با من بسوز ...
#غزل
#زمستان
پاییزمان گذشت و زمستانمان رسید
باران به شیشه یخ زد و بورانمان رسید
تاراج رفت اگر به خزان تاج و تخت ما
شولای برف بر تن عریانمان رسید
باریده است آینه در کوچه باغ ما
آری زمان آینه بندانمان رسید
ای کوچه ها که تنگ دلی ها کشیده اید
آغوش وا کنید که مهمانمان رسید
این ابرهای درهم درد آشنای ما
آخر به داد حال پریشانمان رسید
بر لب هنوز خنده ی خشکیده ای که هست!
بر دل اگر چه داغ فراوانمان رسید
ای شاخه ی بریده ی از باغ آرزو
با من بسوز لحظه ی پایانمان رسید
گل می کنیم باز زمانی که ای بهار
بر شاخه ی بلند تو دستانمان رسید
#حسن_زرنقی
@h_zarnaghi