eitaa logo
اشعار حاج حبیب الله معلمی
386 دنبال‌کننده
18 عکس
0 ویدیو
2 فایل
آدرس کانال اشعار حاج حبیب الله معلمی @habibollahmoallemi نوحه های حاج صادق آهنگران در جنگ تحمیلی: @ahangaransadegh ارتباط با ما: @abuammar_hz اشعار حاج حبیب الله معلمی: @habibollahmoallemi نوحه های کربلایی حسین فخری @hoseinfakhri
مشاهده در ایتا
دانلود
اسوه ی فرزانگی آه چرا برادرم رفت و نیامد؟ میر سپاه و لشکرم رفت و نیامد من که به جز عباس، یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم اسوه ی فرزانگی و، مهر و عطوفت منبع جود و کَرَم و لطف و محبت اختر تابنده ی انصاف و مروت صف شکن دلاورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم او که چراغ رَهِ مردان خدا بود عاشق و سرمست مِی جام ولا بود جوهر مردانگی و مهر و وفا بود با دل و جان برابرمِ رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم برادری که پاس دادی از خیامم گاه صدا نمی زدی مرا به نامم نمی نشستی او به پاس احترامم عزیز جان مادرمِ رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم یکه سواری، که به میدان شجاعت لرزه فکندی به دلِ، قوم ضلالت با دل و جان بود، طرفدار ولایت نور دو چشمان تَرَم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم اصغرم از سوز عطش، در التهاب است سکینه ام زِ تشنگی، دلش کباب است در حَرَمِ آل عبا، قحطی آب است ساقی آب، آورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم شیر ژیان گشته مگر طعمه ی شمشیر یا که شده مشک پُر آبش هدف تیر کز سپه کفر بپا خاسته تکبیر افسر ماه منظرم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم خواهر افسرده بیا خاک به سر کن اهل حرم را همه یکباره خبر کن رخت عزاداری عباس به بر کن مونس و یار و یاورم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم جان به فدای لب عطشان ابالفضل جن و ملک ریزه خور خوان ابالفضل مُعَلِّمی بنده ی احسان ابالفضل آه که سقای حَرَم رفت و نیامد من که به جز عباس یاوری ندارم مثل ابالفضل برادری ندارم @habibollahmoallemi
شهادت علمدار حسین ای برادر جان حسین شد علمدارت فدا یا اخا ادرک اخاک در دم رفتن بیا جسم مجروح مرا کن بلند از روی خاک یا اخا ادرک اخاک ای ولیِّ کردگار، وی امام و رهبرم مَنصَبِ سقّائیت بود چون تاج سرم خواستم آب آورم، بهر طفلان در حرم ریخت آب وای دریغ، پیکرم شد چاک چاک یا اخا ادرک اخاک سَروَر و مولای من، کُن به عباست نظر نِی مرا دستی به تن، نِی توان بر تن دگر با عمود آهنین، خُرد گشته فرق سر من همان شیرم که بود، شیر از من بیمناک یا اخا ادرک اخاک در ره دین خدا، هر دو دستم شد جدا بیرق سربازیت، گشته از دستم رها آیه ی رحمت تویی، از غلامت شو رضا چون تویی مولای من، از به خون خفتن چه باک یا اخا ادرک اخاک جان صدها مثل من، باد قربانت حسین چون مرا یاد آید از، لعل عطشانت حسین خون بگریم سر نهم، زیر فرمانت حسین کز غم بی یاریت، سینه ام شد دردناک یا اخا ادرک اخاک ای مسیحا دم بیا، بر سَرِ بالین من با بهشتی بوی خود، دِه دمی تسکین من بر سر زانو گذار، این سر خونین من کن زِ لطف و مرحمت، خون زِ رخسارم تو پاک یا اخا ادرک اخاک پیکرم گر ریز ریز، از دَمِ شمشیر شد دیدگانم گر هدف، با سه شعبه تیر شد شُکر گویم آنچه را، از خدا تقدیر شد خوش بُوَد در حفظ دین، غرقه خون گَردَم هلاک یا اخا ادرک اخاک دست اگر می داشتم، باز می کردم نثار در رکابت می زدم، تیغ ای والاتبار با عَلَم می تاختم، باز سوی کارزار می کشیدم یا حسین ای فروغ تابناک یا اخا ادرک اخاک حیف گردیده جدا، دستهایم از بدن تیر باران کرده اند، دشمنان اعضای من در حضورت یافتم، فیض قربانی شدن هان مُعَلِّم زین عزا بر سر خود ریز خاک یا اخا ادرک اخاک @habibollahmoallemi
ساقی لب تشنه تا نَبَرَم سوی حَرَم مَشکِ آب لب نگذارم به آب درس وفا داده مرا بوتراب لب نگذارم به آب من پسر شیر خدا حیدرم خوانده حسین، ساقی و آب آورم هم پسر فاطمه را چاکرم تا ندهد اذن به من آن ‌جناب لب نگذارم به آب گر چه تویی روح‌ نواز ای فرات می ‌نتوانی بَری از من ثبات از تو ننوشم به امید حیات تا نَبَرَم آب سوی آفتاب لب نگذارم به آب تا نَبَرَم آب و نه نوشد حسین تا نشود تر لب‌شان زینبین تا همه اطفال شه عالمین آب نَنوشند زِ راه صواب لب نگذارم به آب اصغر بی شیر، زِ فرط عطش در بغل مادر خود، کرده غش شیر ندارد که شَوَد، تر لبش تا نبرم آب و ننوشد رباب لب نگذارم به آب از حَرَمِ زاده‌ی خیر النسا واعطشا رفته به اوج سما رشته ی صبرم شده از کف‌ رها دل زِ غم تشنه لبان شد کباب لب نگذارم به آب داده ام این وعده به اهل حَرَم کآب سوی خیمه ی طفلان بَرَم باشد اگر قیمت جان می خرم ناله ی طفلان زِ دلم برده تاب لب نگذارم به آب سَروَرِ من شمس حقیقت حسین صاحب اکرام و عنایت حسین داده مرا حکم سقایت حسین اهل حریمش همه در التهاب لب نگذارم به آب آب فرات ای که روانی مُدام مانده کنار تو حسین تشنه کام شرم کن از زاده‌ی خیر الانام موج زنان می گذری با شتاب لب نگذارم به آب می‌زند آتش جگر ممکنات ساقی لب تشنه و شط فرات در خور عباس بود این صفات کرده دل زار مُعَلِّم کباب لب نگذارم به آب @habibollahmoallemi
