فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 میشه خدا رو
پیدا کرد در این شلوغی های زمونه
🌺فقط کافیه از خودش کمک بخوای
تا دستتو بگیره
🌷تا تو هم یکی از بنده های
خوب خدا بشی
قدمی به سمت خدا برداریم
#صبحتون_بخیروخوشی🌸🍃
حـاج حسـین یـکتا👆🏻
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید:
- وقتی نمیبخشید
- وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
- وقتی وقتتان را تلف میکنید
- وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
- وقتی از همه چیز شکایت میکنید
- وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
- وقتی شریک نادرستی برای
زندگیتان انتخاب می کنید
- وقتی خودتان را با دیگران مقایسه
میکنید
- وقتی فکر میکنید پول
برایتان خوشبختی میآورد
- وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
- وقتی در روابط اشتباه میمانید
- وقتی بدبین و منفیگرا هستید
- وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
- وقتی درمورد همه چیز نگرانید
قدم به قدم به نابودی روح و روان
خودتان نزدیک تر می شوید
📚
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت99
_ببخشید الهام خانوم من که گفتم شما ..
بهش نگاه کردم ... گیج شده بودم . فکر همه چیزو کرده بودم الا این ! حس میکردم یه زلزله ۸ ریشتری وجودمو
زیر و رو کرده !
با صدایی که انگار توی یه بغض بزرگ گیر کرده بود پرسیدم :
_اگه ... زن داره پس چرا ...
_چرا چی؟
خیره شدم به میز و به زور زبونم رو که اندازه کوه سنگین شده بود تکون دادم
_چرا با من ... با نازی... با هزار نفر دیگه دوست شده ؟
_منم دلیلش رو نمیدونم . ولی بیتا دختر خیلی خوبیه اینو مطمئنم چون چند باری که رفتم شیراز همیشه بهش سر
زدم حتی وقتایی که توی بیمارستان بوده
شیراز ! تازه داشتم به اشکان اعتماد میکردم چون انگار با حرفاش پازل بهم ریخته ذهنم داشت کنار هم چیده میشد
_دکتره ؟
خنده تلخی کرد و نشست
_نه متاسفانه بیماره . سالهاست از مریضیه کبد رنج میبره اصلا به همین خاطر برای زندگی به شیراز رفتن چون
دکترای اونجا تایید شده هستن برای بیماریهای کبدی . ولی مریضیه بیتا هر روز پیشرفت میکنه و تا حالا نتونستن
کار زیادی براش انجام بدن ... خیلی وقته ازش خبری ندارم ... شاید اگر بخاطر پریا نبود خیلی وقته پیش از هم جدا
میشدن !
دستم رو گذاشتم روی قلبم و با گنگی پرسیدم :
_پریا ؟!
_بله ... پریا دختر 2 ساله پارسا و بیتاست .
_پارسا بچه داره !؟
سرش رو با تاسف تکون داد ... حالت تهوع بهم دست داده بود نمیتونستم بیشتر از این بشنوم . تحمل این ضربه
های سنگین پشت سر هم کار من نبود !
بلند شدم و کیفم رو از روی زمین برداشتم.
_کجا الهام خانوم ؟ شما حالتون خوب نیست اجازه بدید یکم بهتر که شدین خودم میرسونمتون منزل
_خوبم باید برم
_پس میرسونمتون
قبل از اینکه دنبالم راه بیفته دستمو آوردم بالا و گفتم :
_میخوام تنها باشم ... خوبم
_ولی فکر نکنم الان تنهایی براتون مفید باشه!
_گفتم که حالم خوبه !
ツ
🌷آیت الله کشــمیری (ره):
ســیره آیت الله کشمیری بعــد از
نــماز ها این بود ابتدا پیشانی بر
مُهــــر می گذاشت و ســه مـرتبه
میگفت: #الحــمدالله بعد گــونه
راسـت را بر مُهــــر میگذاشت و
میگفت: #شکرلله و سپس گونه
چپ را بر مُهر مینهاد و می گفت:
#استغــفرالله
از ایشان سوال شد این چه سجده
ای است؟ فـرمود: حضرت ابراهیم
به یاری این سجده #خلیلالله شد.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃🌷
#سلام_شہــید!
بـی هیچ بہانہای
دلـم گفتــ :
روزم با ســلام
بر بہـشـتیان
آغاز شود
بہ امیـد برگرفتن
جـرعــہای از
زلال یادت
باشد که
بہ فــلاح برسم....
سلام برشهدا✋
سلام برمردان بی ادعا✋
سلام صبحتون شهدایی ✋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🎥 عاشقانههای وهب ِ شهدای مدافع حرم شهید هادی شجاع
📲 مجموعه استوریهایی از روایت زندگی مشترک ۴ روزه شهید هادی شجاع و همسر صبورش
💐 شادی روح شهید شجاع صلوات
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺دلنوشته ایی از #مادر_شهید مدافع حرم #علی_عابدینی 🌺
قرارمان به برگشتنت بود....
به دوباره دیدنت ....
