eitaa logo
اشعار حاج حبیب الله معلمی
350 دنبال‌کننده
16 عکس
0 ویدیو
2 فایل
آدرس کانال اشعار حاج حبیب الله معلمی @habibollahmoallemi نوحه های حاج صادق آهنگران در جنگ تحمیلی: @ahangaransadegh ارتباط با ما: @abuammar_hz اشعار حاج حبیب الله معلمی: @habibollahmoallemi نوحه های کربلایی حسین فخری @hoseinfakhri
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچک ترین سرباز حسین ای عندلیب نغمه پردازم علی شش ماهه ی بی شیر جانبازم علی ناخن دگر بر سینه ی مادر مزن بر قلب اهل بیت من آذر مزن هر لحظه بی تابی مکن پَرپَر مزن فریاد جانسوز از جگر دیگر مزن بنما تَبَسُّم طفل طَنّازم علی یک لحظه گیر آرام در آغوش من کن آشیانه بر فراز دوش من بردی زِ بی تابی توان و توش من با نغمه ی شیوا ربودی هوش من پروانه ی مشتاق پروازم علی این عشق بازی از کجا آموختی پیمودن کوی وفا آموختی شوق ملاقات خدا آموختی سِرِّ بقا را در فنا آموختی احیا زِ خونت دین حق سازم علی از سنگر گهواره بیرون آمدی بهر شنا در لُجِّه ی خون آمدی مردانه سوی دشت و هامون آمدی تا رنگ خون بخشی به قانون آمدی با یاریت کردی سرافرازم علی بابا تو را اکنون به میدان می بَرَم گل غنچه ای سوی گلستان می بَرَم بلبل به گلزار شهیدان می بَرَم شیدای حق را سوی جانان می بَرَم کوچک ترین رزمنده سربازم علی خواهی تو با خون ظالمان رسوا کنی اسناد مظلومیتم امضا کنی در کوی جانان جان خود اهدا کنی قنداقه با خون گلو زیبا کنی در بی کسی گشتی تو دمسازم علی در یاری حق گشته ای پیکارجو تا در بَرِ پیکان سپر سازی گلو با خون دهی رخسار بابا شستشو خونت دهد بر گلشن دین آبرو نورس حماسه ساز ممتازم علی گر چه ندارم جز تو بابا یاوری وز جمله سربازان من کوچک تری در بین یارانم یگانه گوهری بر جمله جانبازان عالم افسری گشتی به دوران پرچم افرازم علی لعل لبت خشکیده است از قحط آب پژمرده ای مانند گل در آفتاب غش می کنی هر دم به روی دست باب زین ماجرا رفت از مُعَلِّم صبر و تاب نامش زِ طومارم نیندازم علی @habibollahmoallemi
. زیبا ترین قربانی حسین این برگ ارغوانی، رنگ از رُخَش پریده این تشنه کام بی شیر، عمرش به سر رسیده عزم سفر نموده، با خیل جان نثاران این مرغک مهاجر، از خیمه پر کشیده ریزد زِ آتش دل، بر گونه ها گلابش سوز عطش فکنده، در سینه اضطرابش نِی دیده می گشاید، نِی می بَرَد به خوابش بر روی قلب مادر، راحت نیارمیده این جان نثار کوچک، پایانی حسین است عالی ترین شکوهِ، عرفانی حسین است زیباترین غزالِ، قربانی خسین است این گونه عشق بازی، چشم فَلَک ندیده این ارمغان زیبا، روح کلام عشق است در پیشگاه جانان، عرض سلام عشق است این انتهای مستی، این دُردِ جام عشق است هل من مُعین مظلوم، از خیمه گه شنیده این بلبل غزل خوان، آورده رو به بستان تا عاشقانه گَردَد، بر گِردِ این گلستان خون گلو بریزد، بر گلشن شهیدان پروانه ای بدین سان، دوران نَپَروَریده خونش اگر بریزد، اکنون به دامن خاک بر خود زمین بلرزد، بر خاک افتد افلاک زینب از این مصیبت، بر سینه می زند چاک آیا کَفَن برایش، دست قضا بُریده داغ عَلیِّ اصغر، آتش بر عالم افروخت تیر آمد و گلویش، بر بازوی حسین دوخت قلب مُعَلِّمی را، با جمله ماسوی سوخت می نالَد از سَرِ شب، تا بردَمَد سپیده @habibollahmoallemi
