eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
مادری درخیمه ها میداد دلداری به خویش بچه های من رعناتر ز اکبر نیستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ صبحم،بنامِ حسین(علیه السلام)💚 عالم،به عشقِ روی تو بیدار می شود💚 هر روز،عا‌شقـانِ تو بسیـارمی شود💚 وقتی،سـلام می دَهَمت،در نگاهِ من💚 تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود🕌 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماسک زدن در هیئت عبادت است 🎙حجت الاسلام انصاریان ┬────────┬ ◇ ◇ ┴────────┴
4_5891224507540048108.mp3
6.62M
دورم از تو ولے تو کنار منے ..! عمریه با دلم خیلے راه اومدی حتے یکدفعه هم منو پس نزدی💔:)) 🌱|• ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
#پروفایل_محرمی...🏴 ...♡ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️در مریدان حسین است این مرام ◾️امسال می‌توان با راه‌های دیگری به برپایی عزای حسینی پرداخت... مراقب دلدادگان حسین(ع) باشیم #ما_ملت_امام_حسینیم
... 🍃آيت الله ناصري : مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید : فرزند من در دهه محرم فقط نان خالی می خورد و خورشت و چیز دیگری نمی خورد . این شخص ، ولایتش جلوه گری کرده و متوجه صحنه کربلاست.
. 🕊 بانویی که همسرش را بهشتی کرده بود. همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبه‌های دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی‌حسین بودن. دلِ را یک‌دله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد می‌کنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید. از خیمه حسین (علیه السلام ) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعده‌ای داده که این طور سر از پا نمی‌شناسی؟!» مرد که چشم‌هاش می‌درخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد. سلام بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت توی دلم زنده است. سلام بر آن لحظه‌ای که همسرت را  به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی. فقالت له زوجته: - و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ‌ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!... ...♡
🕊 لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است عزادری‌محرم‌در‌ ... ...♡
◽️از گمنامی نترس از این‌که اسم و رسمی نداری از کارهای کرده‌ات به نام دیگری از تنهایی‌ات در عین شلوغی‌ها غمگین مباش که گمنامی اولین گام برای رسیدن است 🌱 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
Rasoli-SHab7Moharram94-zamine(1).mp3
7.2M
حاج_مهدی_رسولی 🎼 لای لای علی؛ ای یاسمن خونین دهن بارونی من ... ...🏴 ...♡
59.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| . . ارکٰبـوْ فُلكَ الحُسیـَن أیهـٰا الغَرقیـ|🍃 به‍ کشتی حُسیـن بیآییـد ای غرق شدگـآن. .♥️ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡 در دلم فکر کردم من چقدر طلبکارانه با خدا حرف میزدم. امیر محسن از جایش بلند شد. –تا تو آماده بشی من زنگ میزنم ماشین بیاد. حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد. –ممنون داداشی. میگم حواست به مامان باشه‌ها، ناراحت نشه من میرم خونه‌ی امینه؟ همانطور که دستهایش را جلویش گرفته بود تا به چیزی برخورد نکند لبخند زد و گفت: –خیالت راحت، باهاش حرف میزنم. جور تو رو امشب باید من بکشما. –ظرفها‌رو میگی؟ جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت. از حرفهای برادرم شرمنده شدم. نگاهم را به سقف دوختم. "خدایا میدونم خیلی بد باهات حرف زدم، ببخشید. فقط خدایا، تو رو خدا دیگه امتحان نهاییش نکن من شاگرد زرنگی نیستم. از همین امتحانات میان ترمی، کلاسی، یا از اون امتحاناتی که میگیرن تو نمره اصلی تاثیر نمیدن، فقط واسه اینه که ما درس بخونیم، از اونا بگیر." صدای امیر محسن باعث شد با عجله کیفم را بردارم و راه بیفتم. –اُسوه الان ماشین میاد. برو پایین. از آسانسور که بیرون آمدم پدرم را دیدم که جلوی در ورودی خانه‌ی همسایه‌ی طبقه‌ی هم کف ایستاده و با شوهر پری خانم صحبت می‌کرد. با دیدن من نایلونی که دستش بود را فوری به همسایه داد و خداحافظی کرد. "خدایا بازم گوشت؟" پدر هم برایشان گوشت خریده بود. امیدوارم پری خانم را به جرم محتکر گوشت دستگیرش نکنند. با چشم‌های گرد شده سرم را بلند کردم تا با خدا اختلاطی کنم، ولی یاد حرفهای امیر محسن افتادم و فقط گفتم" "چقدر هوا خوبه" –دخترم هوا تاریک شده، کجا میری؟ صدای پدر باعث شد، نگاهم را به طرفش سُر بدهم. –سلام آقا‌جان، میرم خونه‌ی امینه. –علیک‌السلام. پس صبر کن برسونمت. –نه آقا جان شما خسته‌اید تازه از راه رسیدید. امیرمحسن زنگ زده ماشین بیاد. سویچ را طرفم گرفت. –ماشین رو ردش کن بره، بیا با ماشین خودمون برو. دستش را بوسیدم و خودم را لوس کردم. –عاشقتم آقا جان. سوئچ باشه پیش خودتون. چون شب برنمی‌گردم، صبح شما می‌خواهید برید رستوران آلاخون والاخون میشید. من صبحم از همونجا میرم سرکار. فکری کرد. –آره صبح زود میخوام برم دنبال گوشت. حالا چرا میخوای شب بمونی‌؟ آخه آریا همیشه میگه، خاله میای خونمون شبم بمون. گفتم حالا این دفعه بمونم دیگه. نگاهش دقیق شد. –با مامانت حرفت شده؟ چشمکی زدم و با لبخند گفتم: –دارم میرم که حرفم نشه. پدر همراهم تا کوچه آمد و گفت: –آقا جان حواست به مادرت باشه، اگر حرفی میزنه چیزی تو دلش نیست. اون اخلاقشه. باهاش مداراکن جای دوری نمیره. اگر حرفی میزنه که ناراحت میشی مواظب زبونت باش یه وقت حرفی نزنی دلش بشکنه. سرم را پایین انداختم. –آقا جان گاهی حرفی که میزنم دست خودم نیست. –دخترم گاهی یک کلمه عاقبت آدم رو زیرو رو میکنه. زبونت رو با مامانت صاف کن دلتم باهاش صاف میشه. –من دلم باهاش صافه آقا جان. –انشاالله دخترم. زبون که خوب تربیت بشه دیگه دل خودش زلال میشه. سردرگم نگاهش کردم. لبخند زد و حرف را عوض کرد. –من همیشه افتخار می‌کنم که دختری مثل تو دارم. بعد یک کُپه پول از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد و به طرفم گرفت: –فکر نکنم بشه باهاش براشون یه کیلو گوشت بگیری. الان کارتم خالیه حالا با همین یه چیزی براشون بگیر. –خب خودم می‌خرم آقا‌جان شما چرا؟ –تو از طرف خودت یه چیز دیگه بخر. چند ماهه بهشون سر نزدم. درآمد شوهرش کفاف زندگیشون رو نمیده. امینه هم که با قناعت میونه‌ی خوبی نداره. یادت باشه آقا جان، هیچ وقت خونه‌ی خواهرت دست خالی نری. هر چی باشه تو خواهر بزرگی. –دستت درد نکنه آقاجان. میرم پروتئنی چیزای دیگه براشون می‌گیرم. –عاقبت بخیر باشی دخترم. پدر آنقدر آنجا ایستاد تا من سوار ماشین شدم و در پیچ کوچه گم شدم.
🌹 _زهرا_زندی_زاده ((انسان تا زنده است باید کار کند. کاری که را در انسان ایجاد کند. تنها خدا را در نظر بگیرید تا همه غصه ها و غم های دنیا قابل تحمل گردد)) ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❣تا بگیرد زندگانے ام صفا، گفتم حسین با همہ بے بندوبارے بارها گفتم ❣دست هایم را گرفتے هرڪجا خوردم زمین تا نهادم دسٺِ خود را روے پا گفتم حسین 🖤
🕊آماده شد محض نجاتِ خلق؛ کشتیِ نجات تا خواندی از لطف و کرَم، «إنّا إلیه راجعون» ...♡
روز شمار وقایع کربلا 🔺🔺از اول تا روز عاشورا ( روز پنجم ماه محرم ) 🖊کربلا….یکشنبه پنجم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری 🔹 نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند. نوشته اند: شیث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد. 🔸عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین(ع) از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند. 🔹چون گروهی از مردم می دانستند که جنگ با امام حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند. 🔸نوشته اند: فرماندهی که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند. 🔻از سخنان امام حسین(ع) با سپاه دشمن 🔹« هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. 🔸دامنهای پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند. ❤️
🌷 🍃 🌿ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم 🌿عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب از برایش حَرَمے مےسازیم 💚 💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد 🎞 صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود خواهرت، دل نگران است؛ بیا برگردیم‌...! ...🏴 ❤️
مداحی آنلاین - ای سلام حسین حسن - کریمی.mp3
7.88M
احساسی 🍃ای سلام حسین حسن 🍃ای تمام حسین حسن 🎤 👌فوق زیبا 💚
#پروفایل روز پنجم #عبدالله_بن_الحسن_ع💚 اے مجانینِ حسینے،حسنے گریہ ڪنید ‌‌روضہ حالا ز یتیم است،روز پنجم شد #روز_پنجم #محرم💔🥀 دَمِ ما هست حسن بازدمِ ماست حسین دردِ ما تا که حسین است مداوا حسن است است #ما_ملت_امام_حسینیم ❤️