هابیلیان
📽 دو روز قبل سالروز شهادت کسی بود که محافظ #کاباره هتل میامی بود و #شراب_خوار ولی دم مسیحایی امام خم
#بخوانید
💠 دو روز قبل ۱۷آذر سالروز شهادت #مشروب_خواری بود که با دم مسیحایی روح الله متحول و شهید شد😭 (شاهرخ؛ حر انقلاب اسلامی)
🔹قهرمان کشتی فرنگی و نایب قهرمان کشتی آزاد جوانان کشور سال 50
🔹به خاطر هیکل درشت و جثه ی قوی کسی به سرش نمی زد که با او دعوا کند.
🔹برای خودش کلی نوچه داشت.
🔹به خاطر وضعیت فیزیکی اش به او پیشنهاد کار در کاباره را می دهند. او باید کسانی که زیاد مشروب می خوردند و بد مستی می کردند را سرجایشان می نشاند تا آسیبی به کاباره نزنند.
🔹شاهرخ در کودکی طعم یتیمی را چشیده است و تنها امید مادر پیرش به اوست اما شاهرخ پسر اهلی نیست.
🔹رمز تحول و دگرگونی شاهرخ در این است که مادر پیرش همیشه به جای نفرین، برای او دعای عاقبت به خیری کرده است.
🔹با شروع ماه محرم جرقه های تحول در شاهرخ ایجاد می شود. کم کم در می یابد که عمری در غفلت بوده است.
🔹با شروع انقلاب به مردم انقلابی می پیوندد و عاشق امام می شود؛ به طوری که روی سینه اش خالکوبی می کند: فدات بشم خمینی😂
🔹با آغاز جنگ تحمیلی به همراه سردار شهید سید مجتبی هاشمی در گروه فداییان اسلام به جبهه های جنگ اعزام می شود.
🔹دلاوری های شاهرخ در جبهه ذوالفقاریه آبادان هیچگاه از یادها نخواهد رفت.
🔹سرانجام عراقی ها که برای سر شاهرخ پول زیادی جایزه تعیین کرده بودند، او را به شهادت رساندند.
🔹شاهرخ ضرغام مانند مادرش حضرت زهرا - سلام الله علیها - مزار ندارد و پیکرش مفقود است.
🌹شهید شاهرخ ضرغام(حر انقلاب)
کتابی با عنوان #شاهرخ به همت عزیزانی در مورد این شهید بزرگوار نگاشته شده، دوستان علاقه مند حتما کتاب رو بخونند
#نشر_حداکثری
☀️ کانال هابیلیان(پاسخی به کانال های ضد دین)
✅ @Habiliyan
#بخوانید
.
✅ مکاشفات شهید برونسی پشت میدان های مین «کوشک» با حضرت حضرت زهرا (س) و عبور از میدان مین
🔸صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. حول و حوش ده دقیقه گذشت .
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.گفت: خودت برو جلو. خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا. وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن ...
با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
🔸... کارها را انجا شد درانتها عبدالحسین آمد و گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟
🔸... و بالاخره دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم
🔸... فردا بی مقدمه پرسیدم جریان دیشب چی بود؟ طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم،م کم اصرار من کار خودش را کرد. یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم.
موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند.
🔸در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
🔸فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی...
بمناسبت سالروز شهادت
@Habiliyan
goo.gl/7RFMNg
#سیل
#بخوانید
بیبیسی فارسی: پمپئو وزیر خارجه آمریکا گفته "سوء مدیریت حکومت ایران در برنامهریزی شهری و عدم آمادگی برای شرایط اضطراری" باعث فاجعه سیل شده.
سیانان: از ورود ترامپ به کاخ سفید تا امروز حداقل سه هزار و صد و بیست و یک نفر در سه تندباد ایرما، هاروی و ماریا کشته و صدو شصت و پنج میلیارد دلار معادل صادرات پنج سال نفت ایران (براساس محاسبات فروش سال نود و هشت) خسارت به آمریکا وارد شده
تندباد هاروی بیست و شش مرداد تا ده شهریور نود و شش: شصت و هشت کشته و صدو بیست و پنج میلیارد دلار خسارت
تندباد ایرما هشتم تا بیست و یکم شهریور نود و شش: چهل و هفت کشته و پنجاه میلیارد دلار خسارت.
تندباد ماریا بیست و پنج شهریو تا هشتم مهر نود و شش : سی و یک کشته در دومینیکا و دو هزار و نهصد و هفتاد و پنج کشته در پورتوریکو (گزارشی اکادمیک عدد را حتی چهار هزار و ششصد و چهل و پنج دانسته). خسارت نود میلیارد دلار.