عباس علمدار چون ماه بنی هاشمی، عباسِ علمدار از حالت جانسوزِ حسین، گشت خبردار با خویش چنین گفت، که این شرط وفا نیست عباس بُوَد زنده حسین، بی کس و بی یار رو کرد به سوی حَرَمِ آل پیمبر تا باز زیارت کند او روی برادر بوسید زمین ادب آن شیر دلاور گفتا به برادر منم آماده ی پیکار گفتا بِده ای سَروَرِ دین اذن جهادم کز العطش تشنه لبان سوخت نهادم درسی که به من داده علی مانده به یادم تو سَروَر و مولایی و من عبد فداکار ای مونس جان و دل صدیقه ی اطهر با شوق به دور قد و بالای تو مادر داده است طوافم به تو ای سید و سرور یعنی که تویی رهبر و من بنده ی دربار اطفال تو از تشنه لبی مَشک در آغوش این داغ گران را نتوان کرد فراموش اصغر به روی سینه ی مادر شده بیهوش آرام نگیرد دل من ای گل بی خار بگرفت زِ مولای جهان، رخصت میدان تا آب رساند به حَرَم، با لب عطشان از خیمه برون شد چو یکی، ماه درخشان بر لشکر دشمن زده چون حیدر کَرّار از سوز عطش، ساقی عطشان شده بی تاب مرکب به دلِ علقمه زد، مهر جهانتاب بگرفت به کف آب و بیفشاند روی آب با یاد لب تشنه لبان دیده گُهَربار پس مشک پُر از آب نمود اسوه ی غیرت عباس علی میر سپه روح شجاعت افکند روی دوش، برون تاخت به سرعت چون شیر ژیان زد به صف لشکر کفار حیرت زده دشمن همه از روی ابالفضل ناگه زِ کمین رفت یکی سوی ابالفضل زد از پس سر تیغ به بازوی ابالفضل گردید یمین قطع و کشید آه شَرَربار با دست دگر تیغ گرفت اسوه ی ایمان با دست قلم گشته عَلَم مشک به میدان چون شیر خدا اسب در آورده به جولان تا خصم نگوید شده درمانده زِ پیکار سنگین دلی آمد زِ قفای سَرِ عباس بنمود جدا دست چپ از پیکر عباس گردید چو شب تیره جهان در بَرِ عباس تجدید شده خاطره ی جعفر طیار فریاد از آن لحظه که عباس دلاور افتاد زِ صورت به سر از پشت تکاور زد بانگ به فریاد برس جان برادر تا روی تو بینم که بُوَد آخر دیدار بشنید چو آوای برادر شه خوبان چون باز شکاری زده پَر جانب میدان بگرفت به زانو سَرِ سقای شهیدان گردیده مُعَلِّمی از این غصه عزادار @habibollahmoallemi
سقای بیداردل دستم زِ پیکر شد جدا ای برادر حسینم یکدم به بالینم بیا ای برادر حسینم مولای من رفته زِ تن نیروی عباس از هر دو سو گشته قَلَم بازوی عباس بردار گامی ای برادر سوی عباس بر خادمت لطفی نما ای برادر حسینم جان برادر تیر بر چشمم نشسته ضرب عمود آهنین فرقم شکسته بی دستیم راه علمداریم بسته افتاده با دستم لَوا ای برادر حسینم لب تشنگان را داده بودم وعده ی آب سقای بی دست و عَلَم بی آب و بی تاب هرگز نمی دیدند عزیزان تو در خواب عمویشان افتد زِ پا ای برادر حسینم آبی که بودم آبرو، تیر قضا ریخت آمیخته با خون شد و، در کربلا ریخت افسوس قبل از بُردَنَش در خیمه ها ریخت زد بر دلم آتش قضا، ای برادر حسینم تیر بلایِ عشق را، با جان خریدم راه خطر را با وفاداری بریدم صد حیف کز این آب سیرآبت ندیدم ای چشمه ی آب بقا ای برادر حسینم شد بند بند من جدا، با ضَربِ شمشیر گشته مَشَبَّک پیکرم با ناوک تیر نامردمانِ کوفه شاد از کُشتَنِ شیر شرمی ندارند از خدا، ای برادر حسینم سوزان تنم در آفتابِ گرم گَشته شادان به قتلم دشمن بی شرم گَشته زیر سم اسب استخوانم نرم گَشته کردم به پیمانم وفا ای برادر حسینم افتاده در راه خدا از تن دو دستم سوی حَرَم جسمم مَبَر تا زنده هستم تا کودکان آگه نگردند از شکستم از رویشان دارم حیا ای برادر حسینم بگذار بر زانو سرم مولای دینم کن پاک خون از دیدگان و از جبینم تا لحظه ی آخر جمالت را ببینم درد دلم یابد شفا ای برادر حسینم بی دستی عباس و اشک و آه زینب جان مُعَلِّمی رسانیده است بر لب این واقعه روزش نموده تیره چون شب در دیده اش اشک عزا ای برادر حسینم @habibollahmoallemi
ساقی لب تشنگان دسته گلهای حَرَم تشنه مانده در بَرَم ای خدا یاری نما تا رَوَم آب آورم از حسین مولای دین، من حمایت می کنم تا بُوَد جان در تنم، استقامت می کنم کودکان تشنه را، من سقایت می کنم در ره عشق حسین، از سر و جان بگذرم می بَرَم فرمان من از، نور چشم فاطمه مشک را گیرم به دوش، بی هراس و واهمه اسب را جولان دهم، در مسیر علقمه غیرت حیدر بُوَد، در نهاد و جوهرم بر صف دشمن زَنَم، چون علی مرتضی محشری برپا کُنَم، در زمین کربلا نیست در قاموس من، ترس و خوف از اشقیا بهر یاری حسین، شیر داده مادرم مرکبش را پیش راند، شُد روان سوی فرات تا که مشک خشک را، پُر کند زآب حیات تا دهد از تشنگی، تشنه کامان را نجات گفت باشد آب اگر، قیمت جان می خرم چون زِ فرط تشنگی، دست زد در زیر آب خواست نوشد جرعه ای، نور چشم بوتراب ساقی لب تشنگان، کرد با خود این خطاب آب تو می نوشی و، تشنه لب اهل حرم آب را افشاند بر، روی آب آن با وفا از فرات آمد برون، شیر دشت کربلا حلقه زد اطراف او، قوم بی شرم و حیا تا نیارد آب را، در حَرَم اَبرِ کَرَم از کمین آمد برون، ظالمی از کوفیان دست هایش قطع کرد، جسم او شد بی توان تیر آمد مشکِ آب، پاره شد در آن میان زآب شد مأیوس آن، صاحب تیغ و علم با عمود آهنین، فرق او شد غرقه خون داد از کف اختیار، گشت از زین سرنگون روی صورت بر زمین، خورد با زخم فزون گفت ای مولا بگیر، بر سَرِ زانو سَرَم ناله زد از سوز دل، یا اخا ادرک اخاک رفت عباست زِ دست، پیکرش شُد چاک چاک رَس به فریادم حسین، خون زِ چشمم کن تو پاک ای عزیز فاطمه، تا جمالت بنگرم آسمان خون گریه کن، بر ابالفضل رشید او که در راه حسین، عاشقانه شد شهید قامت مولا خَمید، چون به بالینش رسید شد مُعَلِّم نوحه گر، ریخت اشکش با قلم @habibollahmoallemi
