eitaa logo
𝗚𝗥𝗔𝗬 𝗪𝗛𝗜𝗦𝗞𝗘𝗬فور نه!
120 دنبال‌کننده
636 عکس
250 ویدیو
2 فایل
𔖑┋𝗜 𝗪𝗔𝗦 𝗔 𝗚𝗢𝗢𝗗 𝗣𝗘𝗥𝗦𝗢𝗡,𝗕𝗨𝗧 𝗡𝗢𝗪... 𔖑┋𝗔𝗗𝗩𝗘𝗡𝗧:2025/09/01
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز ساعت شش عصر،مثل آیینی که فقط یک دیوانه به آن وفادار بماند می‌نشینم در همان کافه‌ی کوچکِ گوشه‌ی خیابان... چای سفارش می‌دهم؛نه برای نوشیدنش،بیشتر برای اینکه بخار آرامش روی شیشه‌ی سرد لیوان بالا برود و چیزی از درونم را همراه خودش بیرون بکشد. مقابل پنجره می‌نشینم.شیشه همیشه بخار گرفته است؛انگار تمام نفس‌های این شهر در همین نقطه جا مانده باشد.با انگشتم گاهی خطی می‌کشم،گاهی فقط نگاه می‌کنم. چراغ ماشین‌ها از پشت بخار رد می‌شود.نقطه‌های رنگیِ گذرنده‌ای که هیچ‌کدام برای ماندن ساخته نشده‌اند.هر کدام رد کوتاهی از نور می‌گذارند و بعد ناپدید می‌شوند؛درست مثل آدم‌های این روزهای من. چایم کم‌کم سرد می‌شود،اما عادت کرده‌ام. دیوانه‌ای که هر عصر به تنهایی چای می‌نوشد،دنبال گرما نیست؛دنبال جایی‌ست که در آن جهان برای چند دقیقه از مقابلش رد شود و او فقط تماشاگر باشد،نه شرکت‌کننده. در شیشه‌ی بخارگرفته،تصویرم شبیه سایه‌ای محو است. شاید همین بهتر باشد؛ دیوانه‌ها همیشه در مه،بهتر دیده می‌شوند. 𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵 4𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025
دیوانه ها همیشه در مه بهتر دیده میشوند.
دیروز روز جهانی بغل کردن بود)))))
خواب دیشبم یهو یادم اومد....واسه آینده تمرین مفیدی بود خیلی واقعی به نظر میرسید
آخر هفته خوبی داشته باشید
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
برف آرام می‌بارید.انگار آسمان تصمیم گرفته باشد تمام صداهای دنیا را در یک لحظه خاموش کند.تابِ قدیمیِ پارک،سردتر از دست‌های من بود اما وقتی نشستم روی آن،چیزی در دل سکوت تکان خورد.مثل قلبی که یادش رفته باشد هنوز توان لرزیدن دارد. پاهایم را آرام جلو بردم؛تاب با لَختی یخ‌زده‌ای حرکت کرد.دنیا قاب شد میان رشته‌های فلزی.قاب شد میان نفس‌هایی که بخار می‌شد و گم می‌رفت.هر بار که بالا می‌رفتم،سفیدی برف نزدیک‌تر می‌شد.انگار سقف جهان خودش را پایین آورده باشد تا از تنهایی‌ام خبر بگیرد. هیچ‌کس نبود.نه صدای بچه‌ها،نه رد قدمی روی زمین.فقط من بودم و تابی که هر بار برگشتم،زمزمه‌ای کوتاه در گوشم می‌انداخت؛چیزی شبیه همدردی یک شیء قدیمی که سال‌هاست فراموش شده. باد،آرام از لای موهایم می‌گذشت.سرد اما مهربان.هر بار که تاب به عقب برمی‌گشت، حس می‌کردم از چیزی می‌گذرم.از روزهایی که تمام نشدند،از آدم‌هایی که نیمه‌کاره ماندند،از حرف‌هایی که هیچ‌وقت نگفتم. در میان برف،میان این سفیدی بی‌قصد،تاب خوردن شبیه رها شدن بود.نه از دنیا،از وزن خودم و برای چند لحظه،انگار فقط من و برف و حرکت آرام این تاب تمام جهان بودیم؛ جهانی که بالاخره یک‌بار برایم ساکت و ساده و تحمل‌پذیر شد. 𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵 5𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025