گره افتاد تو زندگيش - پيرمرد بود، قالیشو زد زير بغلش كه بره بفروشه،
رفت بازار طِهروون، حجرهی اول كه رسيد گفت: قالی ميخری؟ صاحاب حجره يه نيگا به قالیش كرد گفت: نو ش شيشصد هفتصد میارزه ، سيصد چارصد ميخرمش. گفت: نه گرهم باز نميشه
رفت حجره دوم، سوم، چهارم همينطور رفت و همين داستان تكرار شد ...
رفت تا بالاخره رسيد مغازهی حاج آقا جواد فرشچی (ره) گفت: حاجی قالی ميخری؟
حاج فرشچی يه نيگا به قالیش كرد - منصف بازارِ ميشناسنش - / از اون حسينياس /
گفت: ببين پيرمرد يه تومن نو ِ قالی میارزه، شيشصد هفتصد ميخرم، به كارِت مياد؟ گفت: خدا خيرت بده ...
حاجی پول ها رو شروع كرد به شمردن بعد به اون پيرمرده گفت قالیت قالیه خوبيه، چرا ازش مراقبت نكردے؟ حيفه گوشهش سوخته ...
پيرمرده گفت: فدا سر ِ امام حسين
چي شد؟چرا منت شو سر امام حسين ميذارے؟
گفت: داستان داره
گفت: چيه داستان؟
گفت: ما يه روضه ای داريم خونه مون، امسال اين بساط چايی پوسيده بود، ذغال افتاد گوشه فرش رو سوزوند " فدا سر ِ ارباب "
حاج آقا جواد بلند شد، گفت: يه بار ديگه بگو كجا سوخته؟
گفت: تو روضه
گفت: ببين پيرمرد، نو ِ قالی يه تومن میارزه، من اين#سوختهش رو دو تومن ميخرم ...
.
.
.
.
ببين #دل_سوخته رو چند ميخرن؟
اگه رِندی بلد باشی میدونی که باس، ببریش، پيش يه خانمے كه معنیِ سوختن رو ميفهمه ...
گفتش: يعنے سه ساله؟
گفتم: نه ایشون فقط دامنش سوخته، ببر پيش خانمے كه خودش هم سوخته ...😭
#السلامعلیکایتهاالصدیقهالشهیده
#السلامعلیکیاامیرالمومنین
#فاطمیه 🖤
#گوشــــــــــه_نشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
گره افتاد تو زندگيش - پيرمرد بود، قالیشو زد زير بغلش كه بره بفروشه،
رفت بازار طِهروون، حجرهی اول كه رسيد گفت: قالی ميخری؟ صاحاب حجره يه نيگا به قالیش كرد گفت: نو ش شيشصد هفتصد میارزه ، سيصد چارصد ميخرمش. گفت: نه گرهم باز نميشه
رفت حجره دوم، سوم، چهارم همينطور رفت و همين داستان تكرار شد ...
رفت تا بالاخره رسيد مغازهی حاج آقا جواد فرشچی (ره) گفت: حاجی قالی ميخری؟
حاج فرشچی يه نيگا به قالیش كرد - منصف بازارِ ميشناسنش - / از اون حسينياس /
گفت: ببين پيرمرد يه تومن نو ِ قالی میارزه، شيشصد هفتصد ميخرم، به كارِت مياد؟ گفت: خدا خيرت بده ...
حاجی پول ها رو شروع كرد به شمردن بعد به اون پيرمرده گفت قالیت قالیه خوبيه، چرا ازش مراقبت نكردے؟ حيفه گوشهش سوخته ...
پيرمرده گفت: فدا سر ِ امام حسين
چي شد؟چرا منت شو سر امام حسين ميذارے؟
گفت: داستان داره
گفت: چيه داستان؟
گفت: ما يه روضه ای داريم خونه مون، امسال اين بساط چايی پوسيده بود، ذغال افتاد گوشه فرش رو سوزوند " فدا سر ِ ارباب "
حاج آقا جواد بلند شد، گفت: يه بار ديگه بگو كجا سوخته؟
گفت: تو روضه
گفت: ببين پيرمرد، نو ِ قالی يه تومن میارزه، من اين#سوختهش رو دو تومن ميخرم ...
.
.
.
.
ببين #دل_سوخته رو چند ميخرن؟
اگه رِندی بلد باشی میدونی که باس، ببریش، پيش يه خانمے كه معنیِ سوختن رو ميفهمه ...
گفتش: يعنے سه ساله؟
گفتم: نه ایشون فقط دامنش سوخته، ببر پيش خانمے كه خودش هم سوخته ...😭
#السلامعلیکایتهاالصدیقهالشهیده
#السلامعلیکیاامیرالمومنین
#فاطمیه 🖤
#گوشــــــــــه_نشین📚📿
📎 @gosheneshin💌