eitaa logo
اشعار حاج حبیب الله معلمی
384 دنبال‌کننده
18 عکس
0 ویدیو
2 فایل
آدرس کانال اشعار حاج حبیب الله معلمی @habibollahmoallemi نوحه های حاج صادق آهنگران در جنگ تحمیلی: @ahangaransadegh ارتباط با ما: @abuammar_hz اشعار حاج حبیب الله معلمی: @habibollahmoallemi نوحه های کربلایی حسین فخری @hoseinfakhri
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت حضرت علی اکبر ای سَروَرِ لب تشنگان، بابا حسین جان تشنه ام رفته زِ تن تاب و توان، بابا حسین جان تشنه ام بابا لبانم از عطش، در کام من خشکیده است قلب عَلّیِ اکبرت، چون آهن تفتیده است شوق ملاقات خدا، بر جان من تابیده است ای پیشوای عاشقان، بابا حسین جان تشنه ام گرما و ثِقلِ اسلحه، بابا دهد آزار من ایجاد کرده مانعی، در صحنه ی پیکار من ریزد گلاب از کاکلم، بر چهره ی گلنار من پژمرده شد این ارغوان، بابا حسین جان تشنه ام از مرحمت دریاب این، شیر شجاعت جوی را با جرعه آبی تازه کن، باز این گل شب بوی را سیراب جام عشق کن، سرگشته ی این کوی را لعل لبم شد زعفران، بابا حسین جان تشنه ام از خواهش آن نور دو عین، قلب حسین افسرده شد آلاله ی گلزار دین، زین ماجرا افسرده شد از دست دنیای دَنی، آن روح پاک آزرده شد می گفت آن شیرین زبان، بابا حسین جان تشنه ام بُگشود حسین آغوش جان، بگرفت اکبر را به بر لب بر لب خشک پسر، بنهاد از رأفت پدر شرمنده شد چون دید علی، لب های بابا خشک تر از دیده شد اشکش روان، بابا حسین جان تشنه ام لب های خشک باب را، از سوز دل، بوسید و رفت وقت وداع آخرین، آن مه جبین، نالید و رفت تا خود به دشت کربلا، جام بلا نوشید و رفت می گفت آن رعنا جوان، بابا حسین جان تشنه ام چون حیدر صفدر علی، بر لشکر کُفّار زد بر گردن گردنکشان، با تیغ آتشبار زد بر خرمن جانِ عدو، آتش در آن پیکار زد رویش به باب مهربان، بابا حسین جان تشنه ام آخر زِ تیغ اشقیا، فرق سرش در هم شکست سنگ حوادث گوهرِ، پیغمبر خاتم شکست قلب مُعَلِّمی از این غم با همه عالم شکست می گفت علی می داد جان، بابا حسین جان تشنه ام @habibollahmoallemi
قربانی زیبا بابا خداحافظ که من هم رفتم از دنیا قربانت ای بابا خونین بدن افتاده ام بر خاک این صحرا قربانت ای بابا در کربلا گر آب بود از بهر ما نایاب لب تشنگان بی تاب یا من چو جد خود علی گشتم شهید ای باب آن کشته ی محراب لیکن شدم از دست پیغمبر کنون سیراب ای مهر عالم تاب راضی شدی از دست اکبرت ای نوگل زهرا قربانت ای بابا بابا زده شمشیر کین بر تارُکَم دشمن جان می رود از تن جاری شده خون از سرم بابا به روی من شد وقت جان دادن دیگر نمانده تاب و یارای سخن گفتن زیر سُمِ توسَن پامال کرده پیکرم را لشکر اعدا قربانت ای بابا من رزمِ خونین با سپاه اشقیا کردم شوری بپا کردم یاری به قرآن نُصرَتِ دین خدا کردم بهر رضا کردم رنگین زِ خون دشمن دین کربلا کردم تا جان فدا کردم غلطان به خون باشد ملاقات خدا زیبا قربانت ای بابا آموزگار عشق و سالار شهیدانی الگوی انسانی بابا زِ تو باشد بپا دین مسلمانی ای نور سبحانی در این منا کردی تو هفتاد و دو قربانی با امر یزدانی بادا مبارک بر تو این قربانی ای مولا قربانت ای بابا جان پدر ای بر شهیدان جهان سَروَر فرزند پیغمبر وقت شهادت هر شهیدی را تویی یاور می گیریش در بر آیی چو بر بالین فرزندت علی اکبر خونین سرم بنگر دانَم بود داغ جوان جان سوز و جان فرسا قربانت ای بابا مولا چو جسم نوجوان را غرقه در خون دید در سنگر توحید بر نعش نور دیدگان از سوز دل نالید رویش چو گل بوسید خونین سرش چون برگ گل بر سینه چسبانید لعل لبش بوسید گفتا علی جان بعد تو اُفِّ علی الدنیا صد آه و واویلا پس روی خود بر روی خونین علی بنهاد زد از جگر فریاد کی قُرَّه العِینِ حسین بودم زِ تو دلشاد در عالم ایجاد ای میوه ی دل، داغ مَرگَت کِی رود از یاد ای شاخه ی شمشاد مرگ تو زد آتش به دل، ای رود مه سیما صد آه و واویلا رعنا جوان سَروِ بلند بوستانم رود آرام جانم رود گُردِ رشید یکه تاز قهرمانم رود شیرین زبانم رود رزمنده ی نامی عزیز مهربانم رود روح روانم رود برخیز و یاری کن تو بابا را در این صحرا ای رود مه سیما گردیده پُر خون کاکلت ای شیر جنگ آور رعنا جوان اکبر تلخ است بعد از مرگ تو این زندگی دیگر ای شبه پیغمبر در خیمه باشند انتظار ای رود بی مادر ای آیت داور سوزد معلمی زِ داغ ماتمت بابا قربانت ای بابا @habibollahmoallemi
امید حسین جوان رشیدم، نهال امیدم زِ جا برخیز و نظر بنما به موی سفیدم فرشته جمالم، حمیده خصالم لب خشکیده به خون خفتی عزیز شهیدم به خاک بلا خُفت چو قَدِّ رسایت به گوش من آمد طنین صدایت نوای جگر سوز وا ابایت صدای ناله ی جانکاهت زِ خیمه شنیدم سرت شده مجروح به ضربت شمشیر زِ کاکل تو خون به چهره سرازیر شهادتت ای رود نموده مرا پیر دریغ آلوده به خون اکبر جمال تو دیدم چو بر سر نعش تو روی نهادم تو را چو بدیدم زِ پای فتادم نمی روی ای نور دیده زِ یادم نَهَم صورت به چهره ات ای شهید سعیدم سر تو بگیرم زِ دامن صحرا به سینه گذارم زِ دل کشم آوا علی بگشا دیده به روی بابا دریغا بر سر بالین تو دیر رسیدم زِ خون تو رنگین کنم سر و رویم لب تو ببوسم روی تو ببویم زاشک دو چشمم سر تو بشویم دیگر بعد از تو دل از قید حیات بریدم علی غم قتلت دل و جگرم سوخت زِ داغ تو یکباره بال و پرم سوخت به فصل بهاران گل و ثَمَرم سوخت گل شادی زِ گلستان رخ تو نچیدم تو مونس جان و روان حسینی تو قُوَّتِ قلب و تَوانِ حسینی تو نور دو عین و تو جان حسینی بهار عمر تو شد کوتاه و داغ تو دیدم شدی علی ای رود فدایی اسلام تو رفتی و بُردی زِ قلب من آرام نصیب حسین شد همه غم ایام چه جام بلایی از دست زمانه چشیدم چگونه بَرَم این خبر سوی خواهر که با لب عطشان شبیه پیغمبر فتاده به میدان زِ زین علی اکبر چو بیند خون جمالت را به چهره کشیدم مرا غم سوگت زِ هَر غمی افزون شراره ی داغت نموده دلم خون چو نوحه سراید مُعَلِّمِ مجنون ز آهش قلب حسین سوزد جوان شهیدم @habibollahmoallemi
