eitaa logo
هابیلیان
5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
810 ویدیو
2 فایل
☀️چند جوانی که قصد داریم ندای هل من ناصر مولایمان را جواب دهیم ☀️سکون و سکوت را جایز نمی دانیم ولی از سهو و اشتباه هم در امان نیستیم و نیازمند یاری دوستان کانال دوم؛ @Fadak_Channel @Aghl_Sorkh instagram.com/_u/habiliyan_fadak
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴شعری زیبا تقدیم به حضرت (سلام الله علیها) به مناسبت ایشان ارمنی بود و ارمنی زاده، ظرف خالی گرفت در دستش آمد و توی صف نذری گفت: السلام علیک یا دردانه پچ پچی دور او براه افتاد، عده ای خنده ، عده ای مبهوت زیر لب دختری غضب میکرد: مردک ارمنی دیوانه! سرخود را گرفت پایین تر، بغض تلخی گرفت جانش را: من محب حسین و اولادش... آشنایم نه اینکه بیگانه صف دلواپسی جلو می رفت، ارمنی در دلش چه غوغا بود روضه خوان از رقیه بانو خواند، از سه ساله میانه ویرانه توی حال خودش پریشان بود، فکر بیماری پسر در سر ناگهان مردی از سر صف گفت: شد تمام و نمانده یک دانه! همه رفتند و ارمنی آمد، باقسم با گلایه و اصرار زد عقب هرکسی جلوآمد، رفت با گریه آشپزخانه یک نگاهی به دیگ خالی کرد، گفت:باشد قبول آقاجان من همانم ک دیگران گفتند، مردک ارمنی دیوانه! پای خود راگذاشت درکوچه، دلخورازخویش و ازندامت ها دست رد خورد بود بر قلبش، رفت خانه چه ناامیدانه! وسط دسته ظهر عاشورا، پسری با صلیب بر گردن ناگهان ویلچرش زمین افتاد و پسر روی پاش،مردانه... السلام علیک یادردانه.... 🏴 @Habiliyan
🏴شعری زیبا تقدیم به حضرت (سلام الله علیها) به مناسبت ایشان ارمنی بود و ارمنی زاده، ظرف خالی گرفت در دستش آمد و توی صف نذری گفت: السلام علیک یا دردانه پچ پچی دور او براه افتاد، عده ای خنده ، عده ای مبهوت زیر لب دختری غضب میکرد: مردک ارمنی دیوانه! سرخود را گرفت پایین تر، بغض تلخی گرفت جانش را: من محب حسین و اولادش... آشنایم نه اینکه بیگانه صف دلواپسی جلو می رفت، ارمنی در دلش چه غوغا بود روضه خوان از رقیه بانو خواند، از سه ساله میانه ویرانه توی حال خودش پریشان بود، فکر بیماری پسر در سر ناگهان مردی از سر صف گفت: شد تمام و نمانده یک دانه! همه رفتند و ارمنی آمد، باقسم با گلایه و اصرار زد عقب هرکسی جلوآمد، رفت با گریه آشپزخانه یک نگاهی به دیگ خالی کرد، گفت:باشد قبول آقاجان من همانم ک دیگران گفتند، مردک ارمنی دیوانه! پای خود راگذاشت درکوچه، دلخورازخویش و ازندامت ها دست رد خورد بود بر قلبش، رفت خانه چه ناامیدانه! وسط دسته ظهر عاشورا، پسری با صلیب بر گردن ناگهان ویلچرش زمین افتاد و پسر روی پاش،مردانه... السلام علیک یادردانه.... 🏴 @Habiliyan
شهدای عراقی ‌کربلای پنج! تصویری که این روزها در فضای مجازی #عراق مورد توجه قرار گرفته است: #شهدای_عراقی تیپ حمزه ۹ بدر که در #عملیات_کربلای_۵ در کنار برادران ایرانی خودشان به #شهادت رسیدند... قابل ذکر است که هزاران عراقی مقیم ایران در سال‌های دفاع مقدس در کنار بسیج و سپاه و ارتش جمهوری اسلامی بر علیه رژیم صدام جنگیدند. @Habiliyan
شورشانه ح‌سین ق‌دیانی: در آستانه‌ی محرم می‌خواهم یادی از کنم که الحق نور جبینش انشعابی از انوار بود! عمری است که هر خود را بدهکار روح خداییم! خمینی نبود، چه حاصل از اسلام اردوغانی ما؟! آری! ما نه‌تنها بلکه را نیز مدیون پیر جمارانیم! و این بود که به جهانیان آموخت؛ "عالم محضر خداست"! اغراق نیست اگر بنگارم؛ "السلام علیک یا اباعبدالله" مقدمه‌ای دارد و آن "السلام علیک یا روح‌الله" است! که ما و را مدیون امامیم! و این خمینی بود که را و را به ما آموخت! درود بر خمینی؛ در هر سینه‌ای که می‌زنیم، در هر اشکی که می‌ریزیم! درود بر خمینی؛ در هر نگاه ما به خامنه‌ای! درود بر خمینی؛ در هر نفس شجاعانه‌ی نصرالله! درود بر خمینی؛ در هر تپش قلب ضاحیه‌ی جنوبی! درود بر خمینی؛ در هر شهید حزب‌الله! درود بر خمینی؛ در هر مقاومت انصارالله! درود بر خمینی؛ در هر رکعت نماز ادواردو آنیلی! درود بر خمینی؛ در هر قنوت روسفید شیخ زکزاکی! صدها درود بر خمینی! خمینی سرمه‌ی خدا بر چشم همت بود! و تبسم خدا بر لب خرازی بود! و اگر نبود، باکری‌ها می‌مردند! بگذار فاش بگویم؛ آنکه زبان آفتابگردان را به چمران آموخت، خمینی بود! و آنکه متوسلیان را بی‌عصا به راه انداخت، خمینی بود! و هنوز هم جان و جهان است! گفت: "ما همه سرباز توییم خمینی!" پای کلاس درس عزت تو، باید هم ابرمردی چون بار بیاید که روز به روز، تو را شبیه‌تر می‌شود! تو حاج‌قاسم را تا کربلای ۵ بردی اما شاگرداول مکتب عاشورایی‌ات به لطف و عنایت الهی، سلیمانی را تا خود برد! و ان‌شاءالله تا هم می‌برد! خیالت تخت خمینی! خامنه‌ای تا تو را به