاهای کوچک خودت، خسته میشدی و با زبان شیرین بیزبانیات که میگفتی؛ «خستهام و تشنه»، من تو را به آغوش بکشم و کنج موکبی زیر سایهی آن، تمام خستگیام را که با خستگی تو ممزوج شده، از تنم خارج کنم و در آن هوای خاکی، نفسی نو تازه کنم و دوباره و چندباره و به این امید که تو هم آن را روزی تکرار کنی، دم بگیرم: امیری حسین و نعم الامیر...
▪️▪️▪️
هفت ساله شدی و در آغوش مادر نحیفت جا نمیشوی دلبندم، اما میبینمت که سر تا پا سفیدپوش شدی و تاسوعای سال بعد را و #سقا شدهای با کاسههای شیر... و این بار تو با آن سیمای نورانی معطر به نام و مرام #عباس دم بگیری: امیری حسین و نعم الامیر...
▪️▪️▪️
زمان مثل برق و باد میگذرد و تو جوانی شدهای رشید و بالا بلند... اربعین است... و تو مرا با همهی مشغلههایت میبری آرامآرام و قدمقدم... به موکب «ابوسجاد» که برسیم، کولهات را میگذاری روی زمین خاکی و من عکس حاجقاسم غبارگرفته روی کولهات را با اشک چشمم جلا میدهم و لبخند میزنم به عکس سردار و تو به من خیره میشوی... و من دوباره با آن صلواتشمار در لای انگشتان تکیدهام، همان ذکر همیشگی را بگویم: امیری حسین و نعم الامیر...
▪️▪️▪️
سال بعد #خدا لطف میکند و تو موکبدار «طریقالحسین» میشوی تصدقت شوم و من در آرزوی دامادیات، دختری را در نظر دارم... اما سال بعد... سال بعد از زیر #قرآن ردت میکنم و با اشک چشم بدرقهات میکنم و باز زمزمه میکنم: امیری حسین و نعم اݪامیر...
▪️▪️▪️
من قدّم تا شده، عزیز دل مادر! نشد که دامادیات را ببینم، دامادیات فدای حسین...
من مادر امیرقاسمم، با سی و چند سال فاصله... و کی بشود روزی که امیرقاسمی باشد، قاسمی که نذر حسین شود، امیرقاسمی که فدایی سیدالشهدا شود و من تا دنیا دنیاست، بهجای قند، عسل در دل آب کنم: امیری حسین و نعم الامیر...
#بنتالنبے💚
#یاقاسمبنالحسن💚
#حاجقاسم 🍎
#گوشــــــــــه_نشین📚
📎 @gosheneshin💌
💚 گوشـہنشین💚
فنا فی الله شد ... اما بقا دارد سلیمانے... #سرداردلها🍎 #سحرگاه_هر_جمعه🌼 #گوشــــــــــه_نشین📚
دنیای بعد از تو آوار شد روی سرمان ،زلزله که چیزی نیست...
#حاجقاسم 🍎
💚 گوشـہنشین💚
#ماهِشبِجمعہ 💔 از جوانان عادی قهرمانانی ساخت که جهانی را مبهوت خود کردند...#امام_خمینی💌 #ساعتبه
خداوندا..... تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بیبهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند....
#وصیتنامه
#حاجقاسم
#شهیدقاسمسلیمانی
#به_شکرانه
#امام_خمینی
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
ما جمعهها #منتظر بودیم اما خبر شهادت میشنیدیم....🍎
و آه از آن جمعهی غریبی که حبیبِ حرم غریبانه رفت و وعدهی جمعهی چند سال بعد را به علمدارمان داد.....💔
#حبیبِحرم
#حاجحسینهمدانی
#حاجقاسم
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
💚 گوشـہنشین💚
من هر صبح قبل از اینکه با کسی روبهرو بشم با شما چشم تو چشم میشم حضرتِ چشمانِ همیشه بیدار💚 #گوشــــ
و قسم به دلتنگی غروبها موقع برگشت به خانه، در پشتِ چراغِ قرمز چهارراه و ازدحام ماشینها...این قاب میشود روضهی مصوّر من.....و آه ....
#حاجقاسم 🍎
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
ما جمعهها #منتظر بودیم اما خبر شهادت میشنیدیم....🍎
و آه از آن جمعهی غریبی که حبیبِ حرم غریبانه رفت و وعدهی جمعهی چند سال بعد را به علمدارمان داد.....💔
به وقت شهادت حاج حسین همدانے🍎#حبیبِحرم
#حاجحسینهمدانی
#حاجقاسم
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
💚 گوشـہنشین💚
از جمعههای سیاه فقط بوے خون نصیب ما شد، ما نسلِ داغدار بامداد و غروب جمعهایم ، از بامدادِ غریبِ فر
براے جمعهی غمبار هفتم آذر آن سال💔
به ما یاد داد داده بودند که جمعهها منتظر باشیم....
ما منتظر بودیم، حیاط را آبپاشیمیکردیم، اسپند و گلپر دود میدادیم، بامدادش أین الحسن و أین الحسین گویان ندبه میکردیم و غروبش رو به آسمان سمات میخواندیم....
ما فقط منتظر بودیم.... چه میدانستیم انتظار براے این نسل آخرالزمانے اینقدر جانکاه است،ما......این نسلِ بیچاره که
افتادنِ عمودِ خیمهی یک علمدار را به چشم دیدیم 😭😭😭
ما جمعهها نفسهامان را در سینه حبس میکردیم برای استشمامِ عطر یاسِ رازقی و نرگس مستش، اما دستِ تقدیر شامّهمان را به بوی باروت و خون عادت میداد....
ما منتظر بودیم اما خبر شهادت میشنیدیم....😭💔🍎🦋
#حاجقاسم 🍎
#محسنفخریزاده💌
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید اما هنوز در دل میدان ادامه داشت…
#حاجقاسم
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
و ما نسل سینه سوخته و بیچارهای کہ افتادن عمود خیمهی یک علمدار را به چشم دیدیم....😭😭😭
#حاجقاسم
#تاسوعا 💔
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