eitaa logo
💚 گوشـہ‌نشین💚
223 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
181 ویدیو
4 فایل
🌼 گوشـــہ‌نشینے اوج معراج است گاهے....📿 🌼 ما عاشقان در اِنـــــــزوا باشیم،بهتـــر...🕊🦋 من‌اینجام ☺ یواشکی👀👇 https://harfeto.timefriend.net/17220755504678 کپی با ذکر سه صلوات با عجل فرجهم آزاده اما خب فوروارد به تقوا نزدیک‌تره😴
مشاهده در ایتا
دانلود
پيش از تو كوچه هاي چراغان نداشتيم چيزي به نام "نيمهءشعبان" نداشتيم گم بود و گنگ بود تمام مسير ها كوچه نداشتيم ، خیابان نداشتیم... #حامد_عسگری #گوشــــــــــه_نشین📚 📎 @gosheneshin💌
کاشی اول: جوان با صورتی استخوانی، موهایی مثل حجرالاسود سیاه و براق و‌ دندانهایی مثل صدف حرف می‌زد و‌ گزارش میداد، دفتر حساب کتاب را گذاشته بود وسط و‌ با صدایی چون رطب گزارش مالی سفر شام را می‌داد: زن آب گلویش پایین نمی‌رفت، لرزشی محو‌ در دست‌هایش بود: چه گواراست این جوان قریشی، چه ملاحتی دارد... حرف که می‌زند از دهانش می‌شود پرواز پروانه‌ها را دید... کاشی دوم: جوان قریشی دلش را برده بود و صحبت‌ها شده بود و حالا کنارش پای سفره عقد نشسته بود، جوان شرمگین و مومنانه دستش را گرفته بود و‌ خدیجه‌ حالا خوشبخت‌ترین زن جهان بود. کاشی سوم: جوان یک بار دستش را گرفته بود و برده بودش حرا را نشانش داده بود، گفته بود من اینجا می‌آیم فکر میکنم، به ستاره ها نگاه می‌کنم، اینجا یواشکی من است، فقط تو می‌دانی... کاشی چهارم: عصرها بقچه نان و خرما و کوزه‌ای آب و شیر را می‌زد زیر بغل یال کوه را می‌رفت بالا و سلام میکرد، بعد می‌نشستند به تماشای کعبه و غروب آفتاب و ماه و ستاره‌ها... کاشی پنجم: جوان وضو گرفتن یادش داده بود، از اینجا اب بریز اینجوری مسح بکش ... با هم وضو می‌گرفتند، می‌آمدند کنار کعبه نیایش و نماز می‌کردند... علی هم بود... کاشی ششم: دختر توی بطنش مدام با زن حرف می‌زد، تنها بود و برای به دنیا آمدنش هیچکدام از زنان مکی نیامدند، خدا چهار زن آسمانی فرستاد، دختر به دنیا آمد، سوره کوثر نازل شد، اسمش را جوان قریشی گفت بگذاریم فاطمه. کاشی هفتم: جوان عاشق عطر بود، برایش مدام عطر می‌خرید، لباسهای جوان را که می‌شست، وقت پهن کردن یقه لباس را به بینی می‌چسباند و بهشت را تصور می‌کرد. کاشی هشتم: زن همه دارایی اش را داده بود به محمد که خرج خدا کند، روزگار سوی نامهربانش را داشت نشان می‌داد، هرچند این سالها هم کم رنج و عذاب نکشیده بودند. کاشی نهم: از چند روز پیش ناخوش بود امروز حالش بدتر شد، اذان را که گفتند توی شعب ابی طالب یک خرما را ده نفری افطار کردند، زن پلکهایش روی هم آمد، مرد استرجاع خواند، اشک ریخت و دخترشان نرم گریست، زن رفته بود ... زنی که کارآفرین برترحجاز بود و خرمای خاورمیانه را تامین می‌کرد حالا توی مراسم ختمش یک بشقاب خرما نبود که بچرخانند. کاشی دهم: خدیجه بهترین اسپانسر جهان بود و هست، نگفت پول میاورم پسرعمویم اسمش توی تیتراژ باشد از فلانی و فلانی تشکر کن، بنر و‌آرم شرکتم حتما اول و آخر و‌وسط پروژه کار شود. دین بزرگترین پروژه فرهنگی محمد بود و خدیجه پول گذاشت و آبرو‌ گذاشت در آخر هم جان گذاشت... همه اینها را گفتم حالا خداوکیل کیست؟؟ 💚 📚📿 📎 @gosheneshin💌
