#داستانک.
#جنینی_که_زنده_شد
❉ مےخواستم برم کربلا همسرم سه ماهه باردار بود. آن قدر اصــرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفـر و دوری راه مریضش کرد.
❉ وقتی رسیدیم ڪربلا ، اول رفتیم دکتر معاینـــه که کرد. گفت: احتمالا جنیـن مرده. اگر هم زنده باشه ، امیدی نیست.
❉ برگشتیم مسـافرخانه.
خانم گفت: من این داروها رو نمی خورم . بریم حرم . هر جوری که می تونی من رو برسون به ضریح آقا .
زیر بغل هایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود.
❉ زیارت کردیم و برگشتیم صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوش حالی بلند شد و گفت :چه خواب شیرینی بود .
خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچـــه خوشگل رو گذاشت تو بغلم.
❉ دوباره رفتیم پیش همان دکتر بیست دقیقه ای معاینه کرد.
بعد با تعجب گفت : موضوع چیه
دیروز این بچه مرده بود ، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش کی معالجه ش کرده.
❉ وقتی جریان را برایش تعریف کردیم ، ساکت شد و رفت توی فکر . بچه که به دنیا آمد، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم ؛
🌷 #شهیدمحمدابراهیم_همت
📝 راوی پدر شهید
#داستانک
✍️از نوشته های زیبای شهید آوینی,,,
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم..
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
🌈به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
🔻گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .
☝️خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
☝️خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک .
#داستانک
👗_ببخشید آقا،از اون مدل سایز من دارید؟
👀🤔_سایز شما؟ سایزتون چهل و چهاره؟
😳😒_وااا.مگه من انقد چاق بنظر میام؟
😍_نه خانوووووم، قصد جسارت نداشتم، ماشالله خیلی هم لاغرید
🤷🏻♀️_ممنون... نمیدونم چه رنگیش و بردارم؟
🤩_جسارتاً چون پوستتون روشنه، مشکیش خیییلی بهتون میاد
😉_ممنون، پس همون مشکی، سایز 40 بدین... حالا با تخفیف چقد میشه؟
😃_قابل شمااا رو نداره، مهمون ما باشید
😘_قربون شما
.
.
.
بانو !❤️...حواست هست ؟؟😨
😱نکنه با چند کلام اختلاط نابجا با نامحرم به همسرت #خیانت کنی !!
😢بله خیانت...
حجاب و عفاف فقط پوشوندن موها نیستااا❗️
✔️حیای گفتار و رفتار با نامحرم هم هست... بخاطر همینه که خدای مهربون تو آیه ی ۳۴ سوره نساء فرمودن :
🌸فالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ ....🌸
💚پس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شوهر خود عفیفند و فرمان خدا را نگاه میدارند.💚
https://eitaa.com/joinchat/1779105832C5618091ab7
#داستانک
👗_ببخشید آقا،از اون مدل سایز من دارید؟
👀🤔_سایز شما؟ سایزتون چهل و چهاره؟
😳😒_وااا.مگه من انقد چاق بنظر میام؟
😍_نه خانوووووم، قصد جسارت نداشتم، ماشالله خیلی هم لاغرید
🤷🏻♀️_ممنون... نمیدونم چه رنگیش و بردارم؟
🤩_جسارتاً چون پوستتون روشنه، مشکیش خیییلی بهتون میاد
😉_ممنون، پس همون مشکی، سایز 40 بدین... حالا با تخفیف چقد میشه؟
😃_قابل شمااا رو نداره، مهمون ما باشید
😘_قربون شما
.
.
.
بانو !❤️...حواست هست ؟؟😨
😱نکنه با چند کلام اختلاط نابجا با نامحرم به همسرت #خیانت کنی !!
😢بله خیانت...
حجاب و عفاف فقط پوشوندن موها نیستااا❗️
✔️حیای گفتار و رفتار با نامحرم هم هست... بخاطر همینه که خدای مهربون تو آیه ی ۳۴ سوره نساء فرمودن :
🌸فالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ ....🌸
💚پس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شوهر خود عفیفند و فرمان خدا را نگاه میدارند.💚
✨﷽✨
#داستانک
🌼غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩
" اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ "
يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد.
ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟
📚"از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)"
#داستانک
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم...
نامبرده را شکافته و چشیدم...
شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند..
در نهایت ؛
تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم.
با اصرار فراوان همسرم،دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم...
خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم...
یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم...
اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند...
چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛
تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند.
مواظب تجربه های گس فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم...
#داستانک
👗_ببخشید آقا،از اون مدل سایز من دارید؟
👀🤔_سایز شما؟ سایزتون چهل و چهاره؟
😳😒_وااا.مگه من انقد چاق بنظر میام؟
😍_نه خانوووووم، قصد جسارت نداشتم، ماشالله خیلی هم لاغرید
🤷🏻♀️_ممنون... نمیدونم چه رنگیش و بردارم؟
🤩_جسارتاً چون پوستتون روشنه، مشکیش خیییلی بهتون میاد
😉_ممنون، پس همون مشکی، سایز 40 بدین... حالا با تخفیف چقد میشه؟
😃_قابل شمااا رو نداره، مهمون ما باشید
😘_قربون شما
.
.
.
بانو !❤️...حواست هست ؟؟😨
😱نکنه با چند کلام اختلاط نابجا با نامحرم به همسرت #خیانت کنی !!
😢بله خیانت...
حجاب و عفاف فقط پوشوندن موها نیستااا❗️
✔️حیای گفتار و رفتار با نامحرم هم هست... بخاطر همینه که خدای مهربون تو آیه ی ۳۴ سوره نساء فرمودن :
🌸فالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ ....🌸
💚پس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شوهر خود عفیفند و فرمان خدا را نگاه میدارند.💚
https://eitaa.com/haddiskasa
ساعت دوازده شب است، او مولانا میخواند و من رمان ورق میزنم. سرش را از روی کتاب بلند میکند و میگوید :«گرسنهام. نیمرو بخوریم ...؟»
میخندم که بخوریم اما تو درست کن !
بلند میشود میرود سمت آشپزخانه. همانطوری که روغن را از توی کابینت برمیدارد و توی ماهی تابه میریزد، میگوید :
« خودت حس میکنی چقدر فرق کردهایی ؟ یادت هست از ساعت هشت شب به بعد خوردن تعطیل میشد ؟ اگر میخواستی بروی مهمانی از صبح لب به غذا نمیزدی ...! »
لبخند میزنم، گذشته با دُورِ تند میآید جلویِ چشمانم، سکانس به سکانس، فریم به فریم، از یک جایی به بعد لبخند میزنم، از همان جا که دیگر نه منتقدی هست نه ممیزی ...
امسال چهل و پنج ساله میشوم اما چهار سال است زندگی میکنم ! چهار سال است برای خودم زندگی میکنم. تحسین دیگران برای هیکل و مدل لباس و رنگ موهایم برایم مهم نیست. چهار سال است لباسی که دوست دارم میپوشم حتی اگر چاقتر نشانم دهد، گشاد، رها، آزاد. همان رنگی که دوست دارم، شاد ...
چهار سال است جاهایی که دوست دارم میروم. با آدمهایی که دوست دارم نشست و برخاست میکنم. برای خودم زندگی میکنم نه دیگران. چهار سال است توی خانهی ما غذاها اسم ندارند، من غذایی که دوست دارم با هر قانون نانوشتهایی که دارم میپزم. سیب زمینی و تخم مرغ تصمیم نمیگیرند که کوکو شوند برای شام، من هر طور دلم بخواهم کوکو درست میکنم حتی اگر دیگران بگویند این اسمش کوکو نیست ...!
از یک جایی به بعد آرامش دست خودمان است، خودمان آن را میسازیم. این به هر سازی رقصیدن برای جلب رضایت دیگران خیلی خوب است، هنرِ آدمهای منعطف است، کار هر کسی هم نیست، قبول !
اما اگر قرار به رقص است حداقل سازش را خودمان انتخاب کنیم، برای خودمان زندگی کنیم. متراژ خانه و ماشین خوب و کار مناسب و پول زیاد اگر به قصد کور کردن دیگران باشد، رفاه ظاهری هم به همراه بیاورد، آرامش حقیقی نمیآورد ...!
خوشبختی و خوشحالی یک جایی توی دل آدم هاست. همینجا، به همین نزدیکی ...!
#مريم_سميع_زادگان
#داستانک
https://eitaa.com/haddiskasa
#داستانک.
#جنینی_که_زنده_شد
❉ مےخواستم برم کربلا همسرم سه ماهه باردار بود. آن قدر اصــرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفـر و دوری راه مریضش کرد.
❉ وقتی رسیدیم ڪربلا ، اول رفتیم دکتر معاینـــه که کرد. گفت: احتمالا جنیـن مرده. اگر هم زنده باشه ، امیدی نیست.
❉ برگشتیم مسـافرخانه.
خانم گفت: من این داروها رو نمی خورم . بریم حرم . هر جوری که می تونی من رو برسون به ضریح آقا .
زیر بغل هایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود.
❉ زیارت کردیم و برگشتیم صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوش حالی بلند شد و گفت :چه خواب شیرینی بود .
خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچـــه خوشگل رو گذاشت تو بغلم.
❉ دوباره رفتیم پیش همان دکتر بیست دقیقه ای معاینه کرد.
بعد با تعجب گفت : موضوع چیه
دیروز این بچه مرده بود ، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش کی معالجه ش کرده.
❉ وقتی جریان را برایش تعریف کردیم ، ساکت شد و رفت توی فکر . بچه که به دنیا آمد، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم ؛
🌷 #شهیدمحمدابراهیم_همت
📝 راوی پدر شهید
.https://eitaa.com/haddiskasa