سرباز شش ماهه پدر بیا به خیمه ها ای غریب کرببلا که ماندم از قافله جا ای غریب کرببلا که اصغرت مانده به جا ای غریب کرببلا شکسته قلب مادرم، زِ التهابِ آه من به دست خود گرفته و، همی کند نگاه من سرشک دیده اش روان، شده به روی ماه من به همرهت ببر مرا، ای غریب کرببلا تو در میان معرکه، به نیزه تکیه داده ای به کشته ها نگاهت و، شکسته دل ستاده ای برادران و یاوران، همه زِ دست داده ای به نامشان زنی صدا، ای غریب کرببلا بیا بگیر ایا پدر، مرا زِ دست مادرم به روی سینه ات گذار، عزیز فاطمه سرم که جلوه ی جمال را، به چشم خویش بنگرم مرا مکن زِ خود جدا، ای غریب کرببلا بیا پدر مرا ببر، که یار و یاورت منم در این زمانِ بی کسی، یگانه گوهرت منم فدایی نهایی و، علی اصغرت منم به امر حق منم رضا، ای غریب کرببلا اگر چه تشنه کامم و، طفل صغیرم ای پدر به راه جان نثاریت، یلی دلیرم ای پدر بلای عشق دوست را، به جان پذیرم ای پدر چو نیست یاوری تو را، ای غریب کرببلا اگر چه بی برادریّ، و بی علیِّ اکبری هنوز باشد ای پدر، تو را علیِّ اصغری که ارمغان به پیشگاهِ، ذات کبریا بری فدا کنی در این منا، ای غریب کرببلا چو حرمله تیر جفا، کُنَد رها به سوی من شکفته می شود چو گل، برابرت گلوی من تَبَسُّم مرا ببین و بوسه زن به روی من تویی شفای دردها، ای غریب کرببلا به ضرب تیر اشقیا، چو شد سرم زِ تن جدا زِ آه مظلومی تو، لرزه فتد به نینوا مُعَلِّمی زند به سر، در این مصیبت و عزا حسین حسین کند بپا، ای غریب کرببلا @habibollahmoallemi
کبوتر خونین بال تشنه لبم اصغر بیا بیا مادر کبوتر خونین بالم بزن به سویم پَر شدی در آغوش پدر سوی میدان به قطره ی آبی رودم نشد گلویت تر خورده به حلقومت، تیر جفا اصغر خون تو ناحق ریخت، به کربلا اصغر چرا شدی خاموش، تو از نوا اصغر به خیمه گه برگرد مادر، بگیرمت در بَر خون گلویت ریخت، اصغر مَه سیما شدی تو قربانی، به ظهر عاشورا گلشن دین گردید، به خون تو احیا سرت در این دشت خونین، جدا شد از پیکر طفلک معصومم، بیا در آغوشم پس از تو آب خوش دِگَر نمی نوشم کجا شود داغت، علی فراموشم فتاده از سوز داغت، به جان من آذر کودک شش ماهه، که دیده در دوران در اوج مظلومی، و با لب عطشان فدا کند جان را، به یاری قرآن زِ پیکرش تیری سه شعبه، جدا نماید سر زِ کودکی احرامِ، خون به تن کردی به جای قنداقه، به تن کَفَن کردی رود عزیزم از چه، ترک من کردی عَجَب روی دست بابا، شدی چو گل پرپر مرغ خوش الحان از، قفس پریدی تو به جانب معشوق، بال کشیدی تو زِ مهربان مادر، چرا بریدی تو به سوی گهواره بَرگَرد، عزیز مه منظر @habibollahmoallemi
