eitaa logo
هاد
3.9هزار دنبال‌کننده
667 عکس
318 ویدیو
67 فایل
(وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ) هم جهت با قاعده های عالم زندگی کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خط روایت
ماماااان، مامااااان آب نیست، آب قطع شده. این جملاتِ دختر کوچکتر است، که با صدای بلند اطلاع‌رسانی می‌کند، آب قطع است. نیمه شب است و آب خیلی استفاده ندارد. بچه‌های خانه‌ی ما گرسنه نیستند. تشنه نیز..... برق هست. گاز هست . پدر هست. مادر هست . همه چیز هست. نمی‌‌دانم چرا همه چیز هست و اشکم بند نمی‌آید. ✍ مهدیه مقدم 📝 متن ۲۱۶_۰۳ @khatterevayat https://ble.ir/httpsbleirravi1402
هدایت شده از خط روایت
بسم‌الله «عروسی میان خون و آتش» سال‌ها منتظر این لحظه بودم. بارها و بارها لباس عروسم را بر تنم برانداز کردم تا ببینم چطور روی دلم می‌نشیند. چه شب‌ها که با تصور شادی شب عروسی، به خواب رفتم. توی تقویم دنبال مناسبت بودیم، حمود گفت؛ آخر مناسبت نیست. چاره چه بود؟ باید بالاخره یک روز زیر یک سقف می‌رفتیم و آسمان دنیاهایمان را با هم یکی می‌کردیم.. گفتم:_ خدا را چه دیدی؟! شاید مناسبت پیدا شد. لبخند روی صورت همیشه درخشانش، پخش شد. گفتم: مگر نمی‌شود؟ مثلا شب عروسی ما مصادف شود با آزادی قدس. این بار اشک توی چشم‌هایش حلقه زد._می‌شود یعنی؟ ... امشب اما عروسی ما، مناسبت داشت. باید وشم یهودیان کافر خونبار میشد. باید شادی ما خوار می‌شد توی چشمهای قرمز پرخشم و نفرت بارشان. حالا ما روی این خرابه‌ها روی سیاهی و دود بمب‌های فسفری، لباس سفید عروس می‌پوشیم تا امیدشان به نا امیدکردنمان، توی قلب‌های پرکینه‌شان بخشکد. به جای نقل و نبات، روی سر اهالی یا بهتر بگویم بازمانده‌های هفت هزارشهید، نورشادی پاشیدیم و سعد و عبود و حمدالله،با اینکه نیمی از خاندانشان به شهادت رسیده بودند، برایمان کل کشیدند و دست زدند. حالا لباس عروسم را با خون هموطنانم گلگون می‌کنم و برای هزاران کودک شهید این روزها، فرشته‌های زمینی راجایگزین میکنم تا همه به‌خصوص یهود پلید بفهمد ما حتی لا به لای این جنگ‌ها و خونریزی‌ها، مرگ را شرمنده می‌کنیم. ما با مقاومت و برای مقاومت و برای آزادی قدس زندگی می‌کنیم و مادامی که امید، کار ماست، فلسطین زنده است. ✍محنـــــــــــــــــا 📝 متن ۲۲۳_۰۳ @khatterevayat @almohanaa
هدایت شده از خط روایت
40.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیدمهدی را که خواباندم، طبق معمولِ این روزها، نشستم بالای سرش و غرق فکر شدم... فکر بچه‌هایی که...😭🇵🇸 و یکهو نمی‌دانم چرا حالت دستش من را یاد دست‌های کوچک غرق خون «نبیله نوفل» انداخت💔 و اینجا بود که ایده یک نقاشی به ذهنم زد... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 ✍زینب مختارآبادی 📝 متن ۲۲۶_۰۳ @khatterevayat
هدایت شده از خط روایت
بسم الله الرحمن الرحیم هرکس توی هرنقطه‌ای که ایستاده، مرکز دنیا همان‌جاست. این جمله را وقتی معلم بودم نوشتم صفحه‌ی اول سررسیدم. یک کلاس سه در چهار داشتم که باید آبادش می‌کردم. آن‌موقع هرچی بلد بودم را گذاشتم روی میز کلاس دوم، بین بیست و پنج تا دختر هشت‌ساله. خودم همیشه استادهای خوبی داشتم. مدل حوزه این‌طوری بود که اگر سر کلاس دیر می‌رسیدیم، باید پشت در بسته می‌نشستیم. اگر در می‌زدیم و وارد کلاس می‌شدیم، هیچ‌کس بیرون‌مان نمی‌کرد ولی حواس بقیه پرت می‌شد و حق‌الناس بود، لذا در نمی‌زدیم و مبحث را از لای درز پنجره می‌شنیدیم. یک‌بار سر درس لمعه دیر رسیدم، بعد کلاس استاد _خانم مقتدایی_ جلوم را گرفت و ازم عذرخواهی کرد که طبق قانون نتوانسته سر درس راهم بدهد. استاد می‌گفت همین‌که توی سرما و گرما از راه دور و نزدیک با بچه می‌کوبیم می‌آییم سر درس، یعنی ما محصل