اما
تو
اکنون
آنجا
آرام گرفته ای....
بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت .....
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت 100
بی حرف وایستاد و دیگه چیزی نگفت ...چند قدم رفتم و دوباره وایستادم ... برگشتم طرفش
_کاش این چیزا رو زودتر بهم میگفتین ... قبل از اینکه ....
سرش رو انداخت پایین و با لحنی که توش شرمندگی موج میزد گفت :
_حق با شماست کوتاهی کردم . واقعا متاسفم .. شاید اگه زودتر شخصیت شما رو میشناختم قبل از اینکه کار به اینجا
برسه همه چیز رو میگفتم
اشکهای روی صورتم رو با دست پاک کردم و با گفتن خداحافظ از دفترش اومدم بیرون ...
از دیدن قیافه خودم توی آینه آسانسور ترسیدم ... حقته الهام ! رفتی با کی دوست شدی بدبخت ؟ با آدمی که
۱۰
سال ازت بزرگتر بود کسی که لیاقت نداشت حتی زن و بچه بی گناه و مریضش رو حفظ کنه !؟
زن و بچه ! وای خدای من ... من چیکار کردم ؟ پارسا با من چیکار کرد !؟ حس خفگی بهم دست داده بود ...
حالا میفهمیدم چرا میره شیراز ... چرا میره بیمارستان ... پس این مامانش نبود که مریض بود زنش بود ! زنی که
بدون شوهرش با یه بچه سه ساله داره اونجا با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنه و شاید اصلا خبر نداره که
شوهرش توی تهران به جای کار کردن هزار تا غلط دیگه هم میکنه !
عوضی ... با چه رویی از شیراز بهم زنگ میزد و میگفت دل تنگمه ؟!
با ایستادن آسانسور به کندی اومدم بیرون ...هنوزم نمیتونستم تا با چشم خودم ندیدم باور کنم !
شاید میخواستم خودمو گول بزنم ! این بار گناه زیادی سنگین بود برای شونه های نحیف من !
تازه از ساختمون شرکت خارج شده بودم که یه مرد مسن جلوم رو گرفت و گفت :
_خانوم صمیمی؟
سرم رو تکون دادم که یعنی خودمم
در ماشینش رو باز کرد و گفت :
_راننده شرکت هستم آقای شکیبا دستور دادن برسونمتون بفرمایید
با این حال بد چی بهتر از این ... بدون هیچ حرفی نشستم عقب ... بعدا از اشکان تشکر میکنم الان کارای مهم تری
دارم .
مقصدمو به راننده گفتم و سرم رو چسبوندم به شیشه ... میخواستم صورتم رو که داغ کرده بود یکم خنک کنم .
حس میکردم بدبخت ترین آدم روی زمینم ! کسی که بازی خورده . اونم از کی ؟ از یه مرد زن و بچه دار !
هر کاری میکردم گریه ام بند نمیومد ... انگار عقلم مدام با سرزنشهاش احساسمو نهیب میزد ... کاش قدرتشو داشتم
که ساکتش کنم ! اما نمی شد
هر لحظه با به یاد آوردن کوتاهی ها و بی عقلیهای این دو ماه یه بهانه جدید برای بیشتر شدن چشمه اشکم پیدا
میشد !
چرا باید با این سنم گول میخوردم ؟ من که تربیت شده یه خانواده مذهبی و معتقد بودم ! کجای کارم انقدر می
لنگید که پارسا به خودش اجازه داد اینجوری بهم رو دست بزنه ؟
با وایستادن ماشین فهمیدم رسیدیم به جایی که حالا با تمام وجود ازش متنفر بودم ...
🍂
انتظار
آدمی
را زرد می کند
درست مثل برگ های پاییزی
که
خدا می داند
چشم به راه چه کسی
زیر پای رهگذران جان می دهند و رنگ می بازند
ای کاش
فاصله و دوری این روزهایمان
به آینده سرایت نکند
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دستانم
بوی عشـق میدهند
بوی انار و خرمالو؛
آنقدر كه كوچههای پاييز را
دست در دست خيالت
قدم زدم...
🍃🌸
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•نبض •قلبي• الک وحدک...:))
•ضربان •قلبم• تنها برای توست ...:))♥️
🍃🌸
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شب
شبی بی نظیرآرامشی عمیق
خدایی همیشه همراه
لبخندی از سر خوشبختی
تقدیم لحظههاتون😍❤️
الهے امشب
هرچےخوبیه وخوشبختیه
خداےمهربون
براتون رقم بزنه
کلبه هاتون ازمحبت گرم
وآرامش مهمون همیشگی
خونه هاتون باشه
شبتون بخیروشادی..😴
یاعلی
🍃💞🍃
#سـلام_صبحتون_سرشار_از_عشق_و_مهربانی ☕😊❤
در پناه پروردگار🙏
امروزتون بخیر و نیکی
سرتون سلامت
زندگیتون شیرین و عاشقانه❤
دنیاتون غرق در شادی و آرامش🙏
#الهام
#پآرت101
اگر به خاطر جواب سوالای نا تموم ذهنم نبود هیچ وقت پامو نمیذاشتم تو این شرکت لعنتی !