ماه هاشمی دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم ای ابالفضل دلاور من حسینم من حسینم یاوَرِ درخون شناور من حسینم من حسینم صف شکن، میر سپاهم، ساقی لب تشنگانم پاسدار خیمه گاهم، باوفای مهربانم قُوَّت و قلب و امیدِ، خواهران و کودکانم تشنگان در انتظارند، بهرشان آبی بیاور همچو تو فرزانه مردی، دیده ی دوران ندیده تیر بیداد ستم بر، چشم حق بینت خلیده بنگر ای پشت و پناهم، پشتم از داغت خمیده مانده ام در این بیابان، بی سپهسالار لشگر بر جوانمردان عالم، درس عشق و جانفشانی با فداکاری تو دادی، ای امید زندگانی سوختی جان حسین را، در فراق ناگهانی چون تو فرزندی نزاید، در جهان دیگر زِ مادر در کجا افتاده بر خاک، ای برادر جان لوایت در ره قرآن فدا شد، آن دو بازوی رسایت سر برآر از بستر خون، جان مولایت فدایت زود بنمودی غروب ای، هاشمی ماه مُنَوَر فاطمه را نور عین و، زاده ی ام البنینی مرد میدان حماسه، پاسدار مُلکِ دینی از چه رو در خون تپیده، مونس جان این چنینی خیز و از نو دِه تسلی، نونهالان پیامبر بر حسین میر سپاه و، مونس و یاور تو بودی در میان لشکر دین، یِکِّه تاز افسر تو بودی هم مُشیرم هم وزیرم، گُردِ رزم آور تو بودی عاقبت از کین اعدا، شد جدا دستت زِ پیکر چون برادرها برادر، جان نمی کردی خطابم در کلام دلنشینت، بود یا مولا جوابم بودی ای آرام جانم، یادگار از سوی بابَم شرح قتلت را چگونه، می توان گویم به خواهر قتل جانسوز برادر، کرده پیر و ناتوانم داغ تو بشکسته پشتم، سوخت مغز استخوانم نِی توان نعش تو دیگر، بر دَرِ خیمه رسانم رفتی عباسم زِ دستم، شد حسین بی یار و یاور در عزای جانگدازت، ای حماسه ساز دوران خون دل از دیده ریزد، همچو ابر نوبهاران با نوا شوری فکنده، در نَهادِ داغداران زَاشک خونینش مُعَلِّم، کرده پُر اوراق دفتر @habibollahmoallemi
حماسه ی نبرد قاسم آمد برون از خیمه گه، نوجوانی رزمنده ای شیرافکنی، پُرتوانی شرمنده گشتی آفتاب، از جمالش بینندگان حیران زِ فَرّ و جلالش جِنُّ و مَلَک شیدای عقل و کمالش هست این بشر یا آیت آسمانی ساطع بُوَد از چهره اش، نور ایمان بُد در صلابت چون علی شیر یزدان شیر از شُکوه و صولتِ، او هراسان صورت چو رخسار حسن، ارغوانی دست ادب بر سینه شد، نزد عَمّو بعد از ادای احترام، آن مَلَک خو دست حسین بوسید و کرد، خواهش از او بگشوده لب بنمود شیرین زبانی کز حضرتت دارم تَمَنّا عمو جان رخصت بفرمایی کُنَم، جان به قربان فرمود در پاسخ حسین، مِهرِ ایمان باشد چه مقصودت از این جان فشانی؟ گفتا عمو دانم چه ام، بر سر آید از قالب تن جان من، چون برآید مرگ از عسل صدباره شیرین تر آید جایی که تو بی یاور اندر زمانی بوسید رویش را حسین، میر احرار شست از گلاب دیده آن، روی گلنار کَردَش مُجَهَّز با سلاح، بهر پیکار چون او ندیده روزگار، قهرمانی پا در رکاب و جای بر، پشت زین کرد حمله به سوی لشکرِ، مشرکین کرد بر رزم او خیل مَلَک، آفرین کرد کز مجتبی دارد به دوران، نشانی هر سو نمودی حمله چون، شیر غُرّان جمعی فکند از دشمنان، را به میدان اعدای قرآن در مصافَش گریزان عاجز به توصیفش بُوَد، هر بیانی افسوس کآخر کشته ی، تیغ کین شد آلوده در خون آن رخِ، نازنین شد پامال سُمِّ مَرکَبِ، مشرکین شد بر پیکرش سالم نماند استخوانی با ناله گفت عمو بیا، رَس به فریاد وقت است جانم زین قفس، گردد آزاد با دیدن رویت نما، روح من شاد بار سفر بستم از این، دار فانی بنما مُعَلِّم زین عزا، دیده خونبار ره توشه ای آماده ساز، ای گنه کار کن بر شهیدان و حسین، گریه بسیار شاید دهندت نامه ی، نوحه خوانی @habibollahmoallemi
تمنای قاسم اذن جهادم کن عطا عموی من مولای من ای مظهر نور خدا عموی من مولای من شور آفرین کربلا عموی من مولای من ای مقتدای راستین، من قاسم دلخسته ام گر نوجوانی نورَسَم، بار شهادت بسته ام در عشق تو فانی شدم، از قید دنیا رسته ام ای افتخار اولیا، عموی من مولای من دارم تَمَنّائی عمو، ای هادی جِنّ و بَشَر بر چاکر درگاه خود، با لطف و احسان کن نظر افتاده ام دستم بگیر، ای هر یتیمی را پدر از کاروان ماندم به جا، عموی من مولای من یاران و فرزندانِ تو، در راه حق جان باختند یک یک بُراقِ عشق را، تا قُربِ عِزَّت تاختند در آزمون عاشقی، خود را موفق ساختند بنما مرا حاجت روا، عموی من مولای من عمو مگر من لایقِ، درگاه جانان نیستم یا بنده ی شایسته ای، از بهر قربان نیستم یا آشنا با خط خونبار شهیدان نیستم خود حاضرم بهر فدا، عموی من مولای من رُخصَت بِده تا در رَهَت، ایثار و جانبازی کنم سَر اَفکَنَم بر مقدمت، کسب سرافرازی کنم تا در رکابت سیدی، احراز سربازی کنم در سرزمین نینوا، عموی من مولای من گر نوجوانی نوخَطَم، رزمنده ای جنگ آورم امر امام خویش را، با هدیه ی جان می خرم پرورده ی دست شما، خون حسن در جوهرم خوفی ندارم جز خدا، عموی من مولای من مولا بفرما رأفتی، بر سینه ی سوزان من جنگی سلاحم کن به تن، قربان جانت جان من با لطف بی پایان نظر، کن دیده ی گریان من زخم دلم بخشا شفا، عموی من مولای من نالید قاسم از جگر، خون بر دل افلاک کرد با گریه و اصرار خود، قلب حسین غمناک کرد سالار دین با مرحمت، اشکش زِ چشمان پاک کرد می گفت قاسم با نوا، عموی من مولای من شد جانب میدان روان، با رخصت سالار دین حمله به دشمن بُرد آن، شیر حماسه آفرین بسیاری از اعدای دین، افکند بر روی زمین چشمش به سوی خیمه ها، عموی من مولای من جنگی نمایان کرد تا، گردید از زین سرنگون صحرای گرم کربلا، از خون پاکش لاله گون آن شاخ شمشاد حَرَم، افتاد در گرداب خون می گفت و می زد دست و پا، عموی من مولای من چون دید مولا قاسمِ، غلطیده در خون پیکرش آمد کنار نعش او، بنهاد بر زانو سرش مُعَلِّمی بر سر زَنَد چون آید اندر خاطرش آن دم که قاسم زد صدا عموی من مولای من @habibollahmoallemi
