eitaa logo
اشعار حاج حبیب الله معلمی
367 دنبال‌کننده
17 عکس
0 ویدیو
2 فایل
آدرس کانال اشعار حاج حبیب الله معلمی @habibollahmoallemi نوحه های حاج صادق آهنگران در جنگ تحمیلی: @ahangaransadegh ارتباط با ما: @abuammar_hz اشعار حاج حبیب الله معلمی: @habibollahmoallemi نوحه های کربلایی حسین فخری @hoseinfakhri
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه ی نبرد قاسم آمد برون از خیمه گه، نوجوانی رزمنده ای شیرافکنی، پُرتوانی شرمنده گشتی آفتاب، از جمالش بینندگان حیران زِ فَرّ و جلالش جِنُّ و مَلَک شیدای عقل و کمالش هست این بشر یا آیت آسمانی ساطع بُوَد از چهره اش، نور ایمان بُد در صلابت چون علی شیر یزدان شیر از شُکوه و صولتِ، او هراسان صورت چو رخسار حسن، ارغوانی دست ادب بر سینه شد، نزد عَمّو بعد از ادای احترام، آن مَلَک خو دست حسین بوسید و کرد، خواهش از او بگشوده لب بنمود شیرین زبانی کز حضرتت دارم تَمَنّا عمو جان رخصت بفرمایی کُنَم، جان به قربان فرمود در پاسخ حسین، مِهرِ ایمان باشد چه مقصودت از این جان فشانی؟ گفتا عمو دانم چه ام، بر سر آید از قالب تن جان من، چون برآید مرگ از عسل صدباره شیرین تر آید جایی که تو بی یاور اندر زمانی بوسید رویش را حسین، میر احرار شست از گلاب دیده آن، روی گلنار کَردَش مُجَهَّز با سلاح، بهر پیکار چون او ندیده روزگار، قهرمانی پا در رکاب و جای بر، پشت زین کرد حمله به سوی لشکرِ، مشرکین کرد بر رزم او خیل مَلَک، آفرین کرد کز مجتبی دارد به دوران، نشانی هر سو نمودی حمله چون، شیر غُرّان جمعی فکند از دشمنان، را به میدان اعدای قرآن در مصافَش گریزان عاجز به توصیفش بُوَد، هر بیانی افسوس کآخر کشته ی، تیغ کین شد آلوده در خون آن رخِ، نازنین شد پامال سُمِّ مَرکَبِ، مشرکین شد بر پیکرش سالم نماند استخوانی با ناله گفت عمو بیا، رَس به فریاد وقت است جانم زین قفس، گردد آزاد با دیدن رویت نما، روح من شاد بار سفر بستم از این، دار فانی بنما مُعَلِّم زین عزا، دیده خونبار ره توشه ای آماده ساز، ای گنه کار کن بر شهیدان و حسین، گریه بسیار شاید دهندت نامه ی، نوحه خوانی @habibollahmoallemi
تمنای قاسم اذن جهادم کن عطا عموی من مولای من ای مظهر نور خدا عموی من مولای من شور آفرین کربلا عموی من مولای من ای مقتدای راستین، من قاسم دلخسته ام گر نوجوانی نورَسَم، بار شهادت بسته ام در عشق تو فانی شدم، از قید دنیا رسته ام ای افتخار اولیا، عموی من مولای من دارم تَمَنّائی عمو، ای هادی جِنّ و بَشَر بر چاکر درگاه خود، با لطف و احسان کن نظر افتاده ام دستم بگیر، ای هر یتیمی را پدر از کاروان ماندم به جا، عموی من مولای من یاران و فرزندانِ تو، در راه حق جان باختند یک یک بُراقِ عشق را، تا قُربِ عِزَّت تاختند در آزمون عاشقی، خود را موفق ساختند بنما مرا حاجت روا، عموی من مولای من عمو مگر من لایقِ، درگاه جانان نیستم یا بنده ی شایسته ای، از بهر قربان نیستم یا آشنا با خط خونبار شهیدان نیستم خود حاضرم بهر فدا، عموی من مولای من رُخصَت بِده تا در رَهَت، ایثار و جانبازی کنم سَر اَفکَنَم بر مقدمت، کسب سرافرازی کنم تا در رکابت سیدی، احراز سربازی کنم در سرزمین نینوا، عموی من مولای من گر نوجوانی نوخَطَم، رزمنده ای جنگ آورم امر امام خویش را، با هدیه ی جان می خرم پرورده ی دست شما، خون حسن در جوهرم خوفی ندارم جز خدا، عموی من مولای من مولا بفرما رأفتی، بر سینه ی سوزان من جنگی سلاحم کن به تن، قربان جانت جان من با لطف بی پایان نظر، کن دیده ی گریان من زخم دلم بخشا شفا، عموی من مولای من نالید قاسم از جگر، خون بر دل افلاک کرد با گریه و اصرار خود، قلب حسین غمناک کرد سالار دین با مرحمت، اشکش زِ چشمان پاک کرد می گفت قاسم با نوا، عموی من مولای من شد جانب میدان روان، با رخصت سالار دین حمله به دشمن بُرد آن، شیر حماسه آفرین بسیاری از اعدای دین، افکند بر روی زمین چشمش به سوی خیمه ها، عموی من مولای من جنگی نمایان کرد تا، گردید از زین سرنگون صحرای گرم کربلا، از خون پاکش لاله گون آن شاخ شمشاد حَرَم، افتاد در گرداب خون می گفت و می زد دست و پا، عموی من مولای من چون دید مولا قاسمِ، غلطیده در خون پیکرش آمد کنار نعش او، بنهاد بر زانو سرش مُعَلِّمی بر سر زَنَد چون آید اندر خاطرش آن دم که قاسم زد صدا عموی من مولای من @habibollahmoallemi
حضرت قاسم (ع) رخصتم فرما عمو، بوسه زنم دست شما را تا زیارت کرده باشم در زمین، عرش خدا را من عزیز مصطفایم نور چشم مجتبایم قاسمم من قاسمم من قصد آن دارم عمو، تا در رکابت جان سپارم جز شهادت آرزویی، دیگر ای مولا ندارم منصب سربازیت، باشد نشان افتخارم دوست می دارم زِ خون، رنگین کنم کرببلا را من تکامل یافته، در مکتب این آستانم هر چه دارم از تو دارم، ای عموی مهربانم اذن میدانم عطا کن، شادمان روح و روانم تا شَوَم قربانیت، گلشن نمایم نینوا را از شما درس فداکاری و عشق آموختم من از لهیب ناله ات، پروانه آسا سوختم من گوهر از ژرفای اقیانوس دین اندوختم من سوی معراج شهادت، رهنما شو این گدا را ای امیر کاروان عشقبازان رَس به دادم لطف فرما کُن روانه، سوی میدان جهادم وقت یاری شد عمو، جای پدر بنمای شادم تا در این صحرا نمایم، شاد از خود مجتبی را طالب دیدارِ رخسار عَلّیِ اکبرم من زآنکه مشتاق زیارت کردن پیغمبرم من تشنه ی آب بقا، از دست جَدِّ اطهرم من دِه اجازت تا زَنَم، بر هم سپاه اشقیا را گر جوانی نورسم اما حماسه آفرینم نوکر دربار فرزند امیرالمومنینم شیر حقم دست نیرومند حق در آستینم می کنم زیر و زبر بنیان خصم بی حیا را هست شیرین تر برایم، از عسل فیض شهادت از ولایت پیروی کردن بُوَد راه سعادت نوحه خوانی بر حسین، مُعَلِّمی باشد عبادت عاشقانه دم به دم پیمای راه اولیا را @habibollahmoallemi
