فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم 🖤
🏴پرچمت را هرکجا دیدم
♥دویدم یا حسین...
🏴زیر این پرچم همیشه
♥خیر دیدم یا حسین...
♣من زمین گیرم ولی،تو همیشه
♥دستگیرم بوده ای...
♣غیر خوبی از شما چیزی
♥ ندیدم یا حسین...
#السلام_علیك_یااباعبدالله😔
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیدمهدی_حسینی
🎞 بابا؛
این قصه به سررسید...
#سیدتییارقیه❣
...♡
#توصیه_بزرگان
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽرحمه الله : برای رسیدن به عرفان کامل دو راه و دو مکان بیشتر وجود ندارد ؛ یا در حرم اباعبدالله یا در مجلس ابا عبدالله…
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله🏴
#دلتنگحرمبطلبارباب💔🏴
دلم در
کربلا
گیر و خودم
اینجا زمین گیرم😔✨🏴
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#هر_خانه_یک_حسینیه
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله🏴
#دلتنگحرمبطلبارباب💔🏴
#محرم
🖤 رهبر انقلاب:
▪️حضرت امام حسین (ع) دو سه نفر مأمور کارکُشتهى مبرّزِ قوی دست بهسوى تاریخ فرستاد. این چند مأمور، زینب کبرا (س)، امام سجّاد (ع)، امّکلثوم، سکینه و فاطمهى بنتالحسین هستند؛ از خاندان پیغمبر چندین نفر بهصورت ظاهر، اسیرانى در دست دشمنان و در باطن، مأمورانى از جانب آن مرکز الهام و وحى خداوندى به کوفه و شام و مدینه اعزام شدند و تا آخر عمرشان از این عملى که امام حسین انجام داد بهرهبردارى شد؛ آنها علّتش را گفتند. ۱۳۵۲/۱۱/۱۳
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
.
رفت داخل اتاق،
همان اتاقی که همیشه محل قرار او بود
با جبرئیل.
فرموده بود: کسی بر من وارد نشود؛
لحظه ای بعد اما نوه اش وارد اتاق شد.
او را روی زانوی خودش نشاند.
بوسید و نوازشش کرد.
از فرشته وحی شنید که:
او را شهید خواهند کرد، افرادی از امت تو.
در دستان جبرئیل، مشتی از خاک کربلا بود.
گفت: این، از قلتگاه اوست.
اشک های پیامبر صلی الله علیه وآله جاری شد.
جبرئیل گفت:
غمگین نباش! خدا انتقام او را خواهد گرفت،
به دست قیام کننده ای از خاندان شما.
او نهمین فرزند است، از نسل حسین .
غیبتی دارد طولانی.
با اوست که خدا پیروز می کند،
اسلام را و نابود می سازد کافران را.
📕 کفایة الاثر، ص۱۸۷
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : اگر کربلا رفتیم دیگه بر نگردیم!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
💠 کربلا الگوی شیعه
☑️ بهرهبرداری شیعه از مقوله شهادتطلبی که پیوند ناگسستنی با قیام امام حسین(ع) و واقعه عاشورا دارد؛ ظرفیت انقلابی گستردهای در اختیار آنان گذاشته است. تعابیر شهید و شهادت در دین اسلام از تعبیر خاصی نسبت به ادیان دیگر برخوردار است شهادت مرگی از راه کشته شدن است که شهید آگاهانه و به خاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن فیسبیلالله انتخاب میکند.
🔝استفاده از عنصر شهادتطلبی از جمله منابع قدرت هر ملتی است که در تمامی مکاتب بشری و ادیان الهی ایثار جان در راه عقیده و کشور یک افتخار بزرگ به حساب میآید. مردم نیز برای تمام کسانی که در راه دین و میهن کشته میشوند ارزش و احترام خاصی قائل هستند و از آنها الگوبرداری و به نیکی یاد میکنند.
🔆 شیعیان در این زمینه واقعه کربلا را الگوی خویش قرار داده اند. الگویی که در ایام محرم قویترین نیروی ملی و بسیج اجتماعی را در اختیار آنان قرار میدهد به شکلی که تمام ملت به سوی یک سوگواری عظیم با احساسات شدید تا آن درجه سوق میدهد که باور کردن آن برای کسانی که شاهد آن نبودهاند؛ بسیار مشکل است.
🖋زهرا رضائیان
#شماره_13
#معارف
#مکتب_عاشورا
🔰💠🔰💠🔰💠🔰💠🔰💠🔰💠🔰💠
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپو
#پارت35
آقای طراوت که اینجا همه کامران صدایش میکردند از همان برخورد اول خیلی مهربان و به ظاهر دلسوزانه کمکم میکرد و اگر مشکلی داشتم و سوال میپرسیدم با خوشرویی جواب میداد.
بر عکس راستین ته ریش داشت و موهایش را ساده به یک طرف میداد.
فقط عیبش این بود که زیادی راحت بود و این مرا معذب میکرد.
بالای سرم ایستاده بود و به صفحهی مانیتور نگاه میکرد.
–میتونی اون پنجره رو ببندی و کناریش رو باز کنی. لیست خریدها و تاریخهاشون اینجا ثبت شده. یادت باشه حتما تاریخ بزنی.
همان موقع خانمی با دو تا استکان چای وارد شد. آقای طراوت به طرف میزش رفت و گفت:
–خیلی به موقع بود خانم ولدی. چه خوب شد شما امدید، این سوسن که به ما چای نمیداد.
خانم ولدی استکان چای را روی میزش گذاشت و گفت:
–ببخشید که بهتون سخت گذشت. بعد به طرف میز من آمد و بعد از سلام، دستش را به طرف استکان چای برد.
گفتم:
–ممنون، من نمیخورم فعلا میل ندارم.
بعد از رفتن خانم ولدی دوباره مشغول کارم شدم.
آقای طراوت استکان به دست دوباره کنارم ایستاد.
–شما همیشه اینقدر عبوس هستید؟
نگاهی به استکان چاییاش انداختم و بیتفاوت گفتم:
–نه، امروز یه کم بیحوصلهام.
–چرا؟ از محیط اینجا خوشتون نیومد یا از کارتون؟
–ربطی به کار نداره، چیز خاصی نیست. حل میشه. خواستم بگویم به شریکت مربوط میشود، شریکی که امده خواستگاری من ولی به عشق کس دیگری اعتراف میکند.
سکوت کرد و بعد از چند دقیقه دوباره نکتههایی را از روی مانتور برایم توضیح داد.
کمی از ظهر گذشته بود که خانم ولدی آبدارچی شرکت وارد اتاق شد و پرسید:
–کامران خان امروز نهار نیاوردین؟ میخوام غذاها رو گرم کنم.
–نه، از امروز تا یک هفته بی ناهارم، مامانم مثل شما رفته مرخصی خونهی خواهرم. آخه برای دومین بار دایی شدم.
خانم ولدی ذوق کرد.
–مبارکه، پس باید شیرینی بدید.
آقای طراوت لبخند زد.
–باشه، امروز ناهار همه مهمون من. همین رستوران سر کوچه سفارش بدید بیارن. بعد از رفتن خانم ولدی پرسید:
–خانم مزینی شما چی میخورید؟
از دنیای خودم بیرون امدم.
"اینام دلشون خوشهها"
–مبارک باشه، ممنون برای من سفارش ندید. بعد بلند شدم. من ساعت ناهارم رو میرم بیرون زود برمیگردم.
قبل از ظهر که به سرویس رفتم و سر و گوشی آب دادم جایی را برای نماز خواندن ندیدم.
نمیدانم چرا نتوانستم از کسی بپرسم که آنها کجا نماز میخوانند. شاید خجالت کشیدم در بین آنها حرفی از نماز بزنم.
از شرکت که بیرون زدم بعد از کمی پیاده روی یک مسجد پیدا کردم و فوری رفتم و نمازم را خواندم. دل و دماغ چیزی خوردن را نداشتم. به زور لقمهایی که صبح برای خودم داخل کیفم گذاشته بودم را در آوردم و خوردم تا ضعف نکنم. بعد از مسجد خارج شدم و به طرف شرکت برگشتم.
وارد که شدم، یک راست به طرف اتاقم رفتم بوی غذا شرکت را برداشته بود ولی من اشتهایی نداشتم. پشت میزم نشستم و سیستم را روشن کردم. آقای طراوت لیستی نوشته بود که باید به جدولی که گفته بود در سیستم وارد میکردم. سرگرم کارم شدم.
–با من مشکلی دارید؟
نگاهم را از سیستم کَندم و به صاحب صدا چسباندم.
راستین دست به سینه جلوی میز ایستاده بود. سوالی نگاهش کردم و گفتم:
–منظورتون چیه؟
–ما با هم معامله کردیم درسته؟ پس دیگه الان حساب بی حسابیم. دلیل کارمم خودتون مجبورم کردید که بگم. پس دیگه...
نگاهم را دوباره به مانیتور دادم و سعی کردم خودم را بیتفاوت نشان بدهم.
–منظورتون رو نمیفهمم.
–یه کم روی رفتارتون دقت کنید میفهمید. جوری رفتار کردید که کامران دلیل رفتار تون رو از من میپرسه.
اخم کردم.
–باید مشکلات شخصیمم با شما در میون بزارم؟ یا قانون اینجا اینجوریه که مدام بگیم بخندیم. من هر جور دلم بخواد رفتار میکنم. قرار اینجا کار کنیم یا خوش و بش؟ من همینم، اگه کسی خوشش نمیاد مشکل خودشه.
دستهایش را پایین انداخت.
–فقط خواستم بدونم دلیل ناراحتیتون من هستم؟ نکنه خانوادتون حرفی زدن و فکر کردن همهی تقصیرها گردن شماست؟ میخواهید با پدرتون صحبت...
"دوباره این از این پیشنهادهای روشنفکرانه داد."
حرفش را بریدم.
–نه اصلا. مشکلی نیست شما بفرمایید.
همان موقع خانمی که صبح دیده بودمش وارد اتاق شد. "این که رفته بود."
–راستین چه بوی غذایی راه افتاده پس من چی؟
راستین بی تفاوت به حرفش با دستش به من اشاره کرد و گفت:
–پری ناز، با کارمند جدیدمون آشنا شدی؟
پری ناز لبخند زورکی زد و گفت:
–بله صبح دیدمش، همونی که جای من رو اشغال کرده دیگه...
راستین اخم کرد.
–خانم مزینی جای کسی رو اشغال نکرده، به اصرار من امده اینجا. ما به یه حسابدار نیاز داشتیم. کامران دقیق نمیتونست کارش رو انجام بده.
–وا، خب به من میگفتی انجام میدادم چه کاری بود؟
#ادامهدارد...
.....★♥️★...
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 بخش اول | الگوی ما زینب است...
سه سند تاریخی به جا مانده از حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها در واقعهی کربلا
#ما_ملت_امام_حسینیم