💠 از فلسفه اسلامی تا #زندگی_پس_از_زندگی
اسفند ۹۸ و با شروع کرونا و قرنطینهها و مهاجرت (نزول) مردم به فضای مجازی دکتر مهدی سپهری (استاد فلسفه) متنی را منتشر کردند. بخشی از این متن بعد از دیدن برنامه #زندگی_پس_از_زندگی کمی برایم قابل فهمتر شد. برخی از مسائلی که راویان این برنامه مطرح میکنند و اتفاقا مشترک هم هست، از مباحث بسیار عمیق فلسفی و عرفانیست که يا فرد باید با مطالعه و "تفکر" بسیار عمیق به آن برسد یا با شهود. و از آنجایی که این راویان از مردم معمولی هستند احتمال دوم بسیار قویتر است. لطفا متن استاد سپهری را با دقت بخوانید:
✅ اندر حقیقت و مجاز!
کمی به نوک انگشتان پا خیره شده و کم کم از سمت پا به سمت دست ها بالا میآید. "آدم" اولین بار است که خود را اینگونه می بیند. احساس می کند در شیشه ای گرفتار آمده و از پشت قاب شیشه ای خودش را - ببخشید بدنش را- می بیند. در پایین بدن، کف پایش، زبری و نرمی خاک را لمس می کند. دستش را به بدنش می کشد و سپس آن را بالا می برد به سمت نگاهش. نرمی چشمان را حس می کند. حس غریبی است و کمی هم گیج کننده. تا قبل از این فقط می دید اما الان احساس میکند از درونِ قاب چشمانش نظاره گر است؛کمی تنگ است. قبلا بی جهت می دید یعنی همه اطراف را با یک نگاه می دید اما الان جهت دار می بیند؛ یعنی سرش را باید بچرخاند تا ببیند. خدایا چرا اشیاء اینقدر دور شده اند و اینقدر بی حس و حال. قبلاً به هر چه توجه میکردم در آغوشم بود یا در آغوشش بودم. چرا باید دستانم را دراز کنم تا صورت "حواء" را لمس کنم. قبلا نَفَس در نَفَسم بود؛ الان گرچه کنارم است اما اینقدر دور است. قبلا برایم "تو" بود اما الان "او"شده است. پیش از این میوه ها را هم می فهمیدم و میوه ها هم مرا. به صرفِ دیدنشان، هم لمسشان می کردم هم بویشان را می شنیدم، هم طعمشان را می چشیدم و حتی زمزمه ای را که با من داشتند، می فهمیدم؛ رنگِ پُررنگِ چمن ها، موسیقی هم می نواخت. اما الان همه برایم "شیء" شده اند بی روح و منجمد؛ برایم "آن" شده اند. قبلاً همه را "تو" می دیدم. همه أنیس من بودند و من مأنوس با همه. اصلاً همه خودم بودند اما الان همه "او" شده اند؛ حتی "حواء". همه یک نَفَس بودیم، هم نفـْسْ و هم نَفَس. الان همه "دیگری" شده اند. همه غریبه اند. سینه ام تنگ است، بغض گلویم را می فشارد. این غربت غربی چقدر سخت است. اینجا هیچکس آشنا و اهلی نیست. درست مانند کودکی که در ازدحام، مادرش را گم می کند. می خواهم به وسعت همه هستی گریه کنم. ای کاش در آن قربت شرقی که قول گرفتی تا لحظه ای چشم از چشمانت برندارم بر عهدم می ماندم. مرا چه به خلود و مُلک لایبلی؟ خلود و مُلک، خودت بودی یعنی خودِ خودم. چه لذتی داشت آن اشراق شرقی. چرا همه چیز زمخت و تاریک شده؟ آن همه لطافت و نرمی کجا رفت؟ آن موجودات بلورین و نازنین که به یک نگاه آمرانه ات، آن چنان حیا کردند که در من حلّ شدند کجا رفتند؟ خضوع و سجده شان به من نه فقط آنها را، که خود من را هم کُشت و مستغرقِ در عزِّ تو، محو شدم، و وقتی به صحو آمدم خود را هم آغوش بهشتیان دیدم. همه مهربانی ها "چهره به چهره" و "تودرتو" بود. حتی خشم و غضب هم چشم در چشم بود. الان همه چیز دارد بی رنگ میشود، نگرانم که از حقیقت، صورتکی بیش نماند. دل نگران حضورم که دارد از کفم می رود. همه چیز شده تصویر. اشخاص گم شدهاند در ورای تصویر. صورت ها بی روح اند. این صورت ها از آن همه حیات با طراوت بهره اندکی دارند. تار مو و پیچش گیسوی حضور کجا و دلالت بی روح مفاهیم کجا؟ این حیات فقط اسمش حیات است حیات دمِ دستی و پست: حیات دنیا.
ای کاش همهی ما و جناب موزون و راویان عزیز، این مطلب را بخوانند تا عمق فلسفه اسلامی را درک کنیم.
شاید هم بد نباشد شبکه ۴ استادانی چون دکتر سپهری را دعوت کنند تا قدری در مورد مبانی فلسفی و وجودشناختی این مساله بحث و گفتگو شود. قطعا نیاز است مخالفین نیز دعوت شوند.
ومناللهالتوفیقوعلیهالتکلان
💠 @h_abasifar
از ویژگیهای فوقالعاده مثبت برنامههایی مثل #زندگی_پس_از_زندگی توجه انسانِ مادیزده امروز به عالم معنا و فراماده است.
♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
💠 @h_abasifar