حضرت قاسم (ع) رخصتم فرما عمو، بوسه زنم دست شما را تا زیارت کرده باشم در زمین، عرش خدا را من عزیز مصطفایم نور چشم مجتبایم قاسمم من قاسمم من قصد آن دارم عمو، تا در رکابت جان سپارم جز شهادت آرزویی، دیگر ای مولا ندارم منصب سربازیت، باشد نشان افتخارم دوست می دارم زِ خون، رنگین کنم کرببلا را من تکامل یافته، در مکتب این آستانم هر چه دارم از تو دارم، ای عموی مهربانم اذن میدانم عطا کن، شادمان روح و روانم تا شَوَم قربانیت، گلشن نمایم نینوا را از شما درس فداکاری و عشق آموختم من از لهیب ناله ات، پروانه آسا سوختم من گوهر از ژرفای اقیانوس دین اندوختم من سوی معراج شهادت، رهنما شو این گدا را ای امیر کاروان عشقبازان رَس به دادم لطف فرما کُن روانه، سوی میدان جهادم وقت یاری شد عمو، جای پدر بنمای شادم تا در این صحرا نمایم، شاد از خود مجتبی را طالب دیدارِ رخسار عَلّیِ اکبرم من زآنکه مشتاق زیارت کردن پیغمبرم من تشنه ی آب بقا، از دست جَدِّ اطهرم من دِه اجازت تا زَنَم، بر هم سپاه اشقیا را گر جوانی نورسم اما حماسه آفرینم نوکر دربار فرزند امیرالمومنینم شیر حقم دست نیرومند حق در آستینم می کنم زیر و زبر بنیان خصم بی حیا را هست شیرین تر برایم، از عسل فیض شهادت از ولایت پیروی کردن بُوَد راه سعادت نوحه خوانی بر حسین، مُعَلِّمی باشد عبادت عاشقانه دم به دم پیمای راه اولیا را @habibollahmoallemi
یتیم امام حسن عمو مگر هر کس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد آیا سزاوار سعادت، نورس جوانی مثل من نیست یا در خور فیض شهادت، فرزند دلبند حسن نیست یا این که قاسم ای عمو جان، شایسته ی خونین کَفَن نیست پس از چه رو این دل شکسته، دستور ایثاری ندارد مولا بده اذن جهادم، تا جان خود سازم فدایت این خون ناقابل بریزم، با شوق جان در پیش پایت در سینه دل آید به فریاد، چون بِشنَوَم صوت صلایت خوار است هر کس در زمانه، با تو سر یاری ندارد کُن رخصت جنگم عنایت، ای سرفراز سرفرازان بنما عمو جان سربلندم، در بین خیل عشق بازان گر نورسم اما دلیرم، هستم زِ نسل پیش تازان سر باختن در یاری دین، از بهر من کاری ندارد آماده ام تا در رکابت، گلرنگ سازم کربلا را جان را کنم قربان جانان، سازم زِ خود راضی خدا را باشد سزا گر سر ببازم، خونین نمایم دست و پا را جایی که عَمِّ مهربانم، یاری و غم خواری ندارد بگذار عمو دستت ببوسم، کن سوی میدانم روانه خواهم رها سازم روان را، از تنگنای این زمانه بر محور شمع وجودت، پروانه گردم عاشقانه اکبر فدا گردیده آیا، قاسم خریداری ندارد اشک حسین ناگه فرو ریخت، بر چهره اش از دیده ی تر بوسید و بگرفتش در آغوش، فرزند والای پیمبر گفتش زدی آتش به جانم، ای یادگارم از برادر تو نور چشمان حسینی، جز تو عمو یاری ندارد آه از دمی که قَدِّ قاسم، از خانه ی زین سرنگون شد خون از سَرَش گردید جاری، رخسار ماهش لاله گون شد داغش دل زارِ حسین سوخت، قلبش زِ غم لبریز خون شد زین غم مُعَلِّم اشک ریزد، گر لطف گفتاری ندارد @habibollahmoallemi
غزال نیک منظر نوجوانی سوی میدان آمده، الله الله با رخی چون ماه تابان آمده، الله الله کیست این خوش منظرِ نیکو شمایل کیست این روح روان و مونس دل ذوالفقار حیدری کرده حمایل اینکه می خوانَد دلیران را مقابل بهر صید شرزه شیران آمده، الله الله کیست این گُردِ سلحشور دلاور کیست این چابک سوار ماه پیکر کیست این شیراوژن گُردِ غضنفر کیست این زیبا غزال نیک منظر تیزتک با تیغ بُرّان آمده، الله الله کیست این کودک که بر پشت تکاور چون عقابی جا گرفته بر صنوبر بی محابا می زند بر قلب لشکر هی به مرکب می زند چون باد صَرصَر صف شکن چون شیر یزدان آمده، الله الله اینکه بر کف قبضه ی شمشیر دارد اینکه بر لب نعره ی تکبیر دارد اینکه در دل زهره ی صد شیر دارد اینکه در رزم آوری تدبیر دارد نیست او را مرد میدان آمده، الله الله کیست این کز حمله راه خصم بسته تار و پود کوفیان از هم گسسته دشمنان را دست و پا و سر شکسته اینکه گِردِ عارضش سنبل نَرُسته از نبردش عقل حیران آمده، الله الله اینکه بنشانده حسین بر روی زینش اینکه باشد نور لامع از جبینش اینکه باشد آهنین عزم متینش اینکه باشد دست حق در آستینش چون علی با نور ایمان آمده، الله الله اینکه جولان داده خَنگِ بادپا را کرده لرزان کارزار کربلا را اینکه تیره کرده روز اشقیا را اینکه در هم کوفته خصم خدا را چون یکی رَعدِ خروشان آمده، الله الله اینکه افکنده به خاک اعدای دین را اینکه پیچیده است در هم مشرکین را اینکه یاری داده خیرالمرسلین را اینکه کرده شادمان حبل المتین را نوگلی از مهد عرفان آمده، الله الله کیست این فخر آفرین مهربانی کیست این فَرّ و شکوه پهلوانی کیست این الگوی عشق و جان فشانی کیست این کو در سنین نوجوانی می دهد یاری به قرآن آمده، الله الله این برادرزاده ی مولا حسین است قاسم است این مجتبی را نور عین است نوگل بنت رسول عالمین است زاده ی رزمنده ی بدر و حُنِین اسست رو سوی میدان شتابان آمده، الله الله این هژبر افکن شجاع شیر صولت از عمو جانش حسین بگرفته رخصت دین و قرآن خدا را داده نصرت رو نهاده سوی معراج شهادت نوگلی با لعل عطشان آمده، الله الله آه از آن ساعت که در خون غوطه ور شد جَدِّه اش زهرا به جنت خون جگر شد تا حسین از این مصیبت با خبر شد روی بالینش روان با چشم تر شد گفت قاسم وقت هجران آمده، الله الله دید چون پامال سم اسبهایش در بغل بگرفتش و می زد صدایش تا رسانَد در حرم قد رسایش می کشاندی بر فراز خاک پایش آه آه عمرش به پایان آمده، الله الله یا حسین ای عرش اعلا آستانت یک نظر فرما به خیل عاشقانت راه را بگشا برای راهیانت تا شود مُعَلِّمی خود نوحه خوانت دل شکسته چشم گریان آمده، الله الله @habibollahmoallemi