سوال: چگونه پمپئو، وزیر خارجه یکی از بلاخیز ترین کشورهای جهان با کارنامهای وحشتناک از مرگ و میر افراد در سوانح طبیعی میتواند انگشت اتهام روی ایران بگیرد؟
جواب: با کمک لشکری از سربازان و حقوق بگیران رسانهای و سایبری. از مسیح علی نژاد تا کارمندان صدای آمریکا ورادیو فردا.
علی علیزاده
https://edition.cnn.com/2013/05/31/world/americas/hurricane-statistics-fast-facts/index.html
#بخوانید
.
✅ مکاشفات شهید برونسی پشت میدان های مین «کوشک» با حضرت حضرت زهرا (س) و عبور از میدان مین
🔸صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. حول و حوش ده دقیقه گذشت .
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.گفت: خودت برو جلو. خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا. وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن ...
با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
🔸... کارها را انجا شد درانتها عبدالحسین آمد و گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟
🔸... و بالاخره دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم
🔸... فردا بی مقدمه پرسیدم جریان دیشب چی بود؟ طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم،م کم اصرار من کار خودش را کرد. یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم.
موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند.
🔸در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
🔸فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی...
@Habiliyan
goo.gl/7RFMNg
#بخوانید
.
✅ مکاشفات شهید برونسی پشت میدان های مین «کوشک» با حضرت حضرت زهرا (س) و عبور از میدان مین
🔸صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. حول و حوش ده دقیقه گذشت .
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.گفت: خودت برو جلو. خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا. وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن ...
با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
🔸... کارها را انجا شد درانتها عبدالحسین آمد و گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟
🔸... و بالاخره دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم
🔸... فردا بی مقدمه پرسیدم جریان دیشب چی بود؟ طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم،م کم اصرار من کار خودش را کرد. یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم.
موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند.
🔸در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
🔸فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی...
«بمناسبت سالروز شهادت شهید برنسی بزرگوار _صلواتی هدیه کنیم »
@Habiliyan
پانزده خرداد؛ وثیقۀ ظهور
#بخوانید
سالها میگذرد حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
خیلیها فکر میکنند چون رحلت امام در 14 خرداد است، امام با شعر مذکور، از رفتن خود خبر داده است. نه! منظور امام این نیست. منظور امام، استثناء بودن جریان نیمه خرداد است. نیمه خرداد، ثمرۀ هزار و صدسال غیبت کبری است. غیبت چطور شروع شد؟ نامهای از سران شیعه برای امام یازدهم آمد که بیلان و هزینه کرد پولهایی که خدمت شما فرستادهایم را به ما بدهید! حضرت یک کلمه جواب داد: «اگر امامت امر مستمری است، چرا چنین چیزی از اجداد و پدران من درخواست نشده است؟» و ازآنپس پرده سیاهی در اتاق ایشان نصب شد و مردم حق دیدن حضرت را نداشتند و فقط صدای ایشان را میشنیدند. امام بعدی که آمد، مردم حتی صدای ایشان را نشنیدند. فقط از طریق چهار نایب در مدت هفتادسال با امام ارتباط داشتند.
امام غایب شد تا چه بشود؟ غیبت ایشان برای آشکار شدن قدر و قیمت اوست. خداوند نعمتی را میگیرد که مردم قیمت این نعمت را بدانند. انسان در خوف، قیمت امنیت را میداند. در مرض، قیمت سلامت را میداند. در غیبت هم قیمت امام خود را میداند. هزار سال غیبت این اثر را داشت که مردم به قیمت امامت و قدر امامت آشنا شوند و برای نایب امام «جان بدهند».
اولین هدایای خود را دادند و حکم اعدام امام، تبدیل به زندان ششماهه شد. از آن زمان، مردم مرتباً شهید دادند. شهدای پانزده خرداد شهدای راه امام زمان هستند. شهدای «وثیقهٔ ظهور» هستند. حضرت یعقوب (ع) نپذیرفت که بنیامین را در اختیار برادران قرار دهد مگر اینکه وثیقه بدهند؛ چون به آنها گفته بود «هَل آَمَنُکم عَلَیه إِلاَّ کمَا أَمِنْتُکم عَلَی أَخِیه مِنْ قَبْل» خداوند هم به ما میگوید: یازده امام دادم اما این دوازدهمی را بدون وثیقه نمیدهم. حضرت امام، پانزده خرداد را وثیقه اول میداند و تاکنون این وثیقه گذاری در صبر و بصیرت ادامه پیداکرده است و میبینید که انقلاب اسلامی در عالم، روزبهروز درخشانتر میشود؛ همانطوری که قبل از طلوع خورشید وقتی سپیده آمد، فضا مرتباً نورانیتر میشود. ما این سپیده را در نیمه خرداد میبینیم.
آیت الله حائری شیرازی
@Habiliyan