همه‌ی آرزوهایت نرساند، ول‌کن گریبان شیطان نیست! بنگر که چه حکیمانه، هسته‌های مقاومت را به کوری چشم دشمن، در همه جای منطقه هدایت می‌کند! اغیار می‌خواستند او رهبر ایران نباشد ولی فی‌الحال عقیق یمن هم شده خامنه‌ای! و چه دقیق، رهبری‌شان می‌کند! درود بر تو ای خمینی که از ۳۰ سال پیش، جانشین خود را می‌شناختی! و این روزهایش را می‌دیدی! و حتم داشتی که بی‌نیاز به حمایت خواص سیاسی، آمال مهدوی تو را جلو می‌برد، از بس که است! و از بس که حکیم بودی! درود بر خمینی؛ در هر درود بر خامنه‌ای! یا حسین! نسل‌ها و عصرها آمدند و رفتند تا از تبار تو، رهبرانی در همان خط سرخ عاشورا، امام ما باشند! چه کرده خدا با خون تو که رمز ظهور نیز نام بلند حسین است؟! هان ای محتشم! باز این چه شورش است؟! ندیده‌ای! فأصبر! @gheteh26 https://www.instagram.com/p/B1zV4NZn9Sg/?igshid=15k4ej4w3lsp8 @Habiliyan
🏴شعری زیبا تقدیم به حضرت (سلام الله علیها) به مناسبت ایشان ارمنی بود و ارمنی زاده، ظرف خالی گرفت در دستش آمد و توی صف نذری گفت: السلام علیک یا دردانه پچ پچی دور او براه افتاد، عده ای خنده ، عده ای مبهوت زیر لب دختری غضب میکرد: مردک ارمنی دیوانه! سرخود را گرفت پایین تر، بغض تلخی گرفت جانش را: من محب حسین و اولادش... آشنایم نه اینکه بیگانه صف دلواپسی جلو می رفت، ارمنی در دلش چه غوغا بود روضه خوان از رقیه بانو خواند، از سه ساله میانه ویرانه توی حال خودش پریشان بود، فکر بیماری پسر در سر ناگهان مردی از سر صف گفت: شد تمام و نمانده یک دانه! همه رفتند و ارمنی آمد، باقسم با گلایه و اصرار زد عقب هرکسی جلوآمد، رفت با گریه آشپزخانه یک نگاهی به دیگ خالی کرد، گفت:باشد قبول آقاجان من همانم ک دیگران گفتند، مردک ارمنی دیوانه! پای خود راگذاشت درکوچه، دلخورازخویش و ازندامت ها دست رد خورد بود بر قلبش، رفت خانه چه ناامیدانه! وسط دسته ظهر عاشورا، پسری با صلیب بر گردن ناگهان ویلچرش زمین افتاد و پسر روی پاش،مردانه... السلام علیک یادردانه.... 🏴 @Habiliyan
هابیلیان
روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم‌‌ ‌ ‌🔹پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲)‌ ساعت ۷ صبح‌‌ با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم،‌ هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد‌ ‌🔸ساعت ۷:۴۵ صبح‌ به مکان جلسه رسیدم.‌ مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند.‌ ‌🔹ساعت ۸ صبح‌ همه با هم صحبت می‌کنند. درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند. هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛‌ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین!‌ همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.‌ ‌ 🔸گفت و گفت. از منشور پنج‌سال آینده. از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد. از شیوه تعامل با یکدیگر. از..‌ کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی.. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه‌ ‌ 🔹آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود. بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...‌ ‌ 🔹ساعت ۱۱:۴۰ ظهر‌ زمان اذان ظهر رسید‌ با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!‌ ‌ 🔸ساعت ۳ عصر‌ حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.‌ پایان جلسه‌.‌‌ مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم.‌ خوردویی بیرون منتظر حاجی بود‌ حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند.‌ ‌ 🔸ساعت حدود ۹ شب‌ حاجی از به دمشق برگشته‌ شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند.‌ حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند‌ سکوت شد‌ یکی گفت؛‌ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!‌ حاج‌قاسم با لبخند گفت؛‌ می‌ترسین بشم!‌ باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد‌ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!‌ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم‌ ‌ 🔸حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت:‌ میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش،‌ اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و‌ خودش میفته!‌ بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست.‌‌ ‌ 🔸ساعت ۱۲ شب‌‌ هواپیما پرواز کرد ‌ 🔹ساعت ۲ صبح جمعه‌ خبر شهادت حاجی رسید‌ به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم‌ کاغذ نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. راوی: ستاد لشکر فاطمیون @Habiliyan