کوشایی هستیم، حالا به هر دلیلی دیر رسیده‌ایم نباید جوری جریمه بشویم که از درس جا بمانیم. مرکز دنیای استاد همان کلاسی بود که با رفتارش آباد می‌کرد، اینکه کنار نظرات شهید اول و ثانی، بزرگواری هم یادمان می‌داد. چند سال بعد وقتی خانم آخرتی کارمند شیرخوارگاه دنبال جفت و جور کردن کارهای ما بود دیدم که مرکز دنیای کارمندها هم همان میز خدمت‌شان باید باشد، اینکه تا گیر و گورهای خلق‌الله را باز نکنند دل‌شان آرام نگیرد. مرکز دنیای محصل‌ها، درس‌خواندن‌شان باشد، برای باباها محل کارشان و مادرها همان طفلی که توی بغل دارند. خانم‌جان که اسم‌ات را نمی‌دانم این متن را زنی در همسایگی امام رضا برای شما نوشته، شنیده‌ام اکثر شما شافعی هستید، مسجد امام حسین دارید، مسجد امیرالمومنین دارید، امام رضا را می‌شناسید. من توی کردستان خودمان هم با شافعی‌ها نشست و برخواست داشته‌ام، محب‌اند. چندبار هم مردمی را توی حرم دیده‌ام که با دست بسته نماز می‌خوانند. هفتاد سال است توی اخبار دیده‌ایم مرکز دنیای شما همان نوار باریکی هست که دزدها از چنگ‌تان درآورده‌اند. جای آن‌ها توی خلای خانه‌هاتان هم نبوده ولی حالا آمده‌اند نشسته‌اند وسط زندگی شما و قلندری می‌کنند. خواهر عزیزم می‌دانی من سال‌ها دنبال بهترین پزشک‌ها بودم، دکتر خوب و کاربلد را می‌شناسم. شما خوب طبیب‌هایی هستید؛ یک غده‌ی سرطانی چسبیده بیخ گلوی انسانیت، یک وصله‌ی ناجور نشسته روی نقشه‌ی جهان و شما از سر صبر دارید می‌شکافید و می‌دوزید و این خوب است، خیلی خوب است. من با هر عکس و فیلمی که از شما دیدم، گریه کردم دعا کردم که خسته نشوید. عزیز دلم حرف‌های قبلی خودم را اصلاح می‌کنم! به قول طلبه‌ها از نظرم عدول می‌کنم؛ اصلا مرکز دنیای شما مقاومت است. شما رویین‌تن‌اید، اهل مبارزه‌اید، سیم‌تان وصل است، ایمان‌تان کوه را از جا می‌کند، می‌گویید پیروز می‌شوید و این یعنی حتما پیروز می‌شوید. شب‌ها توی گوش بچه‌ها قصه‌ی مقاومت می‌خوانید، بچه‌ها توی کتاب درسی‌شان راه و رسم مقاومت یاد می‌گیرند. برای آرامش، برای امنیت، برای خانه‌ای که مال خودتان هست می‌جنگید، می‌جنگید و زندگی می‌کنید، می‌جنگید و دخترها بله می‌گویند، می‌جنگید و بچه‌ها به دنیا می‌آیند، می‌جنگید و شما به دنیای بعد از اسرائیل چقدر امیدوارید. یک‌جا دیدم پسری توی چشم دوربین برای دشمن رجز می‌خواند، پسر ماسک داشت، مادرش ماسک پسر را برداشت و گفت از چی می‌ترسی؟! رو در رو حرف بزن با دشمن، این همه دلیری از کجا آمده؟ مادری دیدم به پیکر جوان شهیدش اشاره می‌کرد و روضه می‌خواند که مگر جان تو از جان حسن و حسین عزیزتر است؟ وه که چه شورانگیز، مثل مادر وهب که هرچه در راه حسین هدیه کرده بود پس نگرفت، حتی سر پسرش را! یک‌جا دیدم پدری بچه‌ی کوچک‌اش را سر شانه گرفته‌ بود، بچه پر زده‌ بود و رسیده‌ بود به بهشت، همبازی گنجشک‌ها شده‌ بود و پدرش می‌خواند که همه‌ی ما فدای مقاومت، چه صحنه‌ی آشنایی، شما روضه‌ها را زندگی می‌کنید. بازی بچه‌هاتان شده شهیدبازی، اسم‌شان را روی دست‌شان می‌نویسند، آیه‌ی استرجاع را چشم‌بسته بلدند و توی یک فیلم کوتاه دیدم که تو نه تاب نشستن داشتی، نه نای ایستادن، غنچه‌ی کوچکی روی دستت پرپر شده بود و... من هزار بار شکستم، ناله زدم ولی تو ایستادی، غنچه را به باباش سپردی که بگذاردش توی خاک، غنچه یک روز گل می‌شود دیگر، دنیا قشنگ می‌شود پس! مظلوم مقتدر خشم مقدس تو و هم‌وطن‌هات از لابلای فیبرهای الکن نوری به سلول‌های ما تزریق شد؛ کشور تو پاره‌ی تن اسلام است و من هیچ‌وقت تا این اندازه مطمئن نبودم که اسرائیل باید از صحنه‌ی روزگار محو بشود، باید! و ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم، طلبکار! ✍️ فرزانه‌سادات حیدری 📝 متن ۲۲۷_۰۳ @khatterevayat