کاشی اول: جوان با صورتی استخوانی، موهایی مثل حجرالاسود سیاه و براق و‌ دندانهایی مثل صدف حرف می‌زد و‌ گزارش میداد، دفتر حساب کتاب را گذاشته بود وسط و‌ با صدایی چون رطب گزارش مالی سفر شام را می‌داد: زن آب گلویش پایین نمی‌رفت، لرزشی محو‌ در دست‌هایش بود: چه گواراست این جوان قریشی، چه ملاحتی دارد... حرف که می‌زند از دهانش می‌شود پرواز پروانه‌ها را دید... کاشی دوم: جوان قریشی دلش را برده بود و صحبت‌ها شده بود و حالا کنارش پای سفره عقد نشسته بود، جوان شرمگین و مومنانه دستش را گرفته بود و‌ خدیجه‌ حالا خوشبخت‌ترین زن جهان بود. کاشی سوم: جوان یک بار دستش را گرفته بود و برده بودش حرا را نشانش داده بود، گفته بود من اینجا می‌آیم فکر میکنم، به ستاره ها نگاه می‌کنم، اینجا یواشکی من است، فقط تو می‌دانی... کاشی چهارم: عصرها بقچه نان و خرما و کوزه‌ای آب و شیر را می‌زد زیر بغل یال کوه را می‌رفت بالا و سلام میکرد، بعد می‌نشستند به تماشای کعبه و غروب آفتاب و ماه و ستاره‌ها... کاشی پنجم: جوان وضو گرفتن یادش داده بود، از اینجا اب بریز اینجوری مسح بکش ... با هم وضو می‌گرفتند، می‌آمدند کنار کعبه نیایش و نماز می‌کردند... علی هم بود... کاشی ششم: دختر توی بطنش مدام با زن حرف می‌زد، تنها بود و برای به دنیا آمدنش هیچکدام از زنان مکی نیامدند، خدا چهار زن آسمانی فرستاد، دختر به دنیا آمد، سوره کوثر نازل شد، اسمش را جوان قریشی گفت بگذاریم فاطمه. کاشی هفتم: جوان عاشق عطر بود، برایش مدام عطر می‌خرید، لباسهای جوان را که می‌شست، وقت پهن کردن یقه لباس را به بینی می‌چسباند و بهشت را تصور می‌کرد. کاشی هشتم: زن همه دارایی اش را داده بود به محمد که خرج خدا کند، روزگار سوی نامهربانش را داشت نشان می‌داد، هرچند این سالها هم کم رنج و عذاب نکشیده بودند. کاشی نهم: از چند روز پیش ناخوش بود امروز حالش بدتر شد، اذان را که گفتند توی شعب ابی طالب یک خرما را ده نفری افطار کردند، زن پلکهایش روی هم آمد، مرد استرجاع خواند، اشک ریخت و دخترشان نرم گریست، زن رفته بود ... زنی که کارآفرین برترحجاز بود و خرمای خاورمیانه را تامین می‌کرد حالا توی مراسم ختمش یک بشقاب خرما نبود که بچرخانند. کاشی دهم: خدیجه بهترین اسپانسر جهان بود و هست، نگفت پول میاورم پسرعمویم اسمش توی تیتراژ باشد از فلانی و فلانی تشکر کن، بنر و‌آرم شرکتم حتما اول و آخر و‌وسط پروژه کار شود. دین بزرگترین پروژه فرهنگی محمد بود و خدیجه پول گذاشت و آبرو‌ گذاشت در آخر هم جان گذاشت... همه اینها را گفتم حالا خداوکیل کیست؟؟ 💚 🦋 📚📿 📎 @gosheneshin💌