گلبرگ احمر خواهر بیاور گلبرگ اَحمَرَم لب تشنه اصغرم تا هدیه سازم در راه داورم لب تشنه اصغرم دیگر کسی نیست، یاری کند مرا جز عندلیبِ، گلزار کربلا آن شیرخواره، خواهم کنم فدا بهر بقایِ، دین پیمبرم خورشید عصمت، بانوی عالمین غمدیده زینب، گفتا به شور و شین ای مونس جان، سالار دین حسین آشفته حالست، آن ناز پرورم خیزد زِ خیمه، فریاد العطش در گاهواره، اصغر نموده غش گریان ملائک، بر حال مادرش گردیده خاموش، آن بلبل حَرَم گاهی به حال، اغما و احتضار گه آن رضیعِ، لب تشنه بی قرار گردیده اصغر، محو جمال یار خشکیده لعلِ، آن ماه منظرم از گاهواره، مهر قَمَر نِقاب آورد علی را، با دیده ی پُر آب در محضر آن، سالار انقلاب بوئید گل را، مولای محترم در بَر گرفت و، بوسید روی او گه بوسه می زد، زیر گلوی او گه مُشک می سود، از تار موی او کای نور دیده، یکدانه گوهرم ای غنچه ی گل، در نوبهار عشق جویای آبی، در مرغزار عشق خواهی بنوشی، از چشمه سار عشق بابا نباشد آبی میسرم کن آشیانه، بر سینه ی پدر تا قطره قطره، از چشمه ی بصر با اشک دیده، سازم لب تو تَر شاید بگیری، آرام در بَرَم بر حلق اصغر، بنشست ناگهان تیر سه شعبه، از جور کوفیان خون از گلویش، جاری چو ناودان گلخون مظلوم، زد بر دل آذرم از داغ اصغر، تا روز واپسین در گریه افلاک، در لرزه ماء و طین اشک مُعَلِّم با خون دل عجین با یاد اصغر آید به خاطرم @habibollahmoallemi
عندلیب باغ عاشورا نشد بابا علی اصغر، ببوسم لعل لبهایت که ناگه بوسه زد تیری، به حلق خشک زیبایت ایا سرباز شش ماهه، زِ خیمه آمدی میدان بریده شد گلوی تو، زِ تیر خصم بی ایمان عجب آبی تو نوشیدی، زِ دست دشمن قرآن به روی دست من گشته، پُر از خون جسم رعنایت الا مرغ خوش الحانم، شدی خاموش از آوا شده تَر از گُلِ خونت، عزیزم سینه ی بابا نمی خوانی چرا ای عندلیب باغ عاشورا؟ به قربان سَرَت گردم، و آن زلف سمن سایت چو مرغ بال و پَر بشکسته، پَرپَر می زنی اصغر نه رو دارم بَرَم این جسمِ خونینت، سوی مادر نه تاب آرد چو بیند زینب این قنداقه ی بی سر رقیه کِی توان دارد، که خالی بنگرد جایت؟ چه تقصیری تو را بود ای، صفای خیمه گاه من که مظلومانه جان دادی، در این وادی به راه من دیار کربلا تاریک شد با سوز آه من بزن لبخنده ئی بار دگر بر روی بابایت تو مظلومی، بپاشم بر فَلَک خون گلویت را زِ سوز دل زنم بوسه، عزیزم ماه رویت را گلاب از دیدگان ریزم، بشویم روی و مویت را شد از خون گلو رنگین، جمال عالم آرایت علی اصغر چو عطشان داد جان بر روی دستانش غریب کربلا زیرِ، عبا بنمود پنهانش که تا او را بَرَد سوی عزیزان و شهیدانش بگفتا من شَوَم بابا فدای ماه سیمایت @habibollahmoallemi
