|🌨🌱|
•[نعمتِآسمانفقطباراننیست!🙃
گاهےخٌدا؛کسیرانازلمیکند
بهزلالےباران...🍃
مثلِ تُ♥️(:
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری
🕯#چادر_نماز
❗️#فاطمیه
🎙#محمد_حسین_پویانفر
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•[ گفت حاج قاسم رو تو خواب دیدم
بهش گفتم حاجی بعد تو
اوضاعمون خیلی خراب شد؛گفت:...]•
#حاجقاسم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃🍁 یا اللهﷻ
🍃🍁 گاهی ڪه در میان رنجهای دنیا
و آدمهایش دلتنگ و دلگیر میشوم
تنها اشتیاق دیدار توست ڪه
مرهم زخمهای درونم میشود
و آن هنگام ڪه تاریکیهای گناه و غفلت
مرا در خودش میپیچد و آهسته آهسته
دنیا مرا وابستهٔ خودش میکند
تنها امید بہ بخشش و غفران توست
ڪه باری دیگر روزنههای امید و بازگشت
را بہ رویم باز میکند...
⭐️✨شبتون ستاره بارون✨⭐️
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞سلام بر دوستان عزیز
✍سپیده ی هرصبح، شروع خوبیبرای همراهی با خداوند هستی است ؛
⚜با یاد خداوند با زندگی همراه شو !
⚜با احساسترین سمفونیطبیعت را قلب مینوازد
⚜تا بتوانیم دلنواز ترین شعر مهربانی را بسراییم..
و آ ن را به قلبهای مهربان هدیه دهیم ...
⚜مهربان باشید!
مهربانی زلالی عشق های جاودانه است ،
مهربانی ستایش احساسهای پاک است ،
مهربانی ترنم یگانگی روح آدمهاست...
روزتان سرشار از نام و یاد خداوند و پاکی و مهربانی..❤️❤️
❅•| |•❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما لشکر ذوالفقار صاحبالزمانیم🇮🇷
ما لشکر انتقام سخت شهدائیم👊🏼
#بهوقتحاجی♥️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 از کودکی تا شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با طراحی زیبای فاطمه عبادی بر روی شن..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله قاصم(قاسم) الجبارین✅
#انتقامسخت
#HERO
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت159
_اَه ! گفتم در حد حرف بوده ... دیگه از اینجا به بعد تویی که باید زرنگی کنی ، خاک تو سرت کنن اگر حسامو از دست بدی
من به کسی از این پیشنهاد های وقیحانه نمیدم ولی عمرا نمیذارم پای یه دختر غریبه به خونه عمه باز بشه حتی نسترن !
چون می دونم دل حسام کجاست ... توام دیگه خود دانی ، هر گلی زدی به سر خودت زدی
_نشستم روی صندلی و دستامو گذاشتم کنار سرم ، بغضم ترکید ، گفتم :
_ساناز .. دارم دیوونه میشم ، مگه من چه گناهی کردم که اینجوری دارم عذاب میکشم ؟ اون از پارسا و آبروریزی
که شد
سعی کردم فراموش کنم خودمو نجات بدم ، دوباره پای اشکان اومد وسط ... رفته ولی حس می کنم سایه اش تا مدت ها روی زندگیمه
اینها کم بود یه مزاحم عوضی دم به دقیقه یا تهدید می کنه یا یه مشت اراجیف تحویلم میده ...
حالا هم که تو فکر حسامو انداختی تو سرم ! بخدا کم آوردم .... من اصلا نمی تونم فکر کنم که دوباره باختم نمی تونم.... باور نمی کنم که حسام .....
گریه ام بیشتر شد ... شاید از ترس این که حسام رو که تو این مدت تنها حامیم بود از دست بدم ! شایدم واقعا درگیر یه حس تازه شده بودم !
ساناز دستش رو گذاشت روی شونه ام و گفت :
_خوب عزیزم این اتفاق ها برای هر کسی ممکنه پیش بیاد ... نباید انقدر زود خودتو ببازی که ! قضیه پارسا که تموم
شد ... خیلی وقته که تموم شده !
اشکانم که به قول خودش نمی خواد چند سال دیگه از عمرش رو به پای یه دختر دیگه حروم کنه ...
البته من بازم میگم که اشکان از زرنگیش بوده که پا پیش گذاشته ، دیده از پارسا دست کشیدی یه شباهت های
احتمالی هم به بیتا داری گفته بیاد ببینه چی میشه !
می بینی که انگار نه انگار عاشق و شیفته بوده حتی یه خبریم ازش نیست .. دمشو گذاشته رو کولش و رفته ...
این مزاحمم که ایشالا خیر نبینه با تو کاری نداره ، بذار انقدر پیام بده تا جونش در بیاد ، فوقش اینه که یا باز خط عوض میکنی یا آخرشم به حسام میگیم
در مورد فکر حسامم باید بگم متاسفم ولی این یکی رو نمی تونم برات ماست مالی کنم ! بشین و مثل بچه آدم روش
فکر کن
یا دوستش داری یا نه دیگه ! والا دیگه هر آدمی از