eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
پاييز مثل آدميه كه تهِ دلش يه حرف مونده ولی هيچ‌وقت به كسى كه "بايد" بگه، نميگه...🍃🍂 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️‌ الهی 🙏 ✨امشب برای تک تک عزیزانم یه حس خوب😇 نوری از جنس امید✨ دلی غرق در شادی❣ و قلبی سرشار از آرامش❣ از درگاه لطفت تمنا دارم 🙏 عطا کن هرآنچه برایشان خیر است 🙏 ✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✨حس آرامش یعنـی: بدونیم خدایی داریم❣ که همیشه حواسش به زندگیمون هست...😇 لحظه ها تون پراز یادخدا❣✨❣ شبتون به نور خدا روشن 🌟✨🌟 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|° 💫📸🍂 °| بہ دل‌افتاده هواے حرم حضرت عشق السلام اے پسر حیدرڪرار حُسین من همان رانده شده از در غیرم ارباب نیست غیرازتو مرا هیچ خریدارحُسین
_به من اعتماد کنید الهام خانوم . پشیمون نمیشید قول میدم موندم که چه جوابی بدم . انقدر حس کنجکاویم بالا بود که نمیتونستم به عواقب احتمالیه کارم فکر کنم . مطمئن بودم اینم یه بی عقلیه جدیده ولی چاره ای نبود _باشه . فردا ۸ صبح میام شرکتتون با ته خنده ای که توی صداش بود گفت : _۸ صبح ! باشه پس من مجبورم فردا هم زود از خواب بیدار بشم ! _اگر بد موقع هست من ... _نه نه اصلا. شوخی کردم ... آدرس هست روی کارت _بله دیدم _منتظرتونم فردا _امیدوارم حرفای مهمی برای گفتن باشه ! روزتون بخیر خداحافظ _روز شما هم بخیر . بای از ترسم به ساناز نگفتم که قرار گذاشتم چون مطمئن بودم یا میخواد باهام بیاد یا اصلا نمیذاره برم ! فقط بهش گفتم گوشی اشکان خاموش بوده مجبورم تا فردا صبر کنم و زنگ بزنم به شرکت . خدا رو شکر باورش شد و چیزی نگفت . بخاطر اینکه هوس نکنم حرفای پارسا رو که توی پیامک فرستاده بود بخونم گوشیم رو خاموش کرده بودم . صبح مثل هر روز بیدار شدم . مامان که نمیدونست دیگه شرکت نمیرم بنابراین فکر میکرد رفتم سرکار ... مانتوی مشکیم رو با جین سورمه ای و یه شال سورمه ای پوشیدم . حوصله تیپ زدن نداشتم یه جورایی از همیشه ساده تر بودم . با گوشیم زنگ زدم به آژانس و منتظر نشستم قبل از اینکه آژانس زنگ خونه رو بزنه و مامان رو بیدار کنه رفتم پایین دم در وایستادم . خیلی طول نکشید که یه پراید جلوی در ترمز زد و سوار شدم . تو کل مسیر دلم میخواست به راننده بگم آقا صدای اون رادیو رو خفه کن ! ولی نگفتم ... صدای جیغ جیغوی مجریه بدجور روی اعصابم بود ... استرس اینکه قراره چی بشنوم کافی بود که کلا قاطی باشم ! از صبح اخمو بودم دست خودم نبود تازه به نظر خودم این دو روزه خیلی صبوری کرده بودم . گرچه آثار گریه های این دو شب از روی چشمهای ورم کردم کاملا مشخص بود ! دقیقا ساعت ۸ رسیدم ... دوباره به کارت شرکت و تابلوی ساختمون نگاه کردم درست بود شرکت ساختمانی شکیبا . یعنی اشکان مهندسه ؟ اصلا به تیپش نمیخوره ... بسم الله گفتم و رفتم تو . طبقه ۳ از آسانسور اومدم بیرون . وقتی وارد شدم میز منشی رو به روم بود ... به نظرم شرکتش زیادی شیک بود ... یعنی در این حد وضعش توپه ؟ ‌
وفادارِ توام ♡ هر لحظه، هرجا، تا ابد😍♥️...... • by:saeedsoltankhah ❣ 💕 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چہ‌خوبہ‌رفاقتے‌ڪه‌ آخــــرش شهـــــــــــــادتہ شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانے شهید‌ابو‌مهدے‌المهندس 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نَفَسم بندِ نفَس‌های کسی هست که نیست ... 🔹بی‌گمان در دلِ من جایِ کسی هست که نیست ... 🔸تا چشم کار می‌کند؛ جای تو خالیست حاج قاسم! ⚘ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