کوچک ترین سرباز حسین ای عندلیب نغمه پردازم علی شش ماهه ی بی شیر جانبازم علی ناخن دگر بر سینه ی مادر مزن بر قلب اهل بیت من آذر مزن هر لحظه بی تابی مکن پَرپَر مزن فریاد جانسوز از جگر دیگر مزن بنما تَبَسُّم طفل طَنّازم علی یک لحظه گیر آرام در آغوش من کن آشیانه بر فراز دوش من بردی زِ بی تابی توان و توش من با نغمه ی شیوا ربودی هوش من پروانه ی مشتاق پروازم علی این عشق بازی از کجا آموختی پیمودن کوی وفا آموختی شوق ملاقات خدا آموختی سِرِّ بقا را در فنا آموختی احیا زِ خونت دین حق سازم علی از سنگر گهواره بیرون آمدی بهر شنا در لُجِّه ی خون آمدی مردانه سوی دشت و هامون آمدی تا رنگ خون بخشی به قانون آمدی با یاریت کردی سرافرازم علی بابا تو را اکنون به میدان می بَرَم گل غنچه ای سوی گلستان می بَرَم بلبل به گلزار شهیدان می بَرَم شیدای حق را سوی جانان می بَرَم کوچک ترین رزمنده سربازم علی خواهی تو با خون ظالمان رسوا کنی اسناد مظلومیتم امضا کنی در کوی جانان جان خود اهدا کنی قنداقه با خون گلو زیبا کنی در بی کسی گشتی تو دمسازم علی در یاری حق گشته ای پیکارجو تا در بَرِ پیکان سپر سازی گلو با خون دهی رخسار بابا شستشو خونت دهد بر گلشن دین آبرو نورس حماسه ساز ممتازم علی گر چه ندارم جز تو بابا یاوری وز جمله سربازان من کوچک تری در بین یارانم یگانه گوهری بر جمله جانبازان عالم افسری گشتی به دوران پرچم افرازم علی لعل لبت خشکیده است از قحط آب پژمرده ای مانند گل در آفتاب غش می کنی هر دم به روی دست باب زین ماجرا رفت از مُعَلِّم صبر و تاب نامش زِ طومارم نیندازم علی @habibollahmoallemi
. زیبا ترین قربانی حسین این برگ ارغوانی، رنگ از رُخَش پریده این تشنه کام بی شیر، عمرش به سر رسیده عزم سفر نموده، با خیل جان نثاران این مرغک مهاجر، از خیمه پر کشیده ریزد زِ آتش دل، بر گونه ها گلابش سوز عطش فکنده، در سینه اضطرابش نِی دیده می گشاید، نِی می بَرَد به خوابش بر روی قلب مادر، راحت نیارمیده این جان نثار کوچک، پایانی حسین است عالی ترین شکوهِ، عرفانی حسین است زیباترین غزالِ، قربانی خسین است این گونه عشق بازی، چشم فَلَک ندیده این ارمغان زیبا، روح کلام عشق است در پیشگاه جانان، عرض سلام عشق است این انتهای مستی، این دُردِ جام عشق است هل من مُعین مظلوم، از خیمه گه شنیده این بلبل غزل خوان، آورده رو به بستان تا عاشقانه گَردَد، بر گِردِ این گلستان خون گلو بریزد، بر گلشن شهیدان پروانه ای بدین سان، دوران نَپَروَریده خونش اگر بریزد، اکنون به دامن خاک بر خود زمین بلرزد، بر خاک افتد افلاک زینب از این مصیبت، بر سینه می زند چاک آیا کَفَن برایش، دست قضا بُریده داغ عَلیِّ اصغر، آتش بر عالم افروخت تیر آمد و گلویش، بر بازوی حسین دوخت قلب مُعَلِّمی را، با جمله ماسوی سوخت می نالَد از سَرِ شب، تا بردَمَد سپیده @habibollahmoallemi
سرباز شش ماهه پدر بیا به خیمه ها ای غریب کرببلا که ماندم از قافله جا ای غریب کرببلا که اصغرت مانده به جا ای غریب کرببلا شکسته قلب مادرم، زِ التهابِ آه من به دست خود گرفته و، همی کند نگاه من سرشک دیده اش روان، شده به روی ماه من به همرهت ببر مرا، ای غریب کرببلا تو در میان معرکه، به نیزه تکیه داده ای به کشته ها نگاهت و، شکسته دل ستاده ای برادران و یاوران، همه زِ دست داده ای به نامشان زنی صدا، ای غریب کرببلا بیا بگیر ایا پدر، مرا زِ دست مادرم به روی سینه ات گذار، عزیز فاطمه سرم که جلوه ی جمال را، به چشم خویش بنگرم مرا مکن زِ خود جدا، ای غریب کرببلا بیا پدر مرا ببر، که یار و یاورت منم در این زمانِ بی کسی، یگانه گوهرت منم فدایی نهایی و، علی اصغرت منم به امر حق منم رضا، ای غریب کرببلا اگر چه تشنه کامم و، طفل صغیرم ای پدر به راه جان نثاریت، یلی دلیرم ای پدر بلای عشق دوست را، به جان پذیرم ای پدر چو نیست یاوری تو را، ای غریب کرببلا اگر چه بی برادریّ، و بی علیِّ اکبری هنوز باشد ای پدر، تو را علیِّ اصغری که ارمغان به پیشگاهِ، ذات کبریا بری فدا کنی در این منا، ای غریب کرببلا چو حرمله تیر جفا، کُنَد رها به سوی من شکفته می شود چو گل، برابرت گلوی من تَبَسُّم مرا ببین و بوسه زن به روی من تویی شفای دردها، ای غریب کرببلا به ضرب تیر اشقیا، چو شد سرم زِ تن جدا زِ آه مظلومی تو، لرزه فتد به نینوا مُعَلِّمی زند به سر، در این مصیبت و عزا حسین حسین کند بپا، ای غریب کرببلا @habibollahmoallemi