بدون اینکه از راننده یه تشکر خشک و خالی بکنم پیاده شدم و در رو بستم .
انگار بعضی وقتها آدم تحت تاثیر شرایطش میتونه مودبترین یا حتی بی ادب ترین آدمها باشه!
با هر پله ای که میرفتم بالا اشکم بیشتر میشد ... از در و دیوار هم میشه بعضی اوقات متنفر بود !
جلوی در ورودی وایستادم و با دستمال مچاله شده توی جیبم اشکهام رو پاک کردم و رفتم تو ...
محمودی پای دستگاه داشت کار میکرد . یه نگاه به اتاق طراحی انداختم ولی نازی رو ندیدم .
نشستم روی صندلی کنار میز منشی و سلام کردم . با صدای سلامم محمودی برگشت سمتم و با تعجب نگاهم کرد
_سلام . چقدر دیر اومدی امروز . حالت خوبه الهام ؟
سرم رو تکون دادم . اومد طرفم دستشو گذاشت روی شونه ام و گفت :
_ولی حسابی رنگت پریده ... چیزی شده ؟ گریه کردی ؟ تصادفی چیزی دیدی ؟
نمیدونستم چه توجیحی براش بیارم که دست از سرم برداره کلافه نگاهی به میز انداختم که با دیدن دسته کلید
ناخودآگاه مغزم به کار افتاد !
دستم رو گذاشتم روی دستش و گفتم :
_آره تصادف دیدم خیلی حالم بد شده ... میشه یه لیوان آب قند بهم بدی ؟
_حتما ! همین الان برات میارم ...
_مرسی ..
به سرعت رفت سمت آشپزخونه . فکر کردم تنها آدمی که تو این دفتر واقعا آدم بود همین محمودی بود ! دستم رو
دراز کردم و با تردید دسته کلید رو برداشتم .
لبمو گاز گرفتم و گفتم : خدایا منو ببخش ! مجبورم ...
کلیدی رو که برچسب 3 داشت از توی دسته کلید با دستهای لرزون به زور درآوردم و در حالی که صدای پاشنه های
کفش محمودی هر لحظه نزدیکتر میشد دسته کلید رو پرت کردم روی میز و کلید تکی رو گذاشتم توی جیبم .
پوفی کشیدم و لبخند رنگ پریده ای بهش زدم .
_بیا گلم اینو بخور غلیظ درست کردم زودتر حالت جا میاد
_لطف کردی
یکم که خوردم از شیرینی زیادش دلم یه جوری شد . انگار یه قندون قند ریخته بود توش و به زور یکم آب ریخته
بود روش !
-بخور دیگه
_دلمو زد ... همین یکم بسه بهتر میشم . تنهایی ؟
_آره ! نمیدونم چرا امروز اینجوری شده . تو که نیومدی بابایی هم ازش خبری نیست !
_پارسا چی ؟
با تعجب گفت :
•
°
فِکرشو بكُنـ|
هفت و نیم ميليآرد چهره
وجود داره
بعد منـ عـاشق توام🙈💙
#عاشقونہ_طورے
•
°
- -
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
این بار.....
من الغریب الی الحبیب!
غریب منم؛
که میسوزم از فراغ تو......
و چاره ای نمی یابم
حبیب تویی؛
که دل میبری و طبیب منی.....
🍃🌸
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهیدان دلتنگتان هستیم جایتان خالی
❤ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ اش ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ که گوشی داشته باشد.
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ...
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ می ﮕﻔﺖ: به ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ...
💝 ﺟﺎﯼﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: دﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯه ﺻﺪﺍﯼ دعای ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ . ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭﻧﺮﺳﯿﺪﻥ.؟
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ.ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ.و ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎﺍﻭﺍﯾﻨﻘﺪﺭﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍﻧﮑﺸﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ.
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ پسرﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
💝 ﺟﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.
⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد وگفت: مایحتاج عمومی گران شده وحقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !!
⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من بدی چون باندازه سه نفرکار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگو !!
🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت وتلافی کمک کنیم و بفهمیم اگر برای دیگران کاری میکنیم فقط برای رضای خدا باشه وهرچیزی رو به دیدخودمون تفسیرنکنیم !!
نثار روح تمام شهیدان گلگون کفن که در راه دفاع مقدس از این مرز وبوم جان عزیزشان را تقدیم نمودند صلوات🌸
🌸🍃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•
ٺـُۅ ٺصــــۅٻرِ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
دٻڹ ۅ غٻرٺے⑉♥️☝️🏼
#لڹننــسے | (:❌ ♡
#صلۅاعلےنبٻناۏآلہ🌙
ـ
ۅآرامۺِلبخندِشــمٰا🌱
🌸🍃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شب ڪه میشود
عاشقانه اے مینویسم ...
به #عڪست خیره
میشوم و زیر لب
میگویم :
مگر میشود
#تـــو را دوست نداشت ؟؟
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•