من خودم را در آن پاییزی که رفتی جا گذاشته ام در همان خیابانی که باهم عاشقی کردیم دلتنگی هایم طعم گَس خرمالوی نارس می دهد وقتی زیر باران قدم می زنم و بوی نم خاک را استشمام می کنم یاد تو می افتم تویی که قول ماندن دادی و بی خبر رفتی. من خودم را در آن پاییز در دنیای خاطرات خودم را در تو جا گذاشته ام تویی که نیست. ‌ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوشی توی دستم لرزید. پیام از هانیه بود. بازش کردم. _سنا خیلی نگران شدم. امیر مجتبی تو سرماخوردگی هاش تب شدید میکنه. میشه ببینی تب داره یا نه. به امیر مجتبی نگاه کردم. با چه بهانه ای دستم رو به صورتش بزنم. دوباره گوشی لرزید و به صفحش نگاه کردم. _من میام اونجا ولی باید صبر کنم داداشم بره خونه ی خودشون. تو رو خدا مراقبش باش. گوشی رو روی اپن گذاشتم. بالای سر امیر مجتبی نشستم. نگاهی به چهره ی جذابش انداختم. دستم رو تا نزدیکی پیشونیش بردم تو راه مکث کردم و زیر لب گفتم _خدایا خواهش میکنم بیدار نشه. به سختی جلوی لرزش دستم رو گرفتم و کف دستم رو روی پیشونیش گذاشتم. خدا رو شکر شدت تبش بالا نیست. دستم رو برداشتم که چشم هاش رو باز کرد و از خجالت سرم یخ کرد. شرمنده لب زدم. _ببخشید. میخواستم ببینم تب دارید یا نه. نیم خیز شد و با لبخند نگاهم کرد... https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3 با شوهرش تازه محرم شدن خجالت کشید بهش دست بزنه😂❤️♨️
☕️ امروزتون زیبا امیدوارم لحظات زندگیتون حول محور عشق, شادی, آرامش در حرکت باشه و در این شنبه زیبا براتون پراز برکت خوشبختی موفقيت و سرشاراز انرژی مثبت باشه 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رفتم کنار میز وایستادم _سلام خانوم خسته نباشید _سلام مرسی. بفرمایید _با آقای شکیبا کار داشتم . میتونم ببینمشون ؟ _وقت قبلی داری عزیزم ؟ با تردید گفتم : فکر کنم ! _اسمتون ؟ _صمیمی هستم _چند لحظه اجازه بدید ... توی کامپیوترش چک کرد و گفت : _خانوم صمیمی اسمتون اینجا نیست _ایشون خودشون در جریان هستن . ساعت ۸ باهاشون قرار داشتم _لطفا صبر کنید دقیقا هر وقتی که کارها باید با عجله پیش بره همه عالم و آدم ازت توقع صبوری کردن دارن ! با تلفن زنگ زد بهش و گفت من اومدم . قطع کرد و گفت : _بفرمایید داخل منتظرتون هستن _ممنون چند تا ضربه زدم و با صدای بفرمایید رفتم تو . اشکان با دیدنم سریع بلند شد و اومد استقبال !! _سلام الهام خانوم خیلی خوش اومدین _سلام شرمنده که مزاحم کارتون شدم _اختیار دارید . بفرمایید خواهش میکنم _مرسی . روی صندلی نشستم و فکر کردم چه عجب ایندفعه دستشو نیاورد که ضایع بشه ! پشت میز بزرگش نشست ... چقدر تیپش فرق داشت با کت و شلوار ! _حالتون که خوبه ؟ _خوبم مرسی نگاهش چرخی روی صورتم خورد و گفت : _البته از چهره تون مشخصه خیلی هم خوب نیستین ! شونه ام رو انداختم بالا و جواب دادم : _شما که توقع ندارید بگم همه چی آرومه ؟ _اصلا. گرچه دوست داشتم واقعا آرامش داشتین اما بهتون حق میدم که حال خوبی نداشته باشین ! _ممنون شاید ازم توقع داشت مثل آدم جواب بدم ولی واقعا حوصلشو نداشتم ! نفس عمیقی کشید و گفت :
