#السلام_ایها_الغریب
❣#سلام_امام_زمانم❣
دلم تنگ💔 است آقاجان برای دیدنت هردم#حلالم کن اگر یکدم ت🥀و را آزرده ات کردم
دراین دنیا که #گردیده پر از نیرنگ و #نامردی دعایت میکنم هرشب🌙 که فردایش تو🌷 برگردی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
یک سلام از راه دور و
یک جواب از سوی تو
این تمام دلخوشیهایِ
منِ جامانده است..💔
#یااباعبدالله🍃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#یااباصالحالمهدیادرکنی💚
محبوبِ من🌱
شما از نیامدن خسته نمیشوید!
و من از انتظار کشیدن..!
#محمدصالحعلا
•🦋💙•
" #اللهمعجللولیکالفرج "هایمان شدهاند مانند نامههای کوفیان به حسین زمانشان!
و کاش فریاد انتظارمان، به عمل نزدیکتر بود!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
یک سلام از راه دور و
یک جواب از سوی تو
این تمام دلخوشیهایِ
منِ جامانده است..💔
#یااباعبدالله🍃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
+بھتوازدورسلام✋🏻
[وحَنينياليكيقتلني]
ودلتنگیاتمارامیکُشد !
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
بسپارش بہ خُـــــــــدا
خُــــــــــدا قشنگترش میڪنہ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
صبح یعنی...
♡ تپش قلب زمان
درهوس دیدن تو ♡
که بیایی و زمین
گلشنِ اسرارشود...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
18.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
به سوی تـــو ......
مگر تورا جویم بگو کجایی⁉️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
فڪراےِ خوبــ تو ذِهنـتـ بڪار
تا روحِـتــ جـوونہ بزنـہ...🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
•[حسبي الله...
يادت باشه تو "خـــــــــدا" رو داري...]•
#آشوبمآرامشمتویـــــــی..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت58
حالا من چیزی که از پارسا در مقابل حرفم توقع داشتم ببینم حداقل یه اخم کوچولو بود نه اینکه اینجوری بخنده و با
ذوق همچین حرفی در مورد دوست دخترای رنگارنگ اشکان بزنه !
_باز چی شد ؟ ناراحت شدی گفتم از تو خوشگلترن ؟ خوب نیستن شوخی کردم خوبه خانوم نازنازی؟
واقعا حس بدی داشتم از اینکه پارسا در مورد من اینجوری فکر میکرد . یعنی من رو انقدر ساده دیده بود که تصور
میکرد من از مقایسه خودم با کشته مرده های اشکان ناراحت شدم !؟
نتونستم جوابی بهش بدم جز سکوت ممتدم و نگاه خیره ای که به بیرون داشتم .
اونم دیگه حرفی نزد و به راهش ادامه داد ... انگار که توقع همچین رفتارایی رو از من نداشت .
دو تا خیابون مونده بود به خونه برسیم که گفتم نگه داره هنوزم خاطره حسام تو ذهنم بود ! پیاده شدم و در رو بستم
و با کنایه گفت :
_مرسی آقا پارسا خیلی خوش گذشت !!
_اگه تو یکم خوش اخالق تر بودی بیشتر از اینا خوش میگذشت . مواظب خودت باش بای
و رفت ! عجب رویی داره ها ... حالا دارم برات !
آینه کوچیکم رو از جیب کیفم آوردم بیرون و یه نگاه سرسری به صورتم کردم . با دست رژم رو کم رنگ کردم و
روسریم رو کشیدم جلوتر ...
انقدر خسته بودم که تقریبا تا خونه خودم رو به زور کشیدم . البته حس میکردم روحم خسته تر از جسممه چون
زیادی امروز درگیری داشته بنده خدا !
همین که رسیدم تو خونه مامان دستور صادر کرد برم و مثل بچه آدم غذام رو بخورم ... با اینکه خواب رو ترجیح
میدادم اما دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم رفتم نشستم یه ناهار درست و حسابی خوردم چون
اونجا فقط چند تا تیکه جوجه تونسته بودم بخورم و همچنان گرسنم بود.
خداییش غذاش چسبید از مامان تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم و مثل همیشه تا سرم رو گذاشتم روی
بالش نفهمیدم چی شد و چی نشد و سه سوت خوابم برد !
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم . نگاهم افتاد به ساعت که نزدیکای ۷ بود
یا خدا چقدر خوابیدم خوب شد یکی زنگ زد ما بیدار شدیم ! گوشیم رو برداشتم و به اسم پریسا که همون پارسا بود
و روی صفحه روشن خاموش میشد نگاه کردم البته از ترس احسان که یه وقت موبایلم دستش نیفته اسم مستعار
واسش گذاشته بودم !
نمیدونستم جواب بدم یا نه ... هنوز دستم معلق روی هوا مونده بود که قطع شد آهنگ ! بهتر
اما 3 ثانیه طول نکشیده بود که دوباره زنگ زد . عجب گیریه ها ! شاید کار واجب داره . برداشتم
_بله ؟
_الو . خوبی ؟ چرا انقدر دیر جواب میدی آخه ؟ نمیگی ادم نگرانت میشه ؟
_خواب بودم ببخشید
_چقدر خوش خوابی !الی؟
_بله