از یه ساعتی به بعد؛
خاطرات گذشته خط به خط تو ذهنت مرور میشن و تصویر پشت تصویر از جلوی چشمات رد میشن،
زمان حال میشه همون کتابی که تا یه پاراگرافش رو چند بار نخونی درکش نمیکنی،
و آینده... آینده برات میشه همون سریالی که منتظر فصل جدیدش هستی و برای دیدنش کلی برنامه داری!
هر روز ساعت شش عصر،مثل آیینی که فقط یک دیوانه به آن وفادار بماند مینشینم در همان کافهی کوچکِ گوشهی خیابان...
چای سفارش میدهم؛نه برای نوشیدنش،بیشتر برای اینکه بخار آرامش روی شیشهی سرد لیوان بالا برود و چیزی از درونم را همراه خودش بیرون بکشد.
مقابل پنجره مینشینم.شیشه همیشه بخار گرفته است؛انگار تمام نفسهای این شهر در همین نقطه جا مانده باشد.با انگشتم گاهی خطی میکشم،گاهی فقط نگاه میکنم. چراغ ماشینها از پشت بخار رد میشود.نقطههای رنگیِ گذرندهای که هیچکدام برای ماندن ساخته نشدهاند.هر کدام رد کوتاهی از نور میگذارند و بعد ناپدید میشوند؛درست مثل آدمهای این روزهای من.
چایم کمکم سرد میشود،اما عادت کردهام. دیوانهای که هر عصر به تنهایی چای مینوشد،دنبال گرما نیست؛دنبال جاییست که در آن جهان برای چند دقیقه از مقابلش رد شود و او فقط تماشاگر باشد،نه شرکتکننده.
در شیشهی بخارگرفته،تصویرم شبیه سایهای محو است.
شاید همین بهتر باشد؛
دیوانهها همیشه در مه،بهتر دیده میشوند.
𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵
4𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025
𝗚𝗥𝗔𝗬 𝗪𝗛𝗜𝗦𝗞𝗘𝗬(9).mp3
زمان:
حجم:
17.5M
ᬊᬁ𝗩𝗜𝗕𝗘↷
ترکیب احساس غم و امید و خاطره
﴾⸽𝙶𝚁𝙰𝚈𝚆𝙷𝙸𝚂𝙺𝙴𝚈⸽﴿
خواب دیشبم یهو یادم اومد....واسه آینده تمرین مفیدی بود خیلی واقعی به نظر میرسید