دیدار در خرابه کجا بودی که همراهت، نَبُردی دخترت بابا؟ چرا بگرفته خاک و خون، جمال اَنوَرَت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا تو را گیرم به بر ای رأس خون آلود نورانی به قربان سَرِ گشته، جدا از پیکرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا زِ داغ و درد هجران از، سَرِ شب تا سحر گریم چو بینم کودکی را دست در دست پدر گریم نشینم گوشه ی ویرانه با سوز جگر گریم چرا دیر آمدی دیدار طفل مضطرت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا نمایم پاک با این دست کوچک خون زِ رخسارت چو یاد آید مرا از آخرین هنگام دیدارت کِشَم فریاد و ریزم اشک بر لعل گهر بارت که دادی وعده در ویرانه بینی گوهرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا نبودی تا عیالت را، اسیر کوفیان بینی زِ ضرب تازیانه، تیره جسم کودکان بینی کبود از ضرب سیلی، چهره ی این خسته جان بینی همه طفلان چو پروانه، به گِردِ خواهرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا برای حفظ گلها عمه ام خود را سِپَر می کرد زِ اطفال برادر دائماً رفع خطر می کرد صبورانه پرستاری زِ ما در این سفر می کرد کمان گردیده قَدِّ خواهر مه منظرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا زِ کعب نیزه بنگر گشته نیلی پشت و پهلویم پُر از خار است پاهایم، سیه گردیده بازویم هنوز آثار سیلی ها، بجا مانده است بر رویم نخواهم گشت دیگر لحظه ای دور از بَرَت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا مُنَور کرده این ویرانه را روی دل آرایت کشیدم انتظار دیدنت بوسه زنم پایت کنون بوسه زنم از سوز دل خشکیده لبهایت مرا با خود بِبَر گَردَم کنیز اصغرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا چه سنگین دل، به من در کودکی اینسان جفا کرده؟ چه بی رحمی، سرت را تشنه لب از تن جدا کرده؟ چه بی شرمی، چنین ظلمی به ختم الانبیا کرده؟ که جرأت کرده با خنجر بریده حنجرت بابا؟ به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا در این ویرانه بابا دیدن رویت صفا دارد جمال پُر فروغت جلوه ی نور خدا دارد مُعَلِّم عاشقانه آرزوی کربلا دارد روا کن حاجت او را، به جان مادرت بابا به قربان سَرَت بابا، شَوَد این دخترت بابا @habibollahmoallemi
دختر حسین من دختر حسینم عمه جان زینب گو کوفیان نزنندم سیلی در آه و شور و شینم عمه جان زینب گو کوفیان نزنندم سیلی عمه زمین کربلا، محنت انگیز است از خیمه ها تا قتلگاه، درد و غم خیز است خون گریند آسمانها، بر اهل بیت طاها گو کوفیان نزنندم سیلی افتاده در دریای خون، جسم بابایم از تازیانه شُد کبود، جمله اعضایم عمه زِ پا فتادم، یکدم برس به دادم گو کوفیان نزنندم سیلی ای دختر مولای دین، عمه جان زینب بر کوهِ صبرت آفرین، عمه جان زینب کن ای هُمای رحمت، از کودکان حمایت گو کوفیان نزنندم سیلی اعدای دین با کَعبِ نِی جسمم آزردند کندند گوشواره از گوش من بردند خون می رود زِ گوشم، از چهره روی دوشم گو کوفیان نزنندم سیلی کو عمویم عبّاس تا، گیرد او به سینه با مهربانی از وفا، خواهرم سکینه گویم سخن برایش، بوسه زنم به پایش گو کوفیان نزنندم سیلی زآتش سراسر خیمه ها، شعله ور گشته در دشت و صحرا کودکان، دربدر گشته فریاد واحسینا، رفته به عرش اعلی گو کوفیان نزنندم سیلی @habibollahmoallemi
زبانحال سر اباعبدالله با دختر سه ساله در خرابه ی شام یگانه گوهرم بابا سه ساله دخترم بابا من اینجا آمدم تا خود بگیری در برم بابا بیا ای نور چشمانم، گل روی تو را بویم در این کنج خرابه، روی خود بگذار بر رویم بیا تا گَردِ غم با اشک خود از صورتت شویم رقیه جان که آید از تو، بوی مادرم بابا در این کنج خرابه، دخترم ای نور چشمانم تویی آخر عزیزی که، نمایی جان به قربانم زنم بوسه به رویت ای رقیه مونس جانم تو خود هستی عزیز دل، شبیه مادرم بابا مگیر از عمه ها دیگر، بهانه بهر دیدارم مکن گریه دگر بابا، تو را من دوست می دارم چو بینم پای پُر خارت، به روی دیده بگذارم دگر نگذارمت تنها، تو را با خود بَرَم بابا فغان و ناله ی تو، عمه ها را ناتوان کرده همه اهل حَرَم را گریه ات افسرده جان کرده گلستان مرا دست قضا بی باغبان کرده مَکُن گریه دگر ای نوگل مه منظرم بابا چو مرغ بال و پر بشکسته سر در زیر پَر داری فغان و ناله از هجران من شب تا سحر داری سرشک غم روان بر دیده از شب تا سحر داری مرا برگیر و کن خون پاک از چشم تَرَم بابا به روی نِی پدر همراهتان از کربلا بودم زِ دشت کربلا تا کوفه، همراه شما بودم به همراه شما از کوفه تا شام بلا بودم زِ روی بام دیدی سنگ باران شد سَرَم بابا در آن وادی که افتادی، زِ روی ناقه در صحرا برآورد از جگر زینب، فغان و آه و واویلا سرم با نیزه در قلب زمین بنشست در آنجا مُعَلِّم زین عزا همناله شد با خواهرم بابا @habibollahmoallemi
خرابه ی شام در خرابه، دختری می میرد امشب، از اسیران رأس بابا، در بغل می گیرد امشب، دیده گریان کیست این گل غنچه ی پژمرده ی هجران کشیده کیست این دردانه ی عصمت که بر خاک آرمیده او مگر بابای مظلومش حسین را خواب دیده در دل شب جسته از جا دیده گریان و هراسان این رقیه دختر مظلومه ی زار حسین است این سه ساله ناز پرورده عزادار حسین است انقلابی بلبل دستان گلزار حسین است نغمه ای جانسوز دارد از فراق و درد هجران این که آرام و قرار از عمه اش زینب گرفته این که قلب عمه را با ناله اش امشب گرفته راحت از اهل حرم با سوز این مطلب گرفته کی پدر بار دگر بنشان رقیه را به دامان با فغان و ناله می گفت، عمه جان بابم کجا رفت؟ مونس جانم که آمد، از سَفَر دیگر چرا رفت؟ من که در آغوش او بودم، چرا آن دلربا رفت؟ گو بیاید پاک سازد باز اشکم را زِ چشمان با پدر می کردم اکنون، عمه جان شیرین زبانی می کشید او دست خود را، بر سَرَم با مهربانی گفت رودم از چه رو، گردیده رنگت زعفرانی دوری بابا دلم خون کرده در این کنج ویران بسکه امشب آن سه ساله، ناله ی شبگیر کرده وای وایش بر دلِ اهل حَرَم، تأثیر کرده ناله های جانگدازش، عمه ها را پیر کرده دیدگان زینب امشب اشک می ریزد چو باران آه از آن لحظه که نورَس غنچه ی زهرای اطهر از طبق سرپوش را، برداشت دید آن نازنین سر دست کوچک بُرد و آن ببریده سر بگرفت در بر بر سر خونین بابا بوسه زد با چشم گریان درد دل با سر چنین آغاز کرد آن نازدانه کن نظر بابا ببین جسمم کبود از تازیانه جای سیلی ها به روی صورتم دارد نشانه زآن کلام دلنشینش کرد زینب راپریشان آن چکاوک ناله زد تا از نوا گردید خاموش رأس خونین حسین یکباره افتادش زِ آغوش گوئیا دست اجل سیلی زد او را بر بناگوش سر به یک جانب، رقیه یک طرف افتاد بی جان از حسین آن گوهر یکدانه در ویرانه ی شام می درخشد تا ابد بر سینه ی تاریخ ایام انقلاب کربلا را داده آن کودک سرانجام شد مُعَلِّم در خرابه گوهری ارزنده پنهان @habibollahmoallemi
