چه غمگین ،کاروانی می رود از کربلا تا شام
گره خوردست آری سرنوشت کربلا با شام
به نیزه آفتابی می شکافد سینه شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی،در دست سنگ و در زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگین دلی ها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا، شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران می دید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده
چنان که موبه مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#شعر_اسارت
@h_zarnaghi