eitaa logo
🩸ســـــلآم بــــر شهــــــــــــــدآء🩸
932 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
9.4هزار ویدیو
95 فایل
**🌺 امـروز قـرارگـاه حسـین بـن علـی، ایـران است/ بدانید جمـهوری اسـلامی حـرم اسـت و این حـرم اگـر مـانـد، دیـگر حـرم‌هـا می‌مـانند🌺** آیــــدی مـدیـران👇 @G_salambarabrahim @HkshahiD لیـنـک کـانال👇 @gsalambarshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
『🌊..؛ 』 آن‌روز؛ ناآرام بود و شهرآرام ... اما امـــروز آرام است و شهر ناآرام ... دلم گرفته ، از این شهر پرگناه! [جمع مصفای آرزوست..💔] ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
خانوم شـ­ـماره بدم؟خوشــــــگله برسونمت؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــا نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد تاجایی که چندبارتصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت… شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی! خسته…انگار فقط آمده بود گریه کند… دردش گفتنی نبود…! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!خدایا کمکم کن چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود باصدای زنی بیدار شد!خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی!مردم می خوان زیارت کنن!! دخترک سراسیمه بلند شد ویادش افتاد که باید خود را قبل ساعت هشت به خوابگاه برساند به سرعت ازآنجا خارج شد وارد شــــهر شد امــــا؛اما انگار چیزی شده بود…دیگرکسی او را بد نگاه نمی کرد! انگارمحترم شده بود…نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد…با خودگفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شه فکر کرد شایداشتباه می کند! امااینطور نبود! یک لحظه به خودش آمد چادر امام زاده روی سرش جا مانده ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹 🔸دعا، تأثیر دارد🔸 در روایات آمده: «اسالک ... قضاءک المبرم الذی تحجبه بایسر الدعاء؛ تو را مي‌خوانم به قضايی که آن را با آسان‌ترين دعا می پوشانی». علی بن مهزیار به امام جواد علیه السلام نامه ای نوشته است که: «در اهواز زلزله زیاد می آید. آیا اجازه می دهید من به جای دیگر منتقل بشوم»؟ حضرت فرمودند: «نه؛ بمان. به مردم بگو چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه روزه بگیرند؛ روز جمعه بروند و دعا کنند». علی بن مهزیار گفت: آمدیم این کار را کردیم و درست شد. حرف کارشناس درست است؛ اینکه این مسائل در طبیعت هست، درست است؛ اینکه خانه ها را باید محکم بسازیم، درست است؛ اما دعا هم درست است. ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🍀🌼🍀🌼🍀 🚿غسل جمعه حائض ❓❓ سؤال : آيا زنی كه حائض است، مى تواند غسل جمعه به جا آورد؟ ✅ همه مراجع تقلید (به جز آیت الله سيستانى): آرى، غسل جمعه از زن حائض است. ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار 🌸 ✅ حکایت اول: از کاسبی پرسیدند:چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟ ✅ حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت:پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!... ✅ حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟... گفت: آری...مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!! ✅ حکایت چهارم: عارفی راگفتند:خداوند را چگونه میبینی؟! گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد.... ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
مجموعه راوی شهیدی که به عشق شهادت 1500کیلومترراه طی کرد تاشهادت نامه اش را ازدست حضرت سیدالشهدابگیرد... بچه ها توهفت تپه در داخل چادر شوخی می کردند و می گفتند هرکی می خواهد شهید شود برود پیش غلامی یاعکسش را بدهد یوسف نقاشی کند یا براش وصیتنامه بنویسد... والله بچه ها شوخی می کردند حجت مرخصی ضروری می گیرد می آید بابل_امیرکلا من مرخصی بودم ساعت چهارونیم منزل ما آمد. گفتم حجت جان مگر جبهه نبودی؟ گفت مرخصی گرفتم آمدم بابل برام وصیت نامه بنویسی بچه ها گفتند هر عکس زنده ایی کشیدی شهیدشدند و هروصیت نامه ایی نوشتی هم شهید شدند. گفتم حجت جان بچه هاشوخی کردند ، رفت وبرگشت 3000 کیلومترخستگی راه قبول کردی برای نوشتن وصیت نامه! تو خودت سواد داری ، من دیگه نمی نویسم گفت من برای شهادت آمدم تا برام بنویسی مصر شد ، گفتم چند خط برات می نویسم بقیه راخودت بنویس گفت می ترسم شهادتم امضا نشود! شروع کردم موقع نوشتن قلم دستم نبود نوشتم حالا که بدن خلق شد برای مرگ و باید زیر خاک بپوسد ، چرا در راه خدا و به عشق امام حسین صد تکه نشود... وصیت نامه راگرفت گفت تو هم می دانی من هم می دانم دارم می رم دیگه برنمی گردم ! رفت توعملیات کربلای هشت سرش رفت ، ازکمر رفت ، دو دست رفت و ازشکم تا گردن پاره پاره شد... والله والله عشق به شهادت اینها را 3000 کیلو متر می کشید... من کی باشم ، اونها در وادی عشق می دویدند... ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 انیمیشن فوق العاده زیبا از کشتی 📚 براساس کتاب سلام بر ابراهیم 🎧 باصدای گزارشگر کشتی هادی عامل ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 خانه بدون اثاثیه : بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان صمیمی و هم‌مباحثه های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سال‌ها به مشهد آمد. من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر (که معمولا طلاب، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند) اقامت گزیدم. به آقای ربانی گفتم: شما می‌توانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است. این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می‌آمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر، خانه از آن‌ها پر می‌شد. کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم. چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با اثاثیه است، نمی‌دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده‌اید و به ییلاق بردید، اگر این را می‌دانستم به هتل می‌رفتم و با لحنی حاکی از رابطه صمیمی میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد. مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه، جز چند پتو، تعداد کمی بشقاب و یک کاسه و چند قاشق، چیزی بر نداشتم. با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می‌گویید؟! گفتم: بله این‌ها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه می‌بینید، من بیش از این اثاثیه‌ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد. 📚خون دلی که لعل شد، ص 161 و 162 ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