یتیم امام حسن عمو مگر هر کس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد آیا سزاوار سعادت، نورس جوانی مثل من نیست یا در خور فیض شهادت، فرزند دلبند حسن نیست یا این که قاسم ای عمو جان، شایسته ی خونین کَفَن نیست پس از چه رو این دل شکسته، دستور ایثاری ندارد مولا بده اذن جهادم، تا جان خود سازم فدایت این خون ناقابل بریزم، با شوق جان در پیش پایت در سینه دل آید به فریاد، چون بِشنَوَم صوت صلایت خوار است هر کس در زمانه، با تو سر یاری ندارد کُن رخصت جنگم عنایت، ای سرفراز سرفرازان بنما عمو جان سربلندم، در بین خیل عشق بازان گر نورسم اما دلیرم، هستم زِ نسل پیش تازان سر باختن در یاری دین، از بهر من کاری ندارد آماده ام تا در رکابت، گلرنگ سازم کربلا را جان را کنم قربان جانان، سازم زِ خود راضی خدا را باشد سزا گر سر ببازم، خونین نمایم دست و پا را جایی که عَمِّ مهربانم، یاری و غم خواری ندارد بگذار عمو دستت ببوسم، کن سوی میدانم روانه خواهم رها سازم روان را، از تنگنای این زمانه بر محور شمع وجودت، پروانه گردم عاشقانه اکبر فدا گردیده آیا، قاسم خریداری ندارد اشک حسین ناگه فرو ریخت، بر چهره اش از دیده ی تر بوسید و بگرفتش در آغوش، فرزند والای پیمبر گفتش زدی آتش به جانم، ای یادگارم از برادر تو نور چشمان حسینی، جز تو عمو یاری ندارد آه از دمی که قَدِّ قاسم، از خانه ی زین سرنگون شد خون از سَرَش گردید جاری، رخسار ماهش لاله گون شد داغش دل زارِ حسین سوخت، قلبش زِ غم لبریز خون شد زین غم مُعَلِّم اشک ریزد، گر لطف گفتاری ندارد @habibollahmoallemi
غزال نیک منظر نوجوانی سوی میدان آمده، الله الله با رخی چون ماه تابان آمده، الله الله کیست این خوش منظرِ نیکو شمایل کیست این روح روان و مونس دل ذوالفقار حیدری کرده حمایل اینکه می خوانَد دلیران را مقابل بهر صید شرزه شیران آمده، الله الله کیست این گُردِ سلحشور دلاور کیست این چابک سوار ماه پیکر کیست این شیراوژن گُردِ غضنفر کیست این زیبا غزال نیک منظر تیزتک با تیغ بُرّان آمده، الله الله کیست این کودک که بر پشت تکاور چون عقابی جا گرفته بر صنوبر بی محابا می زند بر قلب لشکر هی به مرکب می زند چون باد صَرصَر صف شکن چون شیر یزدان آمده، الله الله اینکه بر کف قبضه ی شمشیر دارد اینکه بر لب نعره ی تکبیر دارد اینکه در دل زهره ی صد شیر دارد اینکه در رزم آوری تدبیر دارد نیست او را مرد میدان آمده، الله الله کیست این کز حمله راه خصم بسته تار و پود کوفیان از هم گسسته دشمنان را دست و پا و سر شکسته اینکه گِردِ عارضش سنبل نَرُسته از نبردش عقل حیران آمده، الله الله اینکه بنشانده حسین بر روی زینش اینکه باشد نور لامع از جبینش اینکه باشد آهنین عزم متینش اینکه باشد دست حق در آستینش چون علی با نور ایمان آمده، الله الله اینکه جولان داده خَنگِ بادپا را کرده لرزان کارزار کربلا را اینکه تیره کرده روز اشقیا را اینکه در هم کوفته خصم خدا را چون یکی رَعدِ خروشان آمده، الله الله اینکه افکنده به خاک اعدای دین را اینکه پیچیده است در هم مشرکین را اینکه یاری داده خیرالمرسلین را اینکه کرده شادمان حبل المتین را نوگلی از مهد عرفان آمده، الله الله کیست این فخر آفرین مهربانی کیست این فَرّ و شکوه پهلوانی کیست این الگوی عشق و جان فشانی کیست این کو در سنین نوجوانی می دهد یاری به قرآن آمده، الله الله این برادرزاده ی مولا حسین است قاسم است این مجتبی را نور عین است نوگل بنت رسول عالمین است زاده ی رزمنده ی بدر و حُنِین اسست رو سوی میدان شتابان آمده، الله الله این هژبر افکن شجاع شیر صولت از عمو جانش حسین بگرفته رخصت دین و قرآن خدا را داده نصرت رو نهاده سوی معراج شهادت نوگلی با لعل عطشان آمده، الله الله آه از آن ساعت که در خون غوطه ور شد جَدِّه اش زهرا به جنت خون جگر شد تا حسین از این مصیبت با خبر شد روی بالینش روان با چشم تر شد گفت قاسم وقت هجران آمده، الله الله دید چون پامال سم اسبهایش در بغل بگرفتش و می زد صدایش تا رسانَد در حرم قد رسایش می کشاندی بر فراز خاک پایش آه آه عمرش به پایان آمده، الله الله یا حسین ای عرش اعلا آستانت یک نظر فرما به خیل عاشقانت راه را بگشا برای راهیانت تا شود مُعَلِّمی خود نوحه خوانت دل شکسته چشم گریان آمده، الله الله @habibollahmoallemi
کوچک ترین سرباز حسین ای عندلیب نغمه پردازم علی شش ماهه ی بی شیر جانبازم علی ناخن دگر بر سینه ی مادر مزن بر قلب اهل بیت من آذر مزن هر لحظه بی تابی مکن پَرپَر مزن فریاد جانسوز از جگر دیگر مزن بنما تَبَسُّم طفل طَنّازم علی یک لحظه گیر آرام در آغوش من کن آشیانه بر فراز دوش من بردی زِ بی تابی توان و توش من با نغمه ی شیوا ربودی هوش من پروانه ی مشتاق پروازم علی این عشق بازی از کجا آموختی پیمودن کوی وفا آموختی شوق ملاقات خدا آموختی سِرِّ بقا را در فنا آموختی احیا زِ خونت دین حق سازم علی از سنگر گهواره بیرون آمدی بهر شنا در لُجِّه ی خون آمدی مردانه سوی دشت و هامون آمدی تا رنگ خون بخشی به قانون آمدی با یاریت کردی سرافرازم علی بابا تو را اکنون به میدان می بَرَم گل غنچه ای سوی گلستان می بَرَم بلبل به گلزار شهیدان می بَرَم شیدای حق را سوی جانان می بَرَم کوچک ترین رزمنده سربازم علی خواهی تو با خون ظالمان رسوا کنی اسناد مظلومیتم امضا کنی در کوی جانان جان خود اهدا کنی قنداقه با خون گلو زیبا کنی در بی کسی گشتی تو دمسازم علی در یاری حق گشته ای پیکارجو تا در بَرِ پیکان سپر سازی گلو با خون دهی رخسار بابا شستشو خونت دهد بر گلشن دین آبرو نورس حماسه ساز ممتازم علی گر چه ندارم جز تو بابا یاوری وز جمله سربازان من کوچک تری در بین یارانم یگانه گوهری بر جمله جانبازان عالم افسری گشتی به دوران پرچم افرازم علی لعل لبت خشکیده است از قحط آب پژمرده ای مانند گل در آفتاب غش می کنی هر دم به روی دست باب زین ماجرا رفت از مُعَلِّم صبر و تاب نامش زِ طومارم نیندازم علی @habibollahmoallemi
. زیبا ترین قربانی حسین این برگ ارغوانی، رنگ از رُخَش پریده این تشنه کام بی شیر، عمرش به سر رسیده عزم سفر نموده، با خیل جان نثاران این مرغک مهاجر، از خیمه پر کشیده ریزد زِ آتش دل، بر گونه ها گلابش سوز عطش فکنده، در سینه اضطرابش نِی دیده می گشاید، نِی می بَرَد به خوابش بر روی قلب مادر، راحت نیارمیده این جان نثار کوچک، پایانی حسین است عالی ترین شکوهِ، عرفانی حسین است زیباترین غزالِ، قربانی خسین است این گونه عشق بازی، چشم فَلَک ندیده این ارمغان زیبا، روح کلام عشق است در پیشگاه جانان، عرض سلام عشق است این انتهای مستی، این دُردِ جام عشق است هل من مُعین مظلوم، از خیمه گه شنیده این بلبل غزل خوان، آورده رو به بستان تا عاشقانه گَردَد، بر گِردِ این گلستان خون گلو بریزد، بر گلشن شهیدان پروانه ای بدین سان، دوران نَپَروَریده خونش اگر بریزد، اکنون به دامن خاک بر خود زمین بلرزد، بر خاک افتد افلاک زینب از این مصیبت، بر سینه می زند چاک آیا کَفَن برایش، دست قضا بُریده داغ عَلیِّ اصغر، آتش بر عالم افروخت تیر آمد و گلویش، بر بازوی حسین دوخت قلب مُعَلِّمی را، با جمله ماسوی سوخت می نالَد از سَرِ شب، تا بردَمَد سپیده @habibollahmoallemi
سرباز شش ماهه پدر بیا به خیمه ها ای غریب کرببلا که ماندم از قافله جا ای غریب کرببلا که اصغرت مانده به جا ای غریب کرببلا شکسته قلب مادرم، زِ التهابِ آه من به دست خود گرفته و، همی کند نگاه من سرشک دیده اش روان، شده به روی ماه من به همرهت ببر مرا، ای غریب کرببلا تو در میان معرکه، به نیزه تکیه داده ای به کشته ها نگاهت و، شکسته دل ستاده ای برادران و یاوران، همه زِ دست داده ای به نامشان زنی صدا، ای غریب کرببلا بیا بگیر ایا پدر، مرا زِ دست مادرم به روی سینه ات گذار، عزیز فاطمه سرم که جلوه ی جمال را، به چشم خویش بنگرم مرا مکن زِ خود جدا، ای غریب کرببلا بیا پدر مرا ببر، که یار و یاورت منم در این زمانِ بی کسی، یگانه گوهرت منم فدایی نهایی و، علی اصغرت منم به امر حق منم رضا، ای غریب کرببلا اگر چه تشنه کامم و، طفل صغیرم ای پدر به راه جان نثاریت، یلی دلیرم ای پدر بلای عشق دوست را، به جان پذیرم ای پدر چو نیست یاوری تو را، ای غریب کرببلا اگر چه بی برادریّ، و بی علیِّ اکبری هنوز باشد ای پدر، تو را علیِّ اصغری که ارمغان به پیشگاهِ، ذات کبریا بری فدا کنی در این منا، ای غریب کرببلا چو حرمله تیر جفا، کُنَد رها به سوی من شکفته می شود چو گل، برابرت گلوی من تَبَسُّم مرا ببین و بوسه زن به روی من تویی شفای دردها، ای غریب کرببلا به ضرب تیر اشقیا، چو شد سرم زِ تن جدا زِ آه مظلومی تو، لرزه فتد به نینوا مُعَلِّمی زند به سر، در این مصیبت و عزا حسین حسین کند بپا، ای غریب کرببلا @habibollahmoallemi
کبوتر خونین بال تشنه لبم اصغر بیا بیا مادر کبوتر خونین بالم بزن به سویم پَر شدی در آغوش پدر سوی میدان به قطره ی آبی رودم نشد گلویت تر خورده به حلقومت، تیر جفا اصغر خون تو ناحق ریخت، به کربلا اصغر چرا شدی خاموش، تو از نوا اصغر به خیمه گه برگرد مادر، بگیرمت در بَر خون گلویت ریخت، اصغر مَه سیما شدی تو قربانی، به ظهر عاشورا گلشن دین گردید، به خون تو احیا سرت در این دشت خونین، جدا شد از پیکر طفلک معصومم، بیا در آغوشم پس از تو آب خوش دِگَر نمی نوشم کجا شود داغت، علی فراموشم فتاده از سوز داغت، به جان من آذر کودک شش ماهه، که دیده در دوران در اوج مظلومی، و با لب عطشان فدا کند جان را، به یاری قرآن زِ پیکرش تیری سه شعبه، جدا نماید سر زِ کودکی احرامِ، خون به تن کردی به جای قنداقه، به تن کَفَن کردی رود عزیزم از چه، ترک من کردی عَجَب روی دست بابا، شدی چو گل پرپر مرغ خوش الحان از، قفس پریدی تو به جانب معشوق، بال کشیدی تو زِ مهربان مادر، چرا بریدی تو به سوی گهواره بَرگَرد، عزیز مه منظر @habibollahmoallemi
گلبرگ احمر خواهر بیاور گلبرگ اَحمَرَم لب تشنه اصغرم تا هدیه سازم در راه داورم لب تشنه اصغرم دیگر کسی نیست، یاری کند مرا جز عندلیبِ، گلزار کربلا آن شیرخواره، خواهم کنم فدا بهر بقایِ، دین پیمبرم خورشید عصمت، بانوی عالمین غمدیده زینب، گفتا به شور و شین ای مونس جان، سالار دین حسین آشفته حالست، آن ناز پرورم خیزد زِ خیمه، فریاد العطش در گاهواره، اصغر نموده غش گریان ملائک، بر حال مادرش گردیده خاموش، آن بلبل حَرَم گاهی به حال، اغما و احتضار گه آن رضیعِ، لب تشنه بی قرار گردیده اصغر، محو جمال یار خشکیده لعلِ، آن ماه منظرم از گاهواره، مهر قَمَر نِقاب آورد علی را، با دیده ی پُر آب در محضر آن، سالار انقلاب بوئید گل را، مولای محترم در بَر گرفت و، بوسید روی او گه بوسه می زد، زیر گلوی او گه مُشک می سود، از تار موی او کای نور دیده، یکدانه گوهرم ای غنچه ی گل، در نوبهار عشق جویای آبی، در مرغزار عشق خواهی بنوشی، از چشمه سار عشق بابا نباشد آبی میسرم کن آشیانه، بر سینه ی پدر تا قطره قطره، از چشمه ی بصر با اشک دیده، سازم لب تو تَر شاید بگیری، آرام در بَرَم بر حلق اصغر، بنشست ناگهان تیر سه شعبه، از جور کوفیان خون از گلویش، جاری چو ناودان گلخون مظلوم، زد بر دل آذرم از داغ اصغر، تا روز واپسین در گریه افلاک، در لرزه ماء و طین اشک مُعَلِّم با خون دل عجین با یاد اصغر آید به خاطرم @habibollahmoallemi
عندلیب باغ عاشورا نشد بابا علی اصغر، ببوسم لعل لبهایت که ناگه بوسه زد تیری، به حلق خشک زیبایت ایا سرباز شش ماهه، زِ خیمه آمدی میدان بریده شد گلوی تو، زِ تیر خصم بی ایمان عجب آبی تو نوشیدی، زِ دست دشمن قرآن به روی دست من گشته، پُر از خون جسم رعنایت الا مرغ خوش الحانم، شدی خاموش از آوا شده تَر از گُلِ خونت، عزیزم سینه ی بابا نمی خوانی چرا ای عندلیب باغ عاشورا؟ به قربان سَرَت گردم، و آن زلف سمن سایت چو مرغ بال و پَر بشکسته، پَرپَر می زنی اصغر نه رو دارم بَرَم این جسمِ خونینت، سوی مادر نه تاب آرد چو بیند زینب این قنداقه ی بی سر رقیه کِی توان دارد، که خالی بنگرد جایت؟ چه تقصیری تو را بود ای، صفای خیمه گاه من که مظلومانه جان دادی، در این وادی به راه من دیار کربلا تاریک شد با سوز آه من بزن لبخنده ئی بار دگر بر روی بابایت تو مظلومی، بپاشم بر فَلَک خون گلویت را زِ سوز دل زنم بوسه، عزیزم ماه رویت را گلاب از دیدگان ریزم، بشویم روی و مویت را شد از خون گلو رنگین، جمال عالم آرایت علی اصغر چو عطشان داد جان بر روی دستانش غریب کربلا زیرِ، عبا بنمود پنهانش که تا او را بَرَد سوی عزیزان و شهیدانش بگفتا من شَوَم بابا فدای ماه سیمایت @habibollahmoallemi