کبوتر خونین بال تشنه لبم اصغر بیا بیا مادر کبوتر خونین بالم بزن به سویم پَر شدی در آغوش پدر سوی میدان به قطره ی آبی رودم نشد گلویت تر خورده به حلقومت، تیر جفا اصغر خون تو ناحق ریخت، به کربلا اصغر چرا شدی خاموش، تو از نوا اصغر به خیمه گه برگرد مادر، بگیرمت در بَر خون گلویت ریخت، اصغر مَه سیما شدی تو قربانی، به ظهر عاشورا گلشن دین گردید، به خون تو احیا سرت در این دشت خونین، جدا شد از پیکر طفلک معصومم، بیا در آغوشم پس از تو آب خوش دِگَر نمی نوشم کجا شود داغت، علی فراموشم فتاده از سوز داغت، به جان من آذر کودک شش ماهه، که دیده در دوران در اوج مظلومی، و با لب عطشان فدا کند جان را، به یاری قرآن زِ پیکرش تیری سه شعبه، جدا نماید سر زِ کودکی احرامِ، خون به تن کردی به جای قنداقه، به تن کَفَن کردی رود عزیزم از چه، ترک من کردی عَجَب روی دست بابا، شدی چو گل پرپر مرغ خوش الحان از، قفس پریدی تو به جانب معشوق، بال کشیدی تو زِ مهربان مادر، چرا بریدی تو به سوی گهواره بَرگَرد، عزیز مه منظر @habibollahmoallemi
گلبرگ احمر خواهر بیاور گلبرگ اَحمَرَم لب تشنه اصغرم تا هدیه سازم در راه داورم لب تشنه اصغرم دیگر کسی نیست، یاری کند مرا جز عندلیبِ، گلزار کربلا آن شیرخواره، خواهم کنم فدا بهر بقایِ، دین پیمبرم خورشید عصمت، بانوی عالمین غمدیده زینب، گفتا به شور و شین ای مونس جان، سالار دین حسین آشفته حالست، آن ناز پرورم خیزد زِ خیمه، فریاد العطش در گاهواره، اصغر نموده غش گریان ملائک، بر حال مادرش گردیده خاموش، آن بلبل حَرَم گاهی به حال، اغما و احتضار گه آن رضیعِ، لب تشنه بی قرار گردیده اصغر، محو جمال یار خشکیده لعلِ، آن ماه منظرم از گاهواره، مهر قَمَر نِقاب آورد علی را، با دیده ی پُر آب در محضر آن، سالار انقلاب بوئید گل را، مولای محترم در بَر گرفت و، بوسید روی او گه بوسه می زد، زیر گلوی او گه مُشک می سود، از تار موی او کای نور دیده، یکدانه گوهرم ای غنچه ی گل، در نوبهار عشق جویای آبی، در مرغزار عشق خواهی بنوشی، از چشمه سار عشق بابا نباشد آبی میسرم کن آشیانه، بر سینه ی پدر تا قطره قطره، از چشمه ی بصر با اشک دیده، سازم لب تو تَر شاید بگیری، آرام در بَرَم بر حلق اصغر، بنشست ناگهان تیر سه شعبه، از جور کوفیان خون از گلویش، جاری چو ناودان گلخون مظلوم، زد بر دل آذرم از داغ اصغر، تا روز واپسین در گریه افلاک، در لرزه ماء و طین اشک مُعَلِّم با خون دل عجین با یاد اصغر آید به خاطرم @habibollahmoallemi
عندلیب باغ عاشورا نشد بابا علی اصغر، ببوسم لعل لبهایت که ناگه بوسه زد تیری، به حلق خشک زیبایت ایا سرباز شش ماهه، زِ خیمه آمدی میدان بریده شد گلوی تو، زِ تیر خصم بی ایمان عجب آبی تو نوشیدی، زِ دست دشمن قرآن به روی دست من گشته، پُر از خون جسم رعنایت الا مرغ خوش الحانم، شدی خاموش از آوا شده تَر از گُلِ خونت، عزیزم سینه ی بابا نمی خوانی چرا ای عندلیب باغ عاشورا؟ به قربان سَرَت گردم، و آن زلف سمن سایت چو مرغ بال و پَر بشکسته، پَرپَر می زنی اصغر نه رو دارم بَرَم این جسمِ خونینت، سوی مادر نه تاب آرد چو بیند زینب این قنداقه ی بی سر رقیه کِی توان دارد، که خالی بنگرد جایت؟ چه تقصیری تو را بود ای، صفای خیمه گاه من که مظلومانه جان دادی، در این وادی به راه من دیار کربلا تاریک شد با سوز آه من بزن لبخنده ئی بار دگر بر روی بابایت تو مظلومی، بپاشم بر فَلَک خون گلویت را زِ سوز دل زنم بوسه، عزیزم ماه رویت را گلاب از دیدگان ریزم، بشویم روی و مویت را شد از خون گلو رنگین، جمال عالم آرایت علی اصغر چو عطشان داد جان بر روی دستانش غریب کربلا زیرِ، عبا بنمود پنهانش که تا او را بَرَد سوی عزیزان و شهیدانش بگفتا من شَوَم بابا فدای ماه سیمایت @habibollahmoallemi
دیدار در خرابه کجا بودی که همراهت، نَبُردی دخترت بابا؟ چرا بگرفته خاک و خون، جمال اَنوَرَت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا تو را گیرم به بر ای رأس خون آلود نورانی به قربان سَرِ گشته، جدا از پیکرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا زِ داغ و درد هجران از، سَرِ شب تا سحر گریم چو بینم کودکی را دست در دست پدر گریم نشینم گوشه ی ویرانه با سوز جگر گریم چرا دیر آمدی دیدار طفل مضطرت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا نمایم پاک با این دست کوچک خون زِ رخسارت چو یاد آید مرا از آخرین هنگام دیدارت کِشَم فریاد و ریزم اشک بر لعل گهر بارت که دادی وعده در ویرانه بینی گوهرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا نبودی تا عیالت را، اسیر کوفیان بینی زِ ضرب تازیانه، تیره جسم کودکان بینی کبود از ضرب سیلی، چهره ی این خسته جان بینی همه طفلان چو پروانه، به گِردِ خواهرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا برای حفظ گلها عمه ام خود را سِپَر می کرد زِ اطفال برادر دائماً رفع خطر می کرد صبورانه پرستاری زِ ما در این سفر می کرد کمان گردیده قَدِّ خواهر مه منظرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا زِ کعب نیزه بنگر گشته نیلی پشت و پهلویم پُر از خار است پاهایم، سیه گردیده بازویم هنوز آثار سیلی ها، بجا مانده است بر رویم نخواهم گشت دیگر لحظه ای دور از بَرَت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا مُنَور کرده این ویرانه را روی دل آرایت کشیدم انتظار دیدنت بوسه زنم پایت کنون بوسه زنم از سوز دل خشکیده لبهایت مرا با خود بِبَر گَردَم کنیز اصغرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا چه سنگین دل، به من در کودکی اینسان جفا کرده؟ چه بی رحمی، سرت را تشنه لب از تن جدا کرده؟ چه بی شرمی، چنین ظلمی به ختم الانبیا کرده؟ که جرأت کرده با خنجر بریده حنجرت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا در این ویرانه بابا دیدن رویت صفا دارد جمال پُر فروغت جلوه ی نور خدا دارد مُعَلِّم عاشقانه آرزوی کربلا دارد روا کن حاجت او را، به جان مادرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا @habibollahmoallemi
