از من نمانده است به عالم نشانه ای
جز در میان شعله ی آه آشیانه ای
سرشار از سکوتم و در من نمی زند
گل طرح زندگانی و بلبل ترانه ای
باد خزان تکانده چنانم که بعد از این
باورم نمی کنم که بر آرم جوانه ای
بعد از تو ای بهار در این باغ سوخته
دیگر برای زیستنم کو بهانه ای ؟!
گنجشک بی پناهم و صیاد روزگار
دور و برش ندیده بجز من نشانه ای
در کام خود کشیده قفس هستی مرا
دستی کجاست تا دهدم آب و دانه ای؟!
تنهایی ام یقین شده وقتی که سالهاست
یادم نمی کند غزل عاشقانه ای
باید سکوت کرد و فروخورد بغض خویش
وقتی که اشک های مرا نیست شانه ای
#حسن_زرنقی
#غزل_عاشقانه
#شعر_امروز_آذربایجان
@h_zarnaghi