چراغ خیمه ی زینب حسین آمد سوی مَقتَل به بالین علی اکبر گرفت آن پیکر خونین عزیز فاطمه در بر در آغوشش گرفت آن پیکر در خون شناور را نهاده بر روی زانو، سر آن ماه منظر را به یاد آورد آن لحظه، سر خونین حیدر را چنان آهی کشید از دل، که زد بر خشک و تر آذر حسین خم گشت و صورت را، به رخسار علی بنهاد لب خونین او بوسید و آه از سوز دل سر داد به روی لاله گون پروانه شمع نیمه سوز افتاد دمی بیهوش شد بر روی نعش شبه پیغمبر به روی سینه چسبانید، حسین آن رأس پُر خون را که آرامش دهد فرزند زهرا قلب محزون را به آب دیدگان می شست آن رخسار گلگون را حسین بی تاب از فرق دوتای آن قَمَر منظر صدا زد ای علی جان، میوه ی دل نور چشمانم به رویم دیده بگشا ای، فروغِ مهر رخشانم چراغ خیمه ی زینب، عزیزم مونس جانم بیا خیمه حَرَم را کُن مُنَوَّر با رخ انور تَکَلُّم با پدر کن، یوسف زیبا جمال من فداکارِ رشیدم، سرفراز با کمال من گل خندان گلزارم، عزیز خوش خصال من جمال نور پیغمبر، کمالت جلوه ی داور زِ جا برخیز و از نو بر عزیزانم مُحَبَّت کن سلاح رزم گیر و رو به میدان با شجاعت کن طرفداری زِ قرآن و زِ اسلام و زِ عترت کن دوباره زنده کن یاد علی در صحنه ی خیبر به دست خود زدایم خونّ زِ موهای سمن سایت به اشک دیده شویم خونّ زِ گل رخسار زیبایت چرا پاسخ نمی گوییّ عزیز دل به بابایت علی بعد از تو در دنیاّ نخواهم زندگی دیگر خداوندا ببین حالِ، حسین و نعش اکبر را قبول اکنون نما قربانی آل پیمبر را عزای اکبرم سوزد، دل زهرای اطهر را مُعَلِّمی بریزد اشک خون بر صفحه ی دفتر @habibollahmoallemi
علی اکبر شهید من اکبر دو چشم خود واکن نظر عزیز دل به روی بابا کن علی شده پُر خون، جمال زیبایت زِ خون سر رنگین، شده سراپایت به ضرب تیغ کین، شکسته اعضایت زِ جای خود برخیز، دلم تسلی کن عزیز جان دیگر، توان ندارم من که بر سر زانو، سَرَت گذارم من زِ قتل جانسوزت، فغان برآرم من سر از زمین بردار، حماسه برپا کن حماسه ساز من، به کربلا بودی تو خَلقاً و خُلقاً، چو مصطفی بودی به عرصه ی میدان، چو مرتضی بودی زِ نو بکش تیغ و، دوباره غوغا کن نَظَر کنم گاهی، به قد موزونت گهی زَنَم بوسه، به لعل پُر خونت گهی گذارم سر، به نعش گلگونت بیا علی دردِ، دلم مداوا کن نه عمه را طاقت، که بِنگَرَد رویت که خاک و خون شوید، زِ سنبل مویت جدا شده از هم، دو طاق ابرویت نظر سوی خیمه، به آل طاها کن چو نعش تو بینم، فتاده در صحرا کِشَم زِ دل آه و، فغان و واویلا زِ داغ تو سیرم، دیگر از این دنیا شکسته شد قلبِ، پدر تماشا کن تو را چو جان بابا، کِشَم در آغوشم نمی شود داغِ، غمت فراموشم کنون زِ خاک و خون، تو را کفن پوشم سوال حالم را، زِ سنگ صحرا کن غلام پیری را، که داری ای اکبر زد آه جانسوزش، به جان و دل آذر به حُرمَتِ زهرا به حق پیغمبر صحیفه ی اشکِ، مُعَلِّم امضا کن @habibollahmoallemi
ستاره ی سحر علی نور بَصَرم، نهال نوثَمَرم چگونه نعش تو را بابا ،به سوی خیمه برم؟ تو بودی مونس جان حسین را روح و روان سر خونین تو را اکبر چگونه من نگرم؟ کدامین سنگین دل، درآوردت از پا؟ به قلب خونینم، نهاده داغت را؟ شدم سیر ای بابا، از این دار دنیا که داغ مرگت سوخت، عزیز جان جگرم به یاد پیغمبر، چو می دیدم رویت دلم بودی شادان، زِ خُلقِ نیکویت سکون قلبم بود، به زور و بازویت جهان بی تو تاریک، شده پیش نظرم سر و رویت بوسم، که گردیده خونین جمال زیبایت، زِ خون گشته رنگین نهم رو بر رویت، دلم یابد تسکین غروبت بود زود ای، ستاره ی سحرم لب عطشان جانت، فدای قرآن شد به راه دینِ حق، نثار جانان شد موجب ابقای، مکتب ایمان شد سِزَد گر خون گریم، به تو زیبا پسرم زِ دستم افسوس ای، گل زیبا رفتی عزیزم لب تشنه، از این دنیا رفتی پَر کشیدی از تن، سوی عقبی رفتی تو رفتی من از پِی، عازم این سَفَرم فغان از آن لحظه، که از قتل اکبر با خبر شد زینب، از این غم زد بر سر بیامد بالینِ، شبیه پیغمبر بگفتا یابن اخا، شکستی بال و پرم به خیمه برگرداند، برادر خواهر را صدا زد یارانِ علی اکبر را بیایید از میدان، برید این پیکر را ندارم من قُوَّت، که تنهایش ببرم حسین را نِی تنها، جگر بر اکبر سوخت آتشی در دلها، سوز آهش افروخت به ما درس صبر و، شکیبایی آموخت مُعَلِّم از این نوحه زدی بر دل شَرَرم @habibollahmoallemi