دختر حسین من دختر حسینم عمه جان زینب گو کوفیان نزنندم سیلی در آه و شور و شینم عمه جان زینب گو کوفیان نزنندم سیلی عمه زمین کربلا، محنت انگیز است از خیمه ها تا قتلگاه، درد و غم خیز است خون گریند آسمانها، بر اهل بیت طاها گو کوفیان نزنندم سیلی افتاده در دریای خون، جسم بابایم از تازیانه شُد کبود، جمله اعضایم عمه زِ پا فتادم، یکدم برس به دادم گو کوفیان نزنندم سیلی ای دختر مولای دین، عمه جان زینب بر کوهِ صبرت آفرین، عمه جان زینب کن ای هُمای رحمت، از کودکان حمایت گو کوفیان نزنندم سیلی اعدای دین با کَعبِ نِی جسمم آزردند کندند گوشواره از گوش من بردند خون می رود زِ گوشم، از چهره روی دوشم گو کوفیان نزنندم سیلی کو عمویم عبّاس تا، گیرد او به سینه با مهربانی از وفا، خواهرم سکینه گویم سخن برایش، بوسه زنم به پایش گو کوفیان نزنندم سیلی زآتش سراسر خیمه ها، شعله ور گشته در دشت و صحرا کودکان، دربدر گشته فریاد واحسینا، رفته به عرش اعلی گو کوفیان نزنندم سیلی @habibollahmoallemi
زبانحال سر اباعبدالله با دختر سه ساله در خرابه ی شام یگانه گوهرم بابا سه ساله دخترم بابا من اینجا آمدم تا خود بگیری در برم بابا بیا ای نور چشمانم، گل روی تو را بویم در این کنج خرابه، روی خود بگذار بر رویم بیا تا گَردِ غم با اشک خود از صورتت شویم رقیه جان که آید از تو، بوی مادرم بابا در این کنج خرابه، دخترم ای نور چشمانم تویی آخر عزیزی که، نمایی جان به قربانم زنم بوسه به رویت ای رقیه مونس جانم تو خود هستی عزیز دل، شبیه مادرم بابا مگیر از عمه ها دیگر، بهانه بهر دیدارم مکن گریه دگر بابا، تو را من دوست می دارم چو بینم پای پُر خارت، به روی دیده بگذارم دگر نگذارمت تنها، تو را با خود بَرَم بابا فغان و ناله ی تو، عمه ها را ناتوان کرده همه اهل حَرَم را گریه ات افسرده جان کرده گلستان مرا دست قضا بی باغبان کرده مَکُن گریه دگر ای نوگل مه منظرم بابا چو مرغ بال و پر بشکسته سر در زیر پَر داری فغان و ناله از هجران من شب تا سحر داری سرشک غم روان بر دیده از شب تا سحر داری مرا برگیر و کن خون پاک از چشم تَرَم بابا به روی نِی پدر همراهتان از کربلا بودم زِ دشت کربلا تا کوفه، همراه شما بودم به همراه شما از کوفه تا شام بلا بودم زِ روی بام دیدی سنگ باران شد سَرَم بابا در آن وادی که افتادی، زِ روی ناقه در صحرا برآورد از جگر زینب، فغان و آه و واویلا سرم با نیزه در قلب زمین بنشست در آنجا مُعَلِّم زین عزا همناله شد با خواهرم بابا @habibollahmoallemi
خرابه ی شام در خرابه، دختری می میرد امشب، از اسیران رأس بابا، در بغل می گیرد امشب، دیده گریان کیست این گل غنچه ی پژمرده ی هجران کشیده کیست این دردانه ی عصمت که بر خاک آرمیده او مگر بابای مظلومش حسین را خواب دیده در دل شب جسته از جا دیده گریان و هراسان این رقیه دختر مظلومه ی زار حسین است این سه ساله ناز پرورده عزادار حسین است انقلابی بلبل دستان گلزار حسین است نغمه ای جانسوز دارد از فراق و درد هجران این که آرام و قرار از عمه اش زینب گرفته این که قلب عمه را با ناله اش امشب گرفته راحت از اهل حرم با سوز این مطلب گرفته کی پدر بار دگر بنشان رقیه را به دامان با فغان و ناله می گفت، عمه جان بابم کجا رفت؟ مونس جانم که آمد، از سَفَر دیگر چرا رفت؟ من که در آغوش او بودم، چرا آن دلربا رفت؟ گو بیاید پاک سازد باز اشکم را زِ چشمان با پدر می کردم اکنون، عمه جان شیرین زبانی می کشید او دست خود را، بر سَرَم با مهربانی گفت رودم از چه رو، گردیده رنگت زعفرانی دوری بابا دلم خون کرده در این کنج ویران بسکه امشب آن سه ساله، ناله ی شبگیر کرده وای وایش بر دلِ اهل حَرَم، تأثیر کرده ناله های جانگدازش، عمه ها را پیر کرده دیدگان زینب امشب اشک می ریزد چو باران آه از آن لحظه که نورَس غنچه ی زهرای اطهر از طبق سرپوش را، برداشت دید آن نازنین سر دست کوچک بُرد و آن ببریده سر بگرفت در بر بر سر خونین بابا بوسه زد با چشم گریان درد دل با سر چنین آغاز کرد آن نازدانه کن نظر بابا ببین جسمم کبود از تازیانه جای سیلی ها به روی صورتم دارد نشانه زآن کلام دلنشینش کرد زینب راپریشان آن چکاوک ناله زد تا از نوا گردید خاموش رأس خونین حسین یکباره افتادش زِ آغوش گوئیا دست اجل سیلی زد او را بر بناگوش سر به یک جانب، رقیه یک طرف افتاد بی جان از حسین آن گوهر یکدانه در ویرانه ی شام می درخشد تا ابد بر سینه ی تاریخ ایام انقلاب کربلا را داده آن کودک سرانجام شد مُعَلِّم در خرابه گوهری ارزنده پنهان @habibollahmoallemi
