#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هفتاد_و_هفت
دوازدهم مهر 9531 است. دو روز بود
كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن
خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم
اما بي فايده بود. تا نيمه هاي
شب بيدار و خيلي ناراحت بودم.
من ازصميمي ترين دوستم
هيچ خبري نداشتم. بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه.
ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر
حکم فرما بود. روي خاك های محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور مي شد.
هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفری وارد شدند.
ناخودآگاه به درب پادگان نگاه کردم، توب گرگو میشه هواره چهره آنها خيره شدم
يکدفعه از جا پریدم! خودش بود،
یکی از آنها ابراهيم بود. دویدم و لحظاتی بعد در آغوش هم بودیم.
خوشحالی آن لحظه قابل وصف نبود.ساعتی بعد در جمع بچه ها نشستيم. ابراهيم ماجرای این سه روز را تعريف می کرد: با یک نفر رفته بودیم جلو، نمی دانستیم عراقي ها
کجا آمده اند.
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هفتاد_و_هشت
کنار یک تپه محاصره شدیم، نزدیک به یکصد عراقی از بالای تپه و از داخل دشت شلیک میکردند.
ما پنج نفر هم در کنار تپه در چاله ای سنگر گرفتیم و شلیک میکرديم.
تا غروب مقاومت کردیم،کسی آن اطراف نبود.
به پشت تپه و میان درخت ها رفتیم.
در آنجا پیکر شهدا را مخفی کردیم. خسته و گرسنه بودیم.
از مسیر غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خواندیم.
بعد از نماز به دوستانم گفتم:برای رفع این گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا [ع] را بگویید.
بعد ادامه دادم:این تسبیحات را پیامبر ، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختی های بسیار بودند.
بعد از تسبیحات به سنگر قبلی برگشتیم.
خبری از عراقی ها نبود. مهمات ما هم کم بود.
یکدفعه در کنار تپه چندین جنازه عراقی را دیدم.
اسلحه و خشاب و نارنجک های آن ها را برداشتیم.
مقداری آذوقه هم پیدا کردیم و آماده حرکت شدیم. اما به کدام سمت!؟
هوا تاریک و در اطراف ما دشتی صاف بود.
تسبیحی در دست داشتیم و مرتب ذکر میگفتم.
در میان دشمن،خستگی،شب تاریک و...
اما آرامش عجیبی داشتیم!
نیمه های شب در میان دشت یک جاده خاکی پیدا کردیم.
مسیر آن را ادامه دادیم.
به یک منطقه نظامی رسیدیم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هفتاد_و_نه
چندین نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهایی هم در داخل مقر دیده می شد.
ما نمی دانستیم در کجا هستیم.
هیچ امیدی هم به زنده ماندن خودمان نداشتیم، براي همين تصمیم عجیبی گرفتيم!
بعد هم با تسبیح استخاره کردم
و خوب آمد. ما هم شروع کردیم!
با یاری خدا توانستیم با پرتاپ نارنجک و شلیک گلوله، آن مقر نظامی
را به هم بریزیم. وقتي رادار از کار افتاد،
هر سه از آنجا دور شدیم ساعتی بعد
دوباره به راهمان ادامه داديم.
نزدیک صبح محل امنی را پيدا کرديم و مشغول استراحت شديم. کل روز را استراحت کرديم.
باور کردنی نبود، آرامش عجیبی داشتیم
با تاریک شدن هوا به راهمان ادامه داديم
و با یاری خدا به نیرو های خود رسيديم.
ابراهيم ادامه داد: آنچه ما در این
مدت ديديم فقط عنایات خدا بود.
تسبیحات حضرت زهرا(س)
گره بسیاری از مشکلات ما را گشود؟
بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ایمان،
از نیرو های ما می ترسد. ما باید تا می توانیم نبردهای نامنظم را گسترش دهیم تا جلوی حملات دشمن گرفته شود.
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد
شهرک المهدی
از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسین و تعدادي از رفقا شهرک المهدی در اطراف سر پل ذهاب رفتند.
آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه انداره کردند.
نماز جماعت صبح تمام شد.دیدم بچه ها دنبال ابراهيم می گردند! با تعجب پرسیدم:چي شده؟!
گفتند از نيمه شب تا حالا خبری از
ابراهيم نیست.! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع دیده بانی را جستجو کرديم ولی خبری از ابراهيم نبود!
ساعتی بعد یکی از بچه هاي دیده بان
گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان!
این شیار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیده بانی رفتم
و با بچه ها نگاه کردیم.
سیزده عراقي پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما می آمدند!
پشت سر آنها ابراهيم و یکی دیگر
از بچه ها قرار داشت ! در حالی که تعداد زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود.
هیچکس باور نمی کرد که ابراهيم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسه ای آفریده باشد!
🦋🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_یک
آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود حتی تعدادی از رزمندهها اسلحه نداشتند یکی از بچهها خیلی ذوق زده شده بود جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت :« عراقي مزدور!»
برای لحظهای همه ساکت شدند ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد روبروی جوان ایستاد یکی یکی اسلحهها را از روی دوشش به زمین گذاشت.
بعد فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟!
جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت:« مگه چیشده؟ اون دشمنه
ابراهیم خیره خیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولاً او دشمن بوده اما الان اسیره، در ثانی اینها اصلاً نمیدونن برای چی با ما میجنگند حالا تو باید اینطوری برخورد کنی؟
جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید من کمی هیجانی شدم.
بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد.
اسیر عراقی که با تعجب حرکت ما را نگاه میکرد به ابراهیم خیره شد.
نگاه متعجب اسیر عراقی حرفهای زیادی داشت!
دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهیم به مرخصی آمد. با دوستان به دیدن او رفتیم.
در آن دیدار ابراهیم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت میکرد. اما از خودش چیزی نمیگفت تا اینکه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد.
یک دفعه ابراهیم خندید و گفت: در منطقه المهدی در همان روزهای اول، ۵ جوان به گروه ما ملحق شدند آنها از یک روستا با هم به جبهه آمده بودند.
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_دو
خاطره ای جالب و خنده دار
چند روزی گذشت. دیدم اینها اهل نماز نیستند!
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم بندگان خدا آدمهای خیلی سادهای بودند.
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.
من هم بعد از یاد دادن وضو یکی از بچهها را صدا زدم و گفتم: این آقا پیش نماز شما هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما میایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار میکنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد
چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد
سرش را خاراندن یک دفعه دیدم آن ۵ نفر شروع کردن به خاراندن سر !!
خیلی خندم گرفت اما خودم را کنترل کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت
بلند شد مهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد
که مهرش را بردارد.
یک دفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستانشان را دراز کردند!
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_سه
حلال مشکلات(یکی از دوستان شهید)
از پیامبر صل الله علیه و آله وسلّم سؤال شد:« کدام یک از مؤمنین ایمانی کامل تر دارند؟
فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند»
سردار محمد کوثری( فرمانده اسبق لشکر حضرت رسول صل الله علیه و آله وسلّم )
ضمن بیان خاطراتي از ابراهيم تعریف
می کرد: در روز های اول جنگ در
سر پل ذهاب به ابراهيم گفتم ؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است
هر وقت صلاح میدانی بیا و بگیر.
در جواب خیلی آهسته
گفت: شما کی میری تهران؟!
گفتم: آخر هفته
بعد گفت: سه تا آدرس رو می نویسم،
تهران رفتی حقوقم رو در این
خونه ها بده!
منهم این کار را انجام دادم. بعد ها
فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرو دار بودند.
از جبه بر می گشتم وقتی رسیدم
ميدان خراسان دیگر هیچ پولی
همراهم نبود به سمت خانه در
حرکت بودم.
اما مشغول فکر ؛ الان برسم خانه همسرم
و بچه هایم از من پول می خواهند.
تازه اجاره خانه را چه کنم!؟
🦋🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_چهار
ادامه حلال مشکلات ( یکی از دوستان شهید )
سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم.
اما او هم وضع خوبی نداشت.
سر چهار راه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم:
فقط باید خدا کمک کند.
من اصلا نمی دانم چه کنم!
در همین فکر بودم که یکدفعه
دیدم ابراهيم سوار بر موتور به سمت من آمد.
خیلی خوشحال شدم.
تا من را ديد از موتور پیاده شد،
مرا در آغوش کشید.
چند دقیقه ای صحبت کردیم.
وقتي می خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟!
گفتم: نه، هنوز نگرفتم ، ولی مهم نیست.
دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس در آورد.
گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم،
خودت احتیاج داری.
گفت: این قرضالحسنه است. هر وقت
حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.
آن پول خیلی برکت داشت.
خیلی از مشکلاتم را حل کرد.
تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم.
خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.
🕊🦋
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_پنج
گروه شهید اندرزگو (مصطفی صفار هرندی)
مدت کوتاهی از شروع جنگ گذشت. فرماندهی سپاه در غرب کشور جلسه ای برقرار نمود.
قرار شد نیروهای داوطلب و بچه های سپاه در مناطق مختلف تقسیم شوند.
لذا گروهی از بچه ها از سر پل ذهاب به سومار، گروهی به سمت مهران و صالح آباد و گروهی به سمت بستان رفتند.
طبق جلسه، حسین الله کرم که از فرماندهان مناطق عملیاتی بود. به عنوان فرمانده سپاه گیلان غرب ونفت شهر انتخاب شد.
او به همراه چند گروهان از گردان های هشتم و نهم سپاه راهي منطقه گیلان غرب شد.
ابراهيم که از دوران زورخانه رفاقت دیرینه ای با حاج حسین داشت به همراه او راهی گیلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد .
گیلان غرب شهری در ميان کوهستان های مختلف است.در ۵۰ کيلومتری نفت شهر و خط مرزی و در ۷۰ کیلومتری جنوب سر پل ذهاب ، عراق تا نزدیکی این شهر و بیشتر ارتفاعات آن را تصرف کرده بود.
در اولین روزهای جنگ نیروهای لشکر چهارم عراق وارد گیلان غرب شدند اما با مقاومت غیور مردان و شیر زنان این شهر مجبور به فرار شدند.
🦋🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_شش
ادامه گروه شهید اندرزگو(مصطفی صفار هرندی)
در جریان آن حمله یکی از زنان این شهر با ضربات داس و دو نظامی عراقی را به هلاکت رساند!!
بعد از آن عدهای از مردم شهر از آنجا رفتند بقیه مردم روزها را به شهر می آمدند و شبها به سیاه چادرها در جاده اسلام آباد میرفتند.
تیپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه« بان سیران» در اطراف گیلان غرب مستقر شده بود.
مدت کوتاهی از فعالیت سپاه گیلان غرب گذشت. در این مدت کار بچهها فقط پدافند در مقابل حملههای احتمالی دشمن بود
و هیچ تحرک خاصی از نیروها
دیده نمیشد جلسه برقرار شد نیروها
پیشنهاد کردند همان طور که دکتر چمران جنگهای نامنظم را در جنوب و
اصغر وصالی جنگ های چریکی را در سر پل ذهاب انجام میدهند یک گروه
چریکی نیز در گیلان غرب راه اندازی شود.
کار راهاندازی گروه انجام شد بعد هم مسئولیت عملیات گروه را به ابراهیم
و جواد افراسیابی واگذار شد، به پیشنهاد بچهها قرار شد نام دکتر بهشتی را
برای گروه انتخاب کنند.
اما در بازی دیگه شخص آیت الله بهشتی
از منطقه داشت با این کار مخالفت کرد
و گفت:« چون شما کار چریکی انجام میدهید نام گروه را شهید اندرزگو بگذارید.
چرا که او بنیان گذار حرکتهای چریکی و اسلامی بود.
ابراهیم تصویر بزرگی از امام (ره)
و آیت الله بهشتی و مقام معظم رهبری
را در مقر گروه نصب کرد، گروه فعالیت خود را آغاز نمود نیروهای این گروه چریکی نامنظم، مانند نام آن نامنظم بودند.
همه گونه آدمی در آن حضور داشت!
🦋🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_هفت
ادامه گروه شهید اندرزگو( مصطفی صفار هرندی )
از نوجوان تا پیر مرد، از افراد بی سواد تا فارغالتحصیل دکتری، از بچه های بسیار متدین و اهل نماز شب، تا کسانی که
در همان گروه نماز را فرا گرفتند از بچه های حوزه رفته تا کمونیست های
توبه کرده و ... و به این ترتيب همه گونه نیرو در جَوی بسیار صمیمی و دوست داشتنی دور هم جمع شدند.
افراد این گروه تقريبا چهل نفره در یک چیز با هم مشترک بودند و آن شجاعت
و روحیه بالای آن ها بود. ابراهيم که عملا مسؤلیت
گروه را بر عهده داشت
همیشه میگفت:« ما فرمانده نداریم و
از طریق محبت و دوستی خیلی خوب گروه را رهبری میکرد.
سیستم اداره گروه به صورتی بود که همه کارها خودجوش انجام میشد و
تقریباً کسی به دیگری امر و نهی نمیکرد.بیشتر کارها با همفکری پیش میرفت و بیشتر از همه جواد افراسیابی و رضا گودینی همراهان همیشگی ابراهیم بودند.
یکی از برنامههای روزانه گروه کمک به مردم محلی و حل مشکلات آنها بود
بسیاری از نیروهای محلی گیلان غرب نیز از این طریق به گروه جذب شدند
فعالیت گروه اندرزگو بیشتر تشکیل تیمهای شناسایی عملیاتی بود عبور از ارتفاعات و تهیه نقشههای دقیق و صحیح از منطقه دشمن از دیگر کارها بود.
روش ابراهیم در شناساییها بسیار عجیب بود نیمههای شب به همراه افراد
از ارتفاعات عبور میکردند ا پشت نیروهای دشمن قرار میگرفتند و از محل استقرار و تجهیزات دشمن اطلاعات بسیار دقیقی را به دست میآوردند
میگفت:« اگر چنین کاری انجام نگیرد
معلوم نیست در عملیاتها موفق شویم
پس باید شناسایی ما دقیق و صحیح باشد.
🦋🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هشتاد_و_هشت
ادامه گروه شهید اندرزگو(مصطفی صفار هرندی)
ابراهیم روش خود را به دیگر نیروها نیز آموزش میداد و میگفت در مسئله شناسایی نیرو باید شجاعت داشته باشد گر ترس در وجود کسی بود نمیتواند نیروی موفقی باشد بعد هم در مورد تیز بینی و دقت عمل نیروها صحبت میکرد برای همین بود که از میان نیروهای گروه زبدهترین و بهترین نیروهای اطلاعات و شناسایی و حتی فرماندهانی شجاع تربیت یافتند.
به قول فرمانده تیپ ۳۱۳ حکم مسئولیت اطلاعات و عملیات را در قرارگاه نجف به عهده داشت ابراهیم با روشهای خود بنیان گذار این تیپ بود هرچند که قبل از تشکیل آن به شهادت رسید.
گروه چریکی شهید اندرزگو در دوران
فعالیت یک ساله خود شاهد ۵۲ عملیات کوچک و بزرگ توسط همان نیروهای
نامنظم بود.
آنها لشکر چهارم ارتش عراق را در منطقه غرب به ستوه آوردند و تلفات سنگینی را به آنان تحمیل کردند.
در این گروه کوچک انسانهای بزرگی تربیت شدند که دوران دفاع مقدس ما مدیون رشادتهای آنهاست، آنها از خرمن وجودی ابراهیم خوشهها چیدند و به همراهی او افتخار میکردند:« شهید رضا چراغی
فرمانده شجاع لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شهید رضا دستواره قائم
مقام لشکر، شهید حسن زمانی مسئول
محور لشکر، شهید سید ابوالفضل کاظمی فرمانده گردان میثم، شهید رضا گودینی
فرمانده گردان حنین، شهید محمدرضا علی اوسط معاون تیپ مسلم بن عقیل، شهید داریوش ریزهوندی فرمانده گردان مالک، شهیدان ابراهیم حسامی و هاشم کلهر معاونین گردان مقداد، شهیدان جواد افراسیابی و
علی خرّمدل از مسئولین اطلاعات لشکر، و همچنین چندین فرمانده بزرگ دفاع مقدس که هم اکنون نیز از افتخارات نظام اسلامی هستند.
🦋🕊