سَروِ خِرامان یوسف کنعانم، سَروِ خِرامانم غرقه به خون گشتی بابا، در بَرِ چشمانم بوسه زنم بابا، صورت گلگونت لب بگذارم بر، لب پُر از خونت زِ خون نمایم پاک، فرق همایونت کشم در آغوشم نعشت، به سینه چسبانم چه ظالمی ضربت، زده تو را بر سر شجاع شیر افکن، دلیر نام آور دوتا شده فرقِ، سرت علی اکبر خون سَرَت شویم با این، دیده ی گریانم بی تو حسین سیر است، دیگر از این دنیا زِ گلپر خونت، معطر این صحرا دو نرگس شهلا، به روی من بگشا گرفته ابر خون رویت، ای مَهِ تابانم روانه بنمودم، تو را سوی میدان فدا نمودی جان، به حضرت جانان لطف و صفا دادی، به گلشن ایمان با لب خشکیده رفتی، شهید عطشانم نظاره می کردم، جنگ نمایانت شبیه پیغمبر، حسین به قربانت شده غبارآلود، چهره ی رخشانت چرا شدی خاموش ناگَه، شمع فروزانم تو یکه سربازم، به کربلا بودی گُردِ سرافرازم، به نینوا بودی به عرصه ی پیکار، چو مرتضی بودی داغ تو آتش زد بابا، به قلب سوزانم تشنه جگر رفتی، شهید جانبازم سَرو برومندم، همدم و همرازم ببین حسین تنهاست، حماسه پردازم سخن بگو با من، شیرین کلام دورانم پس از تو بابا را، دیگر توانی نیست مرا دیگر اکبر، چون تو جوانی نیست فروغ اُمّیدی، به زندگانی نیست نور دو چشمانم بنگر، حال پریشانم زِ خون سر گلرنگ، جمال نیکویت شکافته از هم، طاق دو ابرویت زِ خاک و خون شویم، سنبل گیسویت زِ لطف خود یارب فرما، قبول قربانم صلای عاشورا، صلای توحید است خون شهیدانش، همیشه جاویداست حماسه ی آن روز، به حال تجدید است معلمی نالان گردد، گِردِ گلستانم @habibollahmoallemi
اسوه ی فرزانگی آه چرا برادرم رفت و نیامد؟ میر سپاه و لشکرم رفت و نیامد من که به جز عباس، یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم اسوه ی فرزانگی و، مهر و عطوفت منبع جود و کَرَم و لطف و محبت اختر تابنده ی انصاف و مروت صف شکن دلاورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم او که چراغ رَهِ مردان خدا بود عاشق و سرمست مِی جام ولا بود جوهر مردانگی و مهر و وفا بود با دل و جان برابرمِ رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم برادری که پاس دادی از خیامم گاه صدا نمی زدی مرا به نامم نمی نشستی او به پاس احترامم عزیز جان مادرمِ رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم یکه سواری، که به میدان شجاعت لرزه فکندی به دلِ، قوم ضلالت با دل و جان بود، طرفدار ولایت نور دو چشمان تَرَم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم اصغرم از سوز عطش، در التهاب است سکینه ام زِ تشنگی، دلش کباب است در حَرَمِ آل عبا، قحطی آب است ساقی آب، آورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم شیر ژیان گشته مگر طعمه ی شمشیر یا که شده مشک پُر آبش هدف تیر کز سپه کفر بپا خاسته تکبیر افسر ماه منظرم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم خواهر افسرده بیا خاک به سر کن اهل حرم را همه یکباره خبر کن رخت عزاداری عباس به بر کن مونس و یار و یاورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم جان به فدای لب عطشان ابالفضل جن و ملک ریزه خور خوان ابالفضل مُعَلِّمی بنده ی احسان ابالفضل آه که سقای حَرَم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم @habibollahmoallemi
شهادت علمدار حسین ای برادر جان حسین شد علمدارت فدا یا اخا ادرک اخاک در دم رفتن بیا جسم مجروح مرا کن بلند از روی خاک یا اخا ادرک اخاک ای ولیِّ کردگار، وی امام و رهبرم مَنصَبِ سقّائیت بود چون تاج سرم خواستم آب آورم، بهر طفلان در حرم ریخت آب وای دریغ، پیکرم شد چاک چاک یا اخا ادرک اخاک سَروَر و مولای من، کُن به عباست نظر نِی مرا دستی به تن، نِی توان بر تن دگر با عمود آهنین، خُرد گشته فرق سر من همان شیرم که بود، شیر از من بیمناک یا اخا ادرک اخاک در ره دین خدا، هر دو دستم شد جدا بیرق سربازیت، گشته از دستم رها آیه ی رحمت تویی، از غلامت شو رضا چون تویی مولای من، از به خون خفتن چه باک یا اخا ادرک اخاک جان صدها مثل من، باد قربانت حسین چون مرا یاد آید از، لعل عطشانت حسین خون بگریم سر نهم، زیر فرمانت حسین کز غم بی یاریت، سینه ام شد دردناک یا اخا ادرک اخاک ای مسیحا دم بیا، بر سَرِ بالین من با بهشتی بوی خود، دِه دمی تسکین من بر سر زانو گذار، این سر خونین من کن زِ لطف و مرحمت، خون زِ رخسارم تو پاک یا اخا ادرک اخاک پیکرم گر ریز ریز، از دَمِ شمشیر شد دیدگانم گر هدف، با سه شعبه تیر شد شُکر گویم آنچه را، از خدا تقدیر شد خوش بُوَد در حفظ دین، غرقه خون گَردَم هلاک یا اخا ادرک اخاک دست اگر می داشتم، باز می کردم نثار در رکابت می زدم، تیغ ای والاتبار با عَلَم می تاختم، باز سوی کارزار می کشیدم یا حسین ای فروغ تابناک یا اخا ادرک اخاک حیف گردیده جدا، دستهایم از بدن تیر باران کرده اند، دشمنان اعضای من در حضورت یافتم، فیض قربانی شدن هان مُعَلِّم زین عزا بر سر خود ریز خاک یا اخا ادرک اخاک @habibollahmoallemi
ساقی لب تشنه تا نَبَرَم سوی حَرَم مَشکِ آب لب نگذارم به آب درس وفا داده مرا بوتراب لب نگذارم به آب من پسر شیر خدا حیدرم خوانده حسین، ساقی و آب آورم هم پسر فاطمه را چاکرم تا ندهد اذن به من آن ‌جناب لب نگذارم به آب گر چه تویی روح‌ نواز ای فرات می ‌نتوانی بَری از من ثبات از تو ننوشم به امید حیات تا نَبَرَم آب سوی آفتاب لب نگذارم به آب تا نَبَرَم آب و نه نوشد حسین تا نشود تر لب‌شان زینبین تا همه اطفال شه عالمین آب نَنوشند زِ راه صواب لب نگذارم به آب اصغر بی شیر، زِ فرط عطش در بغل مادر خود، کرده غش شیر ندارد که شَوَد، تر لبش تا نبرم آب و ننوشد رباب لب نگذارم به آب از حَرَمِ زاده‌ی خیر النسا واعطشا رفته به اوج سما رشته ی صبرم شده از کف‌ رها دل زِ غم تشنه لبان شد کباب لب نگذارم به آب داده ام این وعده به اهل حَرَم کآب سوی خیمه ی طفلان بَرَم باشد اگر قیمت جان می خرم ناله ی طفلان زِ دلم برده تاب لب نگذارم به آب سَروَرِ من شمس حقیقت حسین صاحب اکرام و عنایت حسین داده مرا حکم سقایت حسین اهل حریمش همه در التهاب لب نگذارم به آب آب فرات ای که روانی مُدام مانده کنار تو حسین تشنه کام شرم کن از زاده‌ی خیر الانام موج زنان می گذری با شتاب لب نگذارم به آب می‌زند آتش جگر ممکنات ساقی لب تشنه و شط فرات در خور عباس بود این صفات کرده دل زار مُعَلِّم کباب لب نگذارم به آب @habibollahmoallemi
عباس علمدار چون ماه بنی هاشمی، عباسِ علمدار از حالت جانسوزِ حسین، گشت خبردار با خویش چنین گفت، که این شرط وفا نیست عباس بُوَد زنده حسین، بی کس و بی یار رو کرد به سوی حَرَمِ آل پیمبر تا باز زیارت کند او روی برادر بوسید زمین ادب آن شیر دلاور گفتا به برادر منم آماده ی پیکار گفتا بِده ای سَروَرِ دین اذن جهادم کز العطش تشنه لبان سوخت نهادم درسی که به من داده علی مانده به یادم تو سَروَر و مولایی و من عبد فداکار ای مونس جان و دل صدیقه ی اطهر با شوق به دور قد و بالای تو مادر داده است طوافم به تو ای سید و سرور یعنی که تویی رهبر و من بنده ی دربار اطفال تو از تشنه لبی مَشک در آغوش این داغ گران را نتوان کرد فراموش اصغر به روی سینه ی مادر شده بیهوش آرام نگیرد دل من ای گل بی خار بگرفت زِ مولای جهان، رخصت میدان تا آب رساند به حَرَم، با لب عطشان از خیمه برون شد چو یکی، ماه درخشان بر لشکر دشمن زده چون حیدر کَرّار از سوز عطش، ساقی عطشان شده بی تاب مرکب به دلِ علقمه زد، مهر جهانتاب بگرفت به کف آب و بیفشاند روی آب با یاد لب تشنه لبان دیده گُهَربار پس مشک پُر از آب نمود اسوه ی غیرت عباس علی میر سپه روح شجاعت افکند روی دوش، برون تاخت به سرعت چون شیر ژیان زد به صف لشکر کفار حیرت زده دشمن همه از روی ابالفضل ناگه زِ کمین رفت یکی سوی ابالفضل زد از پس سر تیغ به بازوی ابالفضل گردید یمین قطع و کشید آه شَرَربار با دست دگر تیغ گرفت اسوه ی ایمان با دست قلم گشته عَلَم مشک به میدان چون شیر خدا اسب در آورده به جولان تا خصم نگوید شده درمانده زِ پیکار سنگین دلی آمد زِ قفای سَرِ عباس بنمود جدا دست چپ از پیکر عباس گردید چو شب تیره جهان در بَرِ عباس تجدید شده خاطره ی جعفر طیار فریاد از آن لحظه که عباس دلاور افتاد زِ صورت به سر از پشت تکاور زد بانگ به فریاد برس جان برادر تا روی تو بینم که بُوَد آخر دیدار بشنید چو آوای برادر شه خوبان چون باز شکاری زده پَر جانب میدان بگرفت به زانو سَرِ سقای شهیدان گردیده مُعَلِّمی از این غصه عزادار @habibollahmoallemi
سقای بیداردل دستم زِ پیکر شد جدا ای برادر حسینم یکدم به بالینم بیا ای برادر حسینم مولای من رفته زِ تن نیروی عباس از هر دو سو گشته قَلَم بازوی عباس بردار گامی ای برادر سوی عباس بر خادمت لطفی نما ای برادر حسینم جان برادر تیر بر چشمم نشسته ضرب عمود آهنین فرقم شکسته بی دستیم راه علمداریم بسته افتاده با دستم لَوا ای برادر حسینم لب تشنگان را داده بودم وعده ی آب سقای بی دست و عَلَم بی آب و بی تاب هرگز نمی دیدند عزیزان تو در خواب عمویشان افتد زِ پا ای برادر حسینم آبی که بودم آبرو، تیر قضا ریخت آمیخته با خون شد و، در کربلا ریخت افسوس قبل از بُردَنَش در خیمه ها ریخت زد بر دلم آتش قضا، ای برادر حسینم تیر بلایِ عشق را، با جان خریدم راه خطر را با وفاداری بریدم صد حیف کز این آب سیرآبت ندیدم ای چشمه ی آب بقا ای برادر حسینم شد بند بند من جدا، با ضَربِ شمشیر گشته مَشَبَّک پیکرم با ناوک تیر نامردمانِ کوفه شاد از کُشتَنِ شیر شرمی ندارند از خدا، ای برادر حسینم سوزان تنم در آفتابِ گرم گَشته شادان به قتلم دشمن بی شرم گَشته زیر سم اسب استخوانم نرم گَشته کردم به پیمانم وفا ای برادر حسینم افتاده در راه خدا از تن دو دستم سوی حَرَم جسمم مَبَر تا زنده هستم تا کودکان آگه نگردند از شکستم از رویشان دارم حیا ای برادر حسینم بگذار بر زانو سرم مولای دینم کن پاک خون از دیدگان و از جبینم تا لحظه ی آخر جمالت را ببینم درد دلم یابد شفا ای برادر حسینم بی دستی عباس و اشک و آه زینب جان مُعَلِّمی رسانیده است بر لب این واقعه روزش نموده تیره چون شب در دیده اش اشک عزا ای برادر حسینم @habibollahmoallemi
ساقی لب تشنگان دسته گلهای حَرَم تشنه مانده در بَرَم ای خدا یاری نما تا رَوَم آب آورم از حسین مولای دین، من حمایت می کنم تا بُوَد جان در تنم، استقامت می کنم کودکان تشنه را، من سقایت می کنم در ره عشق حسین، از سر و جان بگذرم می بَرَم فرمان من از، نور چشم فاطمه مشک را گیرم به دوش، بی هراس و واهمه اسب را جولان دهم، در مسیر علقمه غیرت حیدر بُوَد، در نهاد و جوهرم بر صف دشمن زَنَم، چون علی مرتضی محشری برپا کُنَم، در زمین کربلا نیست در قاموس من، ترس و خوف از اشقیا بهر یاری حسین، شیر داده مادرم مرکبش را پیش راند، شُد روان سوی فرات تا که مشک خشک را، پُر کند زآب حیات تا دهد از تشنگی، تشنه کامان را نجات گفت باشد آب اگر، قیمت جان می خرم چون زِ فرط تشنگی، دست زد در زیر آب خواست نوشد جرعه ای، نور چشم بوتراب ساقی لب تشنگان، کرد با خود این خطاب آب تو می نوشی و، تشنه لب اهل حرم آب را افشاند بر، روی آب آن با وفا از فرات آمد برون، شیر دشت کربلا حلقه زد اطراف او، قوم بی شرم و حیا تا نیارد آب را، در حَرَم اَبرِ کَرَم از کمین آمد برون، ظالمی از کوفیان دست هایش قطع کرد، جسم او شد بی توان تیر آمد مشکِ آب، پاره شد در آن میان زآب شد مأیوس آن، صاحب تیغ و علم با عمود آهنین، فرق او شد غرقه خون داد از کف اختیار، گشت از زین سرنگون روی صورت بر زمین، خورد با زخم فزون گفت ای مولا بگیر، بر سَرِ زانو سَرَم ناله زد از سوز دل، یا اخا ادرک اخاک رفت عباست زِ دست، پیکرش شُد چاک چاک رَس به فریادم حسین، خون زِ چشمم کن تو پاک ای عزیز فاطمه، تا جمالت بنگرم آسمان خون گریه کن، بر ابالفضل رشید او که در راه حسین، عاشقانه شد شهید قامت مولا خَمید، چون به بالینش رسید شد مُعَلِّم نوحه گر، ریخت اشکش با قلم @habibollahmoallemi
ماه هاشمی دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم ای ابالفضل دلاور من حسینم من حسینم یاوَرِ درخون شناور من حسینم من حسینم صف شکن، میر سپاهم، ساقی لب تشنگانم پاسدار خیمه گاهم، باوفای مهربانم قُوَّت و قلب و امیدِ، خواهران و کودکانم تشنگان در انتظارند، بهرشان آبی بیاور همچو تو فرزانه مردی، دیده ی دوران ندیده تیر بیداد ستم بر، چشم حق بینت خلیده بنگر ای پشت و پناهم، پشتم از داغت خمیده مانده ام در این بیابان، بی سپهسالار لشگر بر جوانمردان عالم، درس عشق و جانفشانی با فداکاری تو دادی، ای امید زندگانی سوختی جان حسین را، در فراق ناگهانی چون تو فرزندی نزاید، در جهان دیگر زِ مادر در کجا افتاده بر خاک، ای برادر جان لوایت در ره قرآن فدا شد، آن دو بازوی رسایت سر برآر از بستر خون، جان مولایت فدایت زود بنمودی غروب ای، هاشمی ماه مُنَوَر فاطمه را نور عین و، زاده ی ام البنینی مرد میدان حماسه، پاسدار مُلکِ دینی از چه رو در خون تپیده، مونس جان این چنینی خیز و از نو دِه تسلی، نونهالان پیامبر بر حسین میر سپاه و، مونس و یاور تو بودی در میان لشکر دین، یِکِّه تاز افسر تو بودی هم مُشیرم هم وزیرم، گُردِ رزم آور تو بودی عاقبت از کین اعدا، شد جدا دستت زِ پیکر چون برادرها برادر، جان نمی کردی خطابم در کلام دلنشینت، بود یا مولا جوابم بودی ای آرام جانم، یادگار از سوی بابَم شرح قتلت را چگونه، می توان گویم به خواهر قتل جانسوز برادر، کرده پیر و ناتوانم داغ تو بشکسته پشتم، سوخت مغز استخوانم نِی توان نعش تو دیگر، بر دَرِ خیمه رسانم رفتی عباسم زِ دستم، شد حسین بی یار و یاور در عزای جانگدازت، ای حماسه ساز دوران خون دل از دیده ریزد، همچو ابر نوبهاران با نوا شوری فکنده، در نَهادِ داغداران زَاشک خونینش مُعَلِّم، کرده پُر اوراق دفتر @habibollahmoallemi
حماسه ی نبرد قاسم آمد برون از خیمه گه، نوجوانی رزمنده ای شیرافکنی، پُرتوانی شرمنده گشتی آفتاب، از جمالش بینندگان حیران زِ فَرّ و جلالش جِنُّ و مَلَک شیدای عقل و کمالش هست این بشر یا آیت آسمانی ساطع بُوَد از چهره اش، نور ایمان بُد در صلابت چون علی شیر یزدان شیر از شُکوه و صولتِ، او هراسان صورت چو رخسار حسن، ارغوانی دست ادب بر سینه شد، نزد عَمّو بعد از ادای احترام، آن مَلَک خو دست حسین بوسید و کرد، خواهش از او بگشوده لب بنمود شیرین زبانی کز حضرتت دارم تَمَنّا عمو جان رخصت بفرمایی کُنَم، جان به قربان فرمود در پاسخ حسین، مِهرِ ایمان باشد چه مقصودت از این جان فشانی؟ گفتا عمو دانم چه ام، بر سر آید از قالب تن جان من، چون برآید مرگ از عسل صدباره شیرین تر آید جایی که تو بی یاور اندر زمانی بوسید رویش را حسین، میر احرار شست از گلاب دیده آن، روی گلنار کَردَش مُجَهَّز با سلاح، بهر پیکار چون او ندیده روزگار، قهرمانی پا در رکاب و جای بر، پشت زین کرد حمله به سوی لشکرِ، مشرکین کرد بر رزم او خیل مَلَک، آفرین کرد کز مجتبی دارد به دوران، نشانی هر سو نمودی حمله چون، شیر غُرّان جمعی فکند از دشمنان، را به میدان اعدای قرآن در مصافَش گریزان عاجز به توصیفش بُوَد، هر بیانی افسوس کآخر کشته ی، تیغ کین شد آلوده در خون آن رخِ، نازنین شد پامال سُمِّ مَرکَبِ، مشرکین شد بر پیکرش سالم نماند استخوانی با ناله گفت عمو بیا، رَس به فریاد وقت است جانم زین قفس، گردد آزاد با دیدن رویت نما، روح من شاد بار سفر بستم از این، دار فانی بنما مُعَلِّم زین عزا، دیده خونبار ره توشه ای آماده ساز، ای گنه کار کن بر شهیدان و حسین، گریه بسیار شاید دهندت نامه ی، نوحه خوانی @habibollahmoallemi
تمنای قاسم اذن جهادم کن عطا عموی من مولای من ای مظهر نور خدا عموی من مولای من شور آفرین کربلا عموی من مولای من ای مقتدای راستین، من قاسم دلخسته ام گر نوجوانی نورَسَم، بار شهادت بسته ام در عشق تو فانی شدم، از قید دنیا رسته ام ای افتخار اولیا، عموی من مولای من دارم تَمَنّائی عمو، ای هادی جِنّ و بَشَر بر چاکر درگاه خود، با لطف و احسان کن نظر افتاده ام دستم بگیر، ای هر یتیمی را پدر از کاروان ماندم به جا، عموی من مولای من یاران و فرزندانِ تو، در راه حق جان باختند یک یک بُراقِ عشق را، تا قُربِ عِزَّت تاختند در آزمون عاشقی، خود را موفق ساختند بنما مرا حاجت روا، عموی من مولای من عمو مگر من لایقِ، درگاه جانان نیستم یا بنده ی شایسته ای، از بهر قربان نیستم یا آشنا با خط خونبار شهیدان نیستم خود حاضرم بهر فدا، عموی من مولای من رُخصَت بِده تا در رَهَت، ایثار و جانبازی کنم سَر اَفکَنَم بر مقدمت، کسب سرافرازی کنم تا در رکابت سیدی، احراز سربازی کنم در سرزمین نینوا، عموی من مولای من گر نوجوانی نوخَطَم، رزمنده ای جنگ آورم امر امام خویش را، با هدیه ی جان می خرم پرورده ی دست شما، خون حسن در جوهرم خوفی ندارم جز خدا، عموی من مولای من مولا بفرما رأفتی، بر سینه ی سوزان من جنگی سلاحم کن به تن، قربان جانت جان من با لطف بی پایان نظر، کن دیده ی گریان من زخم دلم بخشا شفا، عموی من مولای من نالید قاسم از جگر، خون بر دل افلاک کرد با گریه و اصرار خود، قلب حسین غمناک کرد سالار دین با مرحمت، اشکش زِ چشمان پاک کرد می گفت قاسم با نوا، عموی من مولای من شد جانب میدان روان، با رخصت سالار دین حمله به دشمن بُرد آن، شیر حماسه آفرین بسیاری از اعدای دین، افکند بر روی زمین چشمش به سوی خیمه ها، عموی من مولای من جنگی نمایان کرد تا، گردید از زین سرنگون صحرای گرم کربلا، از خون پاکش لاله گون آن شاخ شمشاد حَرَم، افتاد در گرداب خون می گفت و می زد دست و پا، عموی من مولای من چون دید مولا قاسمِ، غلطیده در خون پیکرش آمد کنار نعش او، بنهاد بر زانو سرش مُعَلِّمی بر سر زَنَد چون آید اندر خاطرش آن دم که قاسم زد صدا عموی من مولای من @habibollahmoallemi
حضرت قاسم (ع) رخصتم فرما عمو، بوسه زنم دست شما را تا زیارت کرده باشم در زمین، عرش خدا را من عزیز مصطفایم نور چشم مجتبایم قاسمم من قاسمم من قصد آن دارم عمو، تا در رکابت جان سپارم جز شهادت آرزویی، دیگر ای مولا ندارم منصب سربازیت، باشد نشان افتخارم دوست می دارم زِ خون، رنگین کنم کرببلا را من تکامل یافته، در مکتب این آستانم هر چه دارم از تو دارم، ای عموی مهربانم اذن میدانم عطا کن، شادمان روح و روانم تا شَوَم قربانیت، گلشن نمایم نینوا را از شما درس فداکاری و عشق آموختم من از لهیب ناله ات، پروانه آسا سوختم من گوهر از ژرفای اقیانوس دین اندوختم من سوی معراج شهادت، رهنما شو این گدا را ای امیر کاروان عشقبازان رَس به دادم لطف فرما کُن روانه، سوی میدان جهادم وقت یاری شد عمو، جای پدر بنمای شادم تا در این صحرا نمایم، شاد از خود مجتبی را طالب دیدارِ رخسار عَلّیِ اکبرم من زآنکه مشتاق زیارت کردن پیغمبرم من تشنه ی آب بقا، از دست جَدِّ اطهرم من دِه اجازت تا زَنَم، بر هم سپاه اشقیا را گر جوانی نورسم اما حماسه آفرینم نوکر دربار فرزند امیرالمومنینم شیر حقم دست نیرومند حق در آستینم می کنم زیر و زبر بنیان خصم بی حیا را هست شیرین تر برایم، از عسل فیض شهادت از ولایت پیروی کردن بُوَد راه سعادت نوحه خوانی بر حسین، مُعَلِّمی باشد عبادت عاشقانه دم به دم پیمای راه اولیا را @habibollahmoallemi
یتیم امام حسن عمو مگر هر کس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد آیا سزاوار سعادت، نورس جوانی مثل من نیست یا در خور فیض شهادت، فرزند دلبند حسن نیست یا این که قاسم ای عمو جان، شایسته ی خونین کَفَن نیست پس از چه رو این دل شکسته، دستور ایثاری ندارد مولا بده اذن جهادم، تا جان خود سازم فدایت این خون ناقابل بریزم، با شوق جان در پیش پایت در سینه دل آید به فریاد، چون بِشنَوَم صوت صلایت خوار است هر کس در زمانه، با تو سر یاری ندارد کُن رخصت جنگم عنایت، ای سرفراز سرفرازان بنما عمو جان سربلندم، در بین خیل عشق بازان گر نورسم اما دلیرم، هستم زِ نسل پیش تازان سر باختن در یاری دین، از بهر من کاری ندارد آماده ام تا در رکابت، گلرنگ سازم کربلا را جان را کنم قربان جانان، سازم زِ خود راضی خدا را باشد سزا گر سر ببازم، خونین نمایم دست و پا را جایی که عَمِّ مهربانم، یاری و غم خواری ندارد بگذار عمو دستت ببوسم، کن سوی میدانم روانه خواهم رها سازم روان را، از تنگنای این زمانه بر محور شمع وجودت، پروانه گردم عاشقانه اکبر فدا گردیده آیا، قاسم خریداری ندارد اشک حسین ناگه فرو ریخت، بر چهره اش از دیده ی تر بوسید و بگرفتش در آغوش، فرزند والای پیمبر گفتش زدی آتش به جانم، ای یادگارم از برادر تو نور چشمان حسینی، جز تو عمو یاری ندارد آه از دمی که قَدِّ قاسم، از خانه ی زین سرنگون شد خون از سَرَش گردید جاری، رخسار ماهش لاله گون شد داغش دل زارِ حسین سوخت، قلبش زِ غم لبریز خون شد زین غم مُعَلِّم اشک ریزد، گر لطف گفتاری ندارد @habibollahmoallemi
غزال نیک منظر نوجوانی سوی میدان آمده، الله الله با رخی چون ماه تابان آمده، الله الله کیست این خوش منظرِ نیکو شمایل کیست این روح روان و مونس دل ذوالفقار حیدری کرده حمایل اینکه می خوانَد دلیران را مقابل بهر صید شرزه شیران آمده، الله الله کیست این گُردِ سلحشور دلاور کیست این چابک سوار ماه پیکر کیست این شیراوژن گُردِ غضنفر کیست این زیبا غزال نیک منظر تیزتک با تیغ بُرّان آمده، الله الله کیست این کودک که بر پشت تکاور چون عقابی جا گرفته بر صنوبر بی محابا می زند بر قلب لشکر هی به مرکب می زند چون باد صَرصَر صف شکن چون شیر یزدان آمده، الله الله اینکه بر کف قبضه ی شمشیر دارد اینکه بر لب نعره ی تکبیر دارد اینکه در دل زهره ی صد شیر دارد اینکه در رزم آوری تدبیر دارد نیست او را مرد میدان آمده، الله الله کیست این کز حمله راه خصم بسته تار و پود کوفیان از هم گسسته دشمنان را دست و پا و سر شکسته اینکه گِردِ عارضش سنبل نَرُسته از نبردش عقل حیران آمده، الله الله اینکه بنشانده حسین بر روی زینش اینکه باشد نور لامع از جبینش اینکه باشد آهنین عزم متینش اینکه باشد دست حق در آستینش چون علی با نور ایمان آمده، الله الله اینکه جولان داده خَنگِ بادپا را کرده لرزان کارزار کربلا را اینکه تیره کرده روز اشقیا را اینکه در هم کوفته خصم خدا را چون یکی رَعدِ خروشان آمده، الله الله اینکه افکنده به خاک اعدای دین را اینکه پیچیده است در هم مشرکین را اینکه یاری داده خیرالمرسلین را اینکه کرده شادمان حبل المتین را نوگلی از مهد عرفان آمده، الله الله کیست این فخر آفرین مهربانی کیست این فَرّ و شکوه پهلوانی کیست این الگوی عشق و جان فشانی کیست این کو در سنین نوجوانی می دهد یاری به قرآن آمده، الله الله این برادرزاده ی مولا حسین است قاسم است این مجتبی را نور عین است نوگل بنت رسول عالمین است زاده ی رزمنده ی بدر و حُنِین اسست رو سوی میدان شتابان آمده، الله الله این هژبر افکن شجاع شیر صولت از عمو جانش حسین بگرفته رخصت دین و قرآن خدا را داده نصرت رو نهاده سوی معراج شهادت نوگلی با لعل عطشان آمده، الله الله آه از آن ساعت که در خون غوطه ور شد جَدِّه اش زهرا به جنت خون جگر شد تا حسین از این مصیبت با خبر شد روی بالینش روان با چشم تر شد گفت قاسم وقت هجران آمده، الله الله دید چون پامال سم اسبهایش در بغل بگرفتش و می زد صدایش تا رسانَد در حرم قد رسایش می کشاندی بر فراز خاک پایش آه آه عمرش به پایان آمده، الله الله یا حسین ای عرش اعلا آستانت یک نظر فرما به خیل عاشقانت راه را بگشا برای راهیانت تا شود مُعَلِّمی خود نوحه خوانت دل شکسته چشم گریان آمده، الله الله @habibollahmoallemi
کوچک ترین سرباز حسین ای عندلیب نغمه پردازم علی شش ماهه ی بی شیر جانبازم علی ناخن دگر بر سینه ی مادر مزن بر قلب اهل بیت من آذر مزن هر لحظه بی تابی مکن پَرپَر مزن فریاد جانسوز از جگر دیگر مزن بنما تَبَسُّم طفل طَنّازم علی یک لحظه گیر آرام در آغوش من کن آشیانه بر فراز دوش من بردی زِ بی تابی توان و توش من با نغمه ی شیوا ربودی هوش من پروانه ی مشتاق پروازم علی این عشق بازی از کجا آموختی پیمودن کوی وفا آموختی شوق ملاقات خدا آموختی سِرِّ بقا را در فنا آموختی احیا زِ خونت دین حق سازم علی از سنگر گهواره بیرون آمدی بهر شنا در لُجِّه ی خون آمدی مردانه سوی دشت و هامون آمدی تا رنگ خون بخشی به قانون آمدی با یاریت کردی سرافرازم علی بابا تو را اکنون به میدان می بَرَم گل غنچه ای سوی گلستان می بَرَم بلبل به گلزار شهیدان می بَرَم شیدای حق را سوی جانان می بَرَم کوچک ترین رزمنده سربازم علی خواهی تو با خون ظالمان رسوا کنی اسناد مظلومیتم امضا کنی در کوی جانان جان خود اهدا کنی قنداقه با خون گلو زیبا کنی در بی کسی گشتی تو دمسازم علی در یاری حق گشته ای پیکارجو تا در بَرِ پیکان سپر سازی گلو با خون دهی رخسار بابا شستشو خونت دهد بر گلشن دین آبرو نورس حماسه ساز ممتازم علی گر چه ندارم جز تو بابا یاوری وز جمله سربازان من کوچک تری در بین یارانم یگانه گوهری بر جمله جانبازان عالم افسری گشتی به دوران پرچم افرازم علی لعل لبت خشکیده است از قحط آب پژمرده ای مانند گل در آفتاب غش می کنی هر دم به روی دست باب زین ماجرا رفت از مُعَلِّم صبر و تاب نامش زِ طومارم نیندازم علی @habibollahmoallemi
. زیبا ترین قربانی حسین این برگ ارغوانی، رنگ از رُخَش پریده این تشنه کام بی شیر، عمرش به سر رسیده عزم سفر نموده، با خیل جان نثاران این مرغک مهاجر، از خیمه پر کشیده ریزد زِ آتش دل، بر گونه ها گلابش سوز عطش فکنده، در سینه اضطرابش نِی دیده می گشاید، نِی می بَرَد به خوابش بر روی قلب مادر، راحت نیارمیده این جان نثار کوچک، پایانی حسین است عالی ترین شکوهِ، عرفانی حسین است زیباترین غزالِ، قربانی خسین است این گونه عشق بازی، چشم فَلَک ندیده این ارمغان زیبا، روح کلام عشق است در پیشگاه جانان، عرض سلام عشق است این انتهای مستی، این دُردِ جام عشق است هل من مُعین مظلوم، از خیمه گه شنیده این بلبل غزل خوان، آورده رو به بستان تا عاشقانه گَردَد، بر گِردِ این گلستان خون گلو بریزد، بر گلشن شهیدان پروانه ای بدین سان، دوران نَپَروَریده خونش اگر بریزد، اکنون به دامن خاک بر خود زمین بلرزد، بر خاک افتد افلاک زینب از این مصیبت، بر سینه می زند چاک آیا کَفَن برایش، دست قضا بُریده داغ عَلیِّ اصغر، آتش بر عالم افروخت تیر آمد و گلویش، بر بازوی حسین دوخت قلب مُعَلِّمی را، با جمله ماسوی سوخت می نالَد از سَرِ شب، تا بردَمَد سپیده @habibollahmoallemi
سرباز شش ماهه پدر بیا به خیمه ها ای غریب کرببلا که ماندم از قافله جا ای غریب کرببلا که اصغرت مانده به جا ای غریب کرببلا شکسته قلب مادرم، زِ التهابِ آه من به دست خود گرفته و، همی کند نگاه من سرشک دیده اش روان، شده به روی ماه من به همرهت ببر مرا، ای غریب کرببلا تو در میان معرکه، به نیزه تکیه داده ای به کشته ها نگاهت و، شکسته دل ستاده ای برادران و یاوران، همه زِ دست داده ای به نامشان زنی صدا، ای غریب کرببلا بیا بگیر ایا پدر، مرا زِ دست مادرم به روی سینه ات گذار، عزیز فاطمه سرم که جلوه ی جمال را، به چشم خویش بنگرم مرا مکن زِ خود جدا، ای غریب کرببلا بیا پدر مرا ببر، که یار و یاورت منم در این زمانِ بی کسی، یگانه گوهرت منم فدایی نهایی و، علی اصغرت منم به امر حق منم رضا، ای غریب کرببلا اگر چه تشنه کامم و، طفل صغیرم ای پدر به راه جان نثاریت، یلی دلیرم ای پدر بلای عشق دوست را، به جان پذیرم ای پدر چو نیست یاوری تو را، ای غریب کرببلا اگر چه بی برادریّ، و بی علیِّ اکبری هنوز باشد ای پدر، تو را علیِّ اصغری که ارمغان به پیشگاهِ، ذات کبریا بری فدا کنی در این منا، ای غریب کرببلا چو حرمله تیر جفا، کُنَد رها به سوی من شکفته می شود چو گل، برابرت گلوی من تَبَسُّم مرا ببین و بوسه زن به روی من تویی شفای دردها، ای غریب کرببلا به ضرب تیر اشقیا، چو شد سرم زِ تن جدا زِ آه مظلومی تو، لرزه فتد به نینوا مُعَلِّمی زند به سر، در این مصیبت و عزا حسین حسین کند بپا، ای غریب کرببلا @habibollahmoallemi
کبوتر خونین بال تشنه لبم اصغر بیا بیا مادر کبوتر خونین بالم بزن به سویم پَر شدی در آغوش پدر سوی میدان به قطره ی آبی رودم نشد گلویت تر خورده به حلقومت، تیر جفا اصغر خون تو ناحق ریخت، به کربلا اصغر چرا شدی خاموش، تو از نوا اصغر به خیمه گه برگرد مادر، بگیرمت در بَر خون گلویت ریخت، اصغر مَه سیما شدی تو قربانی، به ظهر عاشورا گلشن دین گردید، به خون تو احیا سرت در این دشت خونین، جدا شد از پیکر طفلک معصومم، بیا در آغوشم پس از تو آب خوش دِگَر نمی نوشم کجا شود داغت، علی فراموشم فتاده از سوز داغت، به جان من آذر کودک شش ماهه، که دیده در دوران در اوج مظلومی، و با لب عطشان فدا کند جان را، به یاری قرآن زِ پیکرش تیری سه شعبه، جدا نماید سر زِ کودکی احرامِ، خون به تن کردی به جای قنداقه، به تن کَفَن کردی رود عزیزم از چه، ترک من کردی عَجَب روی دست بابا، شدی چو گل پرپر مرغ خوش الحان از، قفس پریدی تو به جانب معشوق، بال کشیدی تو زِ مهربان مادر، چرا بریدی تو به سوی گهواره بَرگَرد، عزیز مه منظر @habibollahmoallemi
گلبرگ احمر خواهر بیاور گلبرگ اَحمَرَم لب تشنه اصغرم تا هدیه سازم در راه داورم لب تشنه اصغرم دیگر کسی نیست، یاری کند مرا جز عندلیبِ، گلزار کربلا آن شیرخواره، خواهم کنم فدا بهر بقایِ، دین پیمبرم خورشید عصمت، بانوی عالمین غمدیده زینب، گفتا به شور و شین ای مونس جان، سالار دین حسین آشفته حالست، آن ناز پرورم خیزد زِ خیمه، فریاد العطش در گاهواره، اصغر نموده غش گریان ملائک، بر حال مادرش گردیده خاموش، آن بلبل حَرَم گاهی به حال، اغما و احتضار گه آن رضیعِ، لب تشنه بی قرار گردیده اصغر، محو جمال یار خشکیده لعلِ، آن ماه منظرم از گاهواره، مهر قَمَر نِقاب آورد علی را، با دیده ی پُر آب در محضر آن، سالار انقلاب بوئید گل را، مولای محترم در بَر گرفت و، بوسید روی او گه بوسه می زد، زیر گلوی او گه مُشک می سود، از تار موی او کای نور دیده، یکدانه گوهرم ای غنچه ی گل، در نوبهار عشق جویای آبی، در مرغزار عشق خواهی بنوشی، از چشمه سار عشق بابا نباشد آبی میسرم کن آشیانه، بر سینه ی پدر تا قطره قطره، از چشمه ی بصر با اشک دیده، سازم لب تو تَر شاید بگیری، آرام در بَرَم بر حلق اصغر، بنشست ناگهان تیر سه شعبه، از جور کوفیان خون از گلویش، جاری چو ناودان گلخون مظلوم، زد بر دل آذرم از داغ اصغر، تا روز واپسین در گریه افلاک، در لرزه ماء و طین اشک مُعَلِّم با خون دل عجین با یاد اصغر آید به خاطرم @habibollahmoallemi
عندلیب باغ عاشورا نشد بابا علی اصغر، ببوسم لعل لبهایت که ناگه بوسه زد تیری، به حلق خشک زیبایت ایا سرباز شش ماهه، زِ خیمه آمدی میدان بریده شد گلوی تو، زِ تیر خصم بی ایمان عجب آبی تو نوشیدی، زِ دست دشمن قرآن به روی دست من گشته، پُر از خون جسم رعنایت الا مرغ خوش الحانم، شدی خاموش از آوا شده تَر از گُلِ خونت، عزیزم سینه ی بابا نمی خوانی چرا ای عندلیب باغ عاشورا؟ به قربان سَرَت گردم، و آن زلف سمن سایت چو مرغ بال و پَر بشکسته، پَرپَر می زنی اصغر نه رو دارم بَرَم این جسمِ خونینت، سوی مادر نه تاب آرد چو بیند زینب این قنداقه ی بی سر رقیه کِی توان دارد، که خالی بنگرد جایت؟ چه تقصیری تو را بود ای، صفای خیمه گاه من که مظلومانه جان دادی، در این وادی به راه من دیار کربلا تاریک شد با سوز آه من بزن لبخنده ئی بار دگر بر روی بابایت تو مظلومی، بپاشم بر فَلَک خون گلویت را زِ سوز دل زنم بوسه، عزیزم ماه رویت را گلاب از دیدگان ریزم، بشویم روی و مویت را شد از خون گلو رنگین، جمال عالم آرایت علی اصغر چو عطشان داد جان بر روی دستانش غریب کربلا زیرِ، عبا بنمود پنهانش که تا او را بَرَد سوی عزیزان و شهیدانش بگفتا من شَوَم بابا فدای ماه سیمایت @habibollahmoallemi