خیلی ناراحت بودم، گذشت … خیلی گریه کردم، گذشت … خیلی خوشحال بودم، گذشت … خیلی عاشق بودم، گذشت .. خیلی تنها بودم، گذشت .. همه چی میگذره، توی این زندگی چیزی نبوده که نگذره! و ما از کلِ زندگی همینو درس بگیریم، کافیه.. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️‌ الهی 🙏 ✨امشب برای تک تک عزیزانم یه حس خوب😇 نوری از جنس امید✨ دلی غرق در شادی❣ و قلبی سرشار از آرامش❣ از درگاه لطفت تمنا دارم 🙏 عطا کن هرآنچه برایشان خیر است 🙏 ✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✨حس آرامش یعنـی: بدونیم خدایی داریم❣ که همیشه حواسش به زندگیمون هست...😇 لحظه ها تون پراز یادخدا❣✨❣ شبتون به نور خدا روشن 🌟✨🌟 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•﷽• ❣ سلام حصرت نجات ، مهدے جان✋🏻 ... و این حال و روز جهانـ🌏ــے اسٺ ڪه تـو را از یاد برده اسٺ...😔 ... جهانے سـرد ، بیمار ، مرگــ آلود ، پر اضطراب ، بےدلخوشے ، ملتهب...😞 خودت بیا و بہ داد دنیـا برس. 🤲🏻 دست مهربانت را بر سر جهانیان بڪش. سایہ ے اندوه را از سر زمین ڪم ڪݩ...😢 ... خودت بیا و سلامتے و نشاط و امید را روزیمان ڪن...💚🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═༅🍃🌼🍃༅═┅─ ⭕️✍ به مهربانی‌ام نگاه کن .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌ ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_ چای میل دارید یا قهوه ؟ _مرسی من چیزی نمیخورم _هر جور مایلید _ببخشید آقا اشکان من خیلی وقت ندارم میشه خواهش کنم بریم سر اصل مطلب _هر سوالی داشته باشین جواب میدم تنها سوالی که اون لحظه اومد تو ذهنم رو پرسیدم : _شما چرا با پارسا دشمنی دارید ؟ با تعجب گفت : _دشمنی !؟ کی گفته ما با هم دشمنیم؟ _اگر نیستین پس چرا هم پارسا از شما کینه داره و هم شما سعی دارید چهره اش رو جلوی من خراب کنید ؟ به صندلی بزرگش تکیه داد و گفت : _الهام خانوم میتونم باهاتون راحت حرف بزنم ؟ سرم رو تکون دادم ... _من سالهاست که با پارسا دوستم ... نه اینکه یار غار باشیم نه ... ولی خوب زیاد همدیگه رو میبینم و تقریبا دوستای مشترک زیادی داریم ! . توی این چند سال پارسا رو با دخترای مختلفی دیدم توی مهمونیها .. تفریحات .. کوه .. همه جا ! دیدن پارسا هر بار با یه آدم جدید تقریبا برام عادی شده . اما دفعه اولی که توی دربند شما رو دیدم خیلی تعجب کردم ... معصومیتی که توی چهره شما بود و معذب بودنتون جالب بود . مخصوصا وقتی که بهم دست ندادید ... فهمیدم که باید دختر مقید و نجیبی باشین و همین نجابت به نظرم فرق اساسی بود که بین شما با انتخابهای قبلی پارسا دیدم .. اون روز توی تولد ستاره مطمئن شدم که حدسم درست بوده وقتی که وارد سالن شدین و تعجبتون رو از دیدن جمع موجود دیدم ! راستش رو بخوای فکر نمیکردم که دو ماه بگذره و شما همچنان با پارسا مونده باشی ! برام خیلی جالب بود که دختری مثل شما چجوری نتونسته چهره واقعی طرفش رو بشناسه ! حتی یه لحظه حس عذاب وجدان بهم دست داد از اینکه چرا زودتر از اینا باهاتون قرار نذاشتم و چیزایی رو که باید در مورد شخصیت اصلی پارسا بدونید رو بگم ! ولی خوب وقتی حرفهای نازی رو شنیدم که بهتون گفت حتی اجازه ندادی پارسا بهت دست بزنه خوشحال شدم که بلاخره یکی پیدا شده که حساب شده عمل کرده ! _منظورتون رو نمیفهمم آقا اشکان ؟! یعنی چی پارسا با خیلیها دوست بوده ؟ مگه پارسا به جز نازی دوست دیگه ای هم داره !؟ نیشخندی که زد انگار مستقیم تیری شد تو قلبم چون مطمئن بودم حرف جالبی بعدش نمیشنوم ! _به جز نازی ؟! اون که تازه از راه رسیده ... من دارم در مورد چند سال حرف میزنم ! مثل اینکه پارسا خان خیلی زرنگی کرده و شما رو دور از خودش نگه داشته ... ببین الهام خانوم متاسفم ولی باید بگم پارسا به اندازه تک تک موهای سرش عاشق شده و دلداده داره ! ادامه دارد ...