مثنوی اربعین حسینی تا نَگَردَد شعله ور عشق از درون سوز آه، از نای، کِی آید برون؟ تا نسوزد دل زِ هجران و فراق کِی شود آهش کلید احتراق؟ تا نخیزد ناله از سوز جگر کِی به دلها آه او بخشد اثر؟ گر نباشد سوز آهی آتشین نیست بر دلها نوایش دلنشین تا نگردد خود سراپا شعله ور شمع کِی می سوزد از پروانه پَر شمع چون از پای تا سر سوخته سوختن، پروانه را آموخته سوختن، خواهی اگر با سوز عشق رو کنار شمع بزم افروز عشق لحظه ای بیرون بیا از قید تن پَر بزن بر گِردِ شمع انجمن همره زینب بیا تا کربلا ناله بشنو از دل درد آشنا تا که خود با گوش دل در اربعین بِشنَوی سوز دل بانوی دین تا بدانی ناله ی جانسوز چیست تا ببینی رهبر عشاق کیست واحسینا با نوای جانگداز گوش کن از آه بانوی حجاز زینب آن گنجینه ی اسرار عشق زینب آن دلداده ی دلدار عشق سَر دهد از سینه چون آتشفشان آنچنان آهی که سوزَد استخوان کای حسینم ای شهید تشنه کام بی تو دیگر زندگی باشد حرام آتشی داغت به دل افروخته کز لهیبش جان زینب سوخته بر مزارت سر گذارم یا حسین خون دل از دیده بارم یا حسین تربت پاکت گلاب افشان کنم عالمی را زین اِلَم گریان کنم بی حسین ای سَروَر و مولای من با چه روئی باز گردم در وطن ماجراهای اسارت رفتنم فاش اگر گویم جهان آتش زنم رأس خونین تو بر نوک سنان در بَرَش دُردانه ها بر سر زنان کودکی گر ناله می زد از جگر تازیانه می زدند او را به سر دشمنانت زیر چتر زرنگار نوگلانت پابرهنه روی خار بهر حفظ جان آن گل چهره ها خواهرت می شد سِپَر در هر بلا ای حسین من به جان مادرت بوده ام همدرد با خونین سرت روی نِی دیدم تو را چون روبرو خون سر کردم نثار راه او آفتابی دیدم و دل باختم با سر خود چهره خونین ساختم داغ تو آتش چنان زد بر دلم کز سَرَم خون شد روان بر محملم خطبه ام در کوفه چون انجام شد کاروان عازم به سوی شام شد بهر من دارالمصیبت بود شام بر سرت آمد چو سنگ از روی بام بر سرم بارید باران بلا داغ دیدم بیشتر از کربلا وای وای از مجلس شوم یزید غصه ی آن کرده موهایم سفید بر لب لعل تو چوب خیزران خون دل از دیده ی زینب روان در خرابه گشت چون منزل مرا بیشتر سوزد به یادش دل مرا چون در آن ویرانه مأوا ساختم جان خود را من در آنجا باختم در حضورت یا حسین شرمنده ام کز خجالت سر به زیر افکنده ام گوهری را کز تو همره داشتم آه در ویرانه جا بگذاشتم چون سه ساله دختر مه منظرت دید در ویرانه رأس انورت دست پیش آورد و سر بر سینه بُرد وامصیبت ناگهان دِق کرد و مُرد گر نبندد لب مُعَلِّم از کلام آتش افروزَد به جان خاص و عام @habibollahmoallemi
حسین عزیز فاطمه ایا زمین کربلا، حسین برادرم چه شد؟ گلو بریده از قفا، عزیز مادرم چه شد؟ کجاست پیکر به خون فتاده ی امام من کجاست مونس دلم، که بِشنَوَد سلام من؟ حسین عزیز فاطمه، غریب تشنه کام من در این دیار لاله گون، شهید بی سَرَم چه شد؟ تجلی جمال حق، فروغ آسمان دین حامی شرع مصطفی، پور امیرمومنین همان ذبیح بی کفن، که مانده روی این زمین هادی و میر و رهنما، سید و سَروَرم چه شد مصدر ممکنات کو؟ واسطه ی حیات کو؟ چشمه ی فیض و، رحمت و، منادی صلات کو؟ چراغ راه معرفت، سفینه النجات کو؟ بنده ی خالص خدا، مونس و یاورم چه شد مجاهدی که در سبیلِ حق به خاک و خون تپید مبارزی که تیر عشق دوست را به جان خرید همان که با نثار جان به قُلِّه ی هدف رسید سبط رسول هاشمی ثانی حیدرم چه شد؟ آنکه به راه عاشقی به وعده ی الستیش وفا نمود و با رضا داد تمام هستیش زِ ماوراء معرفت، گذشت حق پرستیش تشنه لب وصال کو؟ حجت داورم چه شد؟ که از روی زمین گرفته پاره پاره پیکرش؟ که غسل داد و کی کفن نمود جسم اطهرش؟ که زیر خاک داد جا برادر دلاورش؟ آب رسان خیمه ها ماه مُنَوَّرم چه شد؟ کجاست مدفن مطهر برادران من؟ کجا به خاک شد نهان، چهره ی اختران من؟ بگو کجاست تربت قاسم نوجوان من؟ شبیه ختم انبیاء، علِّی اکبرم چه شد؟ دگر نمانده بهر من، در این زمانه مَحرَمی نه یاوری نه مونسی، نه همنشین نه همدمی به یاد غربت حسین، به سر بزن مُعَلِّمی به نوحه با نوا بگو، علیِّ اصغرم چه شد؟ @habibollahmoallemi
نوحه گران اربعین رسیده اند زِ شام غم زینب و زین العابدین بر سر قبر شهدا نوحه گران اربعین همره میر کاروان، خیل یتیمان حسین وارد دشت کربلا، گشته عزیزان حسین وادی خون به لرزه از، ناله ی طفلان حسین بانگ خروش کودکان، رفته به چرخ هفتمین چهره ی گلهای حسین، سوخته از رنج سفر سینه زنان آل علی، زینب زار نوحه گر گِردِ مزار عاشقان، خسته دلان خونجگر خاطره ها تازه شده، بار دِگَر در آن زمین در آن زمین مُشک بو، ضجه و شیونی بپا حلقه ی ماتم زده در، کنار قبر شهدا بپا شده در آن زمین، ناله ی جانسوز عزا زینب محزون به فغان، سکینه شد خاک نشین شکسته دل از این سفر، سیّد سَجّاد رسید ناله کنان به مقتلِ، باعث ایجاد رسید به عرش حق زِ کربلا، ناله و فریاد رسید آمده درد دل کُنَد، با پدرش سَروَر دین مظهر نور کبریا، وارث علم انبیا بهر زیارت آمده، در حَرَمِ خون خدا نشان غُل به گردنش، اسوه ی تسلیم و رضا کسی ندیده در جهان، رنج و مصیبت این چنین نموده با عرض ادب، به تربت پدر سلام به قبر سر نهاد و گفت، ایا شهید تشنه کام با سر پر زِ خون تو، شدم روانه سوی شام کاخ ستم به هم زدم، زِ خطبه های آتشین به اهل بیت در سفر، ظلم رسیده بی حساب خرابه شد مکان ما، به زیر نور آفتاب رقیه ات شهید شد، برای رشد انقلاب کنج خرابه داد جان، سه ساله طفل مه جبین نمی توان بیان کنم، زِ صحنه های شهر شام کز آن همه ستم گری، زبان فرو مانده به کام به نوگلان مصطفی، کسی نکردی احترام دل همه شکسته از، زخم زبان ظالمین چو کرد دشمن از جفا، چوب به لَعلَت آشنا به سینه و به سر زنان، سُلالِه های مصطفی گفت به ناله خواهرت، مزن یزید بی حیا بوسه زده بر این لبان، حضرت ختم مرسلین بنای کفر زد به هم، نغمه ی دلربای تو بزم یزید شد عزا، زِ صوت جانفزای تو شهید راهِ دین حق، جان جهان فدای تو مُعَلِّمی گریه کنان، به یاد روز اربعین @habibollahmoallemi