مثنوی اربعین حسینی تا نَگَردَد شعله ور عشق از درون سوز آه، از نای، کِی آید برون؟ تا نسوزد دل زِ هجران و فراق کِی شود آهش کلید احتراق؟ تا نخیزد ناله از سوز جگر کِی به دلها آه او بخشد اثر؟ گر نباشد سوز آهی آتشین نیست بر دلها نوایش دلنشین تا نگردد خود سراپا شعله ور شمع کِی می سوزد از پروانه پَر شمع چون از پای تا سر سوخته سوختن، پروانه را آموخته سوختن، خواهی اگر با سوز عشق رو کنار شمع بزم افروز عشق لحظه ای بیرون بیا از قید تن پَر بزن بر گِردِ شمع انجمن همره زینب بیا تا کربلا ناله بشنو از دل درد آشنا تا که خود با گوش دل در اربعین بِشنَوی سوز دل بانوی دین تا بدانی ناله ی جانسوز چیست تا ببینی رهبر عشاق کیست واحسینا با نوای جانگداز گوش کن از آه بانوی حجاز زینب آن گنجینه ی اسرار عشق زینب آن دلداده ی دلدار عشق سَر دهد از سینه چون آتشفشان آنچنان آهی که سوزَد استخوان کای حسینم ای شهید تشنه کام بی تو دیگر زندگی باشد حرام آتشی داغت به دل افروخته کز لهیبش جان زینب سوخته بر مزارت سر گذارم یا حسین خون دل از دیده بارم یا حسین تربت پاکت گلاب افشان کنم عالمی را زین اِلَم گریان کنم بی حسین ای سَروَر و مولای من با چه روئی باز گردم در وطن ماجراهای اسارت رفتنم فاش اگر گویم جهان آتش زنم رأس خونین تو بر نوک سنان در بَرَش دُردانه ها بر سر زنان کودکی گر ناله می زد از جگر تازیانه می زدند او را به سر دشمنانت زیر چتر زرنگار نوگلانت پابرهنه روی خار بهر حفظ جان آن گل چهره ها خواهرت می شد سِپَر در هر بلا ای حسین من به جان مادرت بوده ام همدرد با خونین سرت روی نِی دیدم تو را چون روبرو خون سر کردم نثار راه او آفتابی دیدم و دل باختم با سر خود چهره خونین ساختم داغ تو آتش چنان زد بر دلم کز سَرَم خون شد روان بر محملم خطبه ام در کوفه چون انجام شد کاروان عازم به سوی شام شد بهر من دارالمصیبت بود شام بر سرت آمد چو سنگ از روی بام بر سرم بارید باران بلا داغ دیدم بیشتر از کربلا وای وای از مجلس شوم یزید غصه ی آن کرده موهایم سفید بر لب لعل تو چوب خیزران خون دل از دیده ی زینب روان در خرابه گشت چون منزل مرا بیشتر سوزد به یادش دل مرا چون در آن ویرانه مأوا ساختم جان خود را من در آنجا باختم در حضورت یا حسین شرمنده ام کز خجالت سر به زیر افکنده ام گوهری را کز تو همره داشتم آه در ویرانه جا بگذاشتم چون سه ساله دختر مه منظرت دید در ویرانه رأس انورت دست پیش آورد و سر بر سینه بُرد وامصیبت ناگهان دِق کرد و مُرد گر نبندد لب مُعَلِّم از کلام آتش افروزَد به جان خاص و عام @habibollahmoallemi