خونِ‌حاج‌قاسم‌ڪلیدِ فتح‌قدس‌خواهدبودواین ڪلیدازآن‌جنس‌ڪلیدها نیست‌ڪہ‌نچرخد ... ! خواهیددید♡(:" -حاج‌حسین‌یکتا🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 |•خدا؎‌من🤲🙂•| 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
قشنگ تــریــــــن ،،، قرض الحسنه واریز همیشگی " لـبـخـنـد " به حساب دیگران است... جالبه بدونید سود سپرده ش بیشتراز واریزیه.... زندگي تون پر از لبخندهای شیرین ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷 آیت‌الله بهجت(ره) : ✍ وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف مَلکی را خلق می‌کند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ ‌می‌كند. این که می‌بینید در برخی تصادفات بعضی‌ها محفوظ می‌مانند در حالی که به نفر کناری آن‌ها آسیب وارد می‌شود به سبب این است که آن شخص محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است. 📚 برگی از دفتر آفتاب، ص ١٨۴ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمز موفقیت، شروع کردن است موفقیت ها با تصمیم ها شروع می‌شوند زیرا تا تصمیمی اتخاذ نشود تغییری در زندگی رخ نمی‌دهد. فاصله نداشتن و داشتن فقط یک خواستن است... سه‌شنبه تون بخیر🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نمیدونم چرا ولی باورم نمیشد ! بخاطر همین با تنفر گفتم : _چه جالب ! اتفاقا پارسا هم در مورد شما همین چیزا رو میگفت ! _عجب ... خوب منم گذشته چندان خوبی نداشتم اما کتمانش نمیکنم و منکر این نمیشم که با دخترای زیادی دوست بودم ولی هیچ کدومشون رو عاشق خودم نکردم و بعد از یه مدت صرفا بخاطر اینکه تکراری شده باشن ولشون کرده باشم به امون خدا ! من فقط باهاشون دوستم ... جدای از این حرفها من با پارسا یه فرق اساسی دارم _ چه فرقی ؟ مستقیم توی چشم همدیگه خیره شده بودیم ... بعد از چند لحظه از جاش بلند شد و اومد روی صندلی رو به روی من نشست . از این فاصله نزدیک اصلا خوشم نمیومد ... با لحن شمرده ای گفت : _من اگر با صد تا دخترم دوست باشم به هیچ کسی هیچ تعهدی ندارم ! از هر طرف که فکرشو بکنید آزادم اما پارسا .... کلمه تعهد مدام توی ذهنم رژه میرفت ... با ترس گفتم : _چه تعهدی ؟ مثل آدمی که معذب باشه و از روی ناچاری بخواد حرفی رو بزنه گفت : _خوب شما حتما بهتر از من میدونی که تعهد چه معنی میده ! _من الان هیچی نمیدونم آقا اشکان ... خواهش میکنم حرفتونو بزنید چشمم به دهنش بود که اونی رو نگه که فکرشو میکردم ! مردد بود ... دوباره پرسیدم _چه تعهدی ؟ _ پارسا .... _پارسا زن داره ! _چی ؟؟ همزمان با جیغی که زدم از جام پریدم طوری که کیفم پرت شد پایین کنار پام ... نمیخواستم باور کنم که حرفای اشکان واقعیت داره ... چشمام پر از اشک شده بود _این نامردیه که به هر قیمتی سعی کنید دوستتونو خراب کنید ! _من چرا باید پارسا رو خراب کنم ؟ _سند ! سندی هم برای حرفاتون دارید ؟ زهر خندی زد و گفت : _میدونستم باور نمیکنی ولی حرفای من عین واقعیته ! پارسا 6 ساله که ازدواج کرده وقتی که ۲۶ سالش بود ... با دختر عموی بزرگش بیتا نبوی ! با شنیدن اسم بیتا فشار خونم به صفر رسید و افتادم روی صندلی ... اسم بیتا اون لحظه برام حکم بالاترین سند رو داشت ! اشکان با یه لیوان آب اومد بالا سرم ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شھآدت آغازِخوشبختےاست . . .! خوشبَختےاۍکھ پایٰان‌نَدارَد شھیدکھ بشوے خوشبَختِ‌اَبَدۍمیشَوۍ♥:) 😌✌️🏻 🌹🕊 -🌿 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هر کس رسید ؛ سوال کرد ؛ زائری؟ 💫 از این سوال ؛ دل پر خون ما گرفت ..😔 ◻️برای دلم ◻️برای بی قراری هایش ◻️والعصر میخوانم ◻️وتکرار میکنم و تَوَاصَؤا بِالصَّبر...💫 ❤️ 🍃 🌷✨ 🍃🌸🍃 ✨🌷✨🌷✨ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌷