مثل بیشتر وقتا، دم غروب، با سرگیجه و تاری دید و سیاه سفید شدن همهی رنگهای اطرافم و سه چهار ساعت بعدش حدود سه ربع یا یکساعت حملهی میگرنی شروع به کوفتن یاختههای تنگ و تاریک مغزم کرد و رگِ بین دو ابروم اندازهی یه بند انگشت ورم کرد، از اون موقعها که نفسم بالا نمیاد و واقعا اکسیژن لازم میشم، هر چی هوای پُر اکسیژن بلوار پیامبر اعظم ﷺ (مسیر حرم به جمکران) رو نفس کشیدم بیشتر ریههام داغ میشد و تشنهترم میکرد، اومدم خونه، از بیچارگی چادر مشکیمو دورتادور سر و صورتم چپوندم و چار انگشتمو فرو کردم تو دهنم تا خنجزدن این دردِ پرآشوب رو رگاے بیجون و خشک مغزم صدامو در نیاره، هی سعی میکردم تطابق زمانی ندم و بیشتر از این خودمو اذیت نکنم، ولی انگار این بند معروفِ روضهی معصبةالرأس رو نورونهای مغزم دارکوبوار حک میشد...
عزیزه و محبوبهی دنیا و عقبا، همهی دنیا و عقبام، فداے اون روزهایی که مدام دور سرتون دستمالی به نشانهی درد بسته بودید، قربونِ دردایی برم که در سایهسارِ غمهاے شما شریف و محترم میشن و من این روزها بیهیچ داشته و توشهاے، دلخوش به سردردهاے فاطمیهام...💔
#معصبةالرأس😭
#فاطمیه🖤
#گوشـــــهنشین📚📿
📎 @gosheneshin💌