_ مگه قرار نشُد
چادر که سر میکنیم
معنیش این باشه
که زینتهامون رو
از نامحرم بپوشونیم؟!
و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست.
پس فلسفه تبلیغ و عرضهی این چادرهایِ
پر زرق و برق و سنگ دوزی و مروارید کاری (که قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و داریم توی خیابون و مترو هم روی سر خانمها میبینیم) و
دو کیلو آرایش صورت چیه؟!
فلسفه این چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟؟
فلسفه ادا و ژستهای لوس و سبک، با امانت شهدا در استوری و پروفایل...چیه؟؟
کدوم #حجاب منظورمونه دقیقا؟
حجاب زهرایی،
یا این حجاب های سلیقه ای امروزی که رنگ و بوی جلب توجه دارند!
🌱شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم مولایمان علی علیه السلام گذشتهای خطاب به من و تو در وصیتنامه اش نوشته بود:
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل #حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
وقت پوشش به سبک این حجاب های بلاتکلیف و پر زرق و برق امروزی، تلنگر #شهید_هادی_ذوالفقاری را به یاد بیاوریم.
#سحر_شهریاری
@guolzargharib🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون
گلزار شهدا
@guolzargharib🕊
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
#شهید_سید_مرتضی_سیدی
🌱 هوا کاملا تاریک شده بود که به بیمارستان رفتم
_ مرتضی در حالی که چشماش از شدت خستگی سرخ شده کنار تخت یکی از مجروحین نشسته بود شب قبل توی تظاهرات تعداد زیادی از مردم به وسیله گارد شاهنشاهی شهید و زخمی شده بودن
_ ساواک بعد از شناسایی مبارزان توی بیمارستان ها مامور مخفی گذاشته بود به همین دلیل من و مرتضی به همراه بعضی از بچه ها تصمیم گرفتم شیفتی بالای سر مجروحان نگهبانی بدیم ؛ مرتضی اولین نفری بود که #داوطلب شد اون تمامی شب رو بدون این که اسلحه ای داشته باشه کنار زخمی ها بیدار بود
_ پس از فرار شاه و اومدن امام به تهران رفتیم و عضو کمیته استقبال شدیم وقتی دست توی دست مرتضی کنار ماشین #امام زنجیره انسانی تشکیل داده بودیم مرتضی به چهره امام نگاه میکرد و اشک میریخت مدتی بعد مرتضی توی شرکت لوله کشی گاز مشغول کار شد و من به #آبادان اومدم از اون موقع به بعد از طریق نامه با هم در ارتباط بودیم تا این که خبر هجوم دشمن به خاک کشورمون و پیشروی اون ها همه جا پیچید
_ هفتمین روز جنگ بود #آبادان زیر گلوله باران دشمن قرار گرفته بود و مردم به ناچار خانه هایشان را ترک کرده بودند مرتضی از صبح تا اخر #شب مشغول کمک رسانی به #مردم و انتقال مجروحین به بیمارستان بود گاهی هم پیشنهاد میداد نوبتی توی سنگر های مردمی برای حفاظت از خانواده های که توی شهر مانده بودن تا صبح نگهبانی بدیم
_ سوم آبان ماه سال پنجاه و نه بود هنوز آبادان در محاصره دشمن زیر گلوله های دشمن زیر توپ و خمپاره های دشمن بود
_ مرتضی مجروحین رو سوار آمبولانس کرد و از جبهه پل نو #خرمشهر مشغول انتقال مجروحین شد قبلش گوشه یه سنگر ایستاد مشغول نماز خواندن شد کنارش رفتم گفتم قبول باشه ولی حکمت این نمازهای بی موقع چیه که زیر این آتش بارون فراموشش نکردی باز هم سکوت کرد اما وقتی اصرار کردم لبخندی زد و گفت #نماز_حاجت
_ از #خدا خواستم توفیق خدمت کردن رو بهم بده تا روز قیامت در صف نادمان قرار نگیرم به خاطر دوستی قدیمی که داشتیم فکر کردم خوب میشناسمش ولی با این حرف فقط نگاهش کردم و زیر لب با خودم گفتم کجای کاری علی آقا خیلی عقب موندی مرتضی و مرتضی ها از تو سبقت گرفتن
_ هنوز چشمم به آمبولانس مرتضی بود که توی جاده هنوز در حال حرکت بود ناگهان خمپاره ای شلیک شد و دود سیاهی به هوا رفت مرتضی حاجت روا شده بود
#صلوات هدیه به ساحت مقدس امام زمان و شهید سیدی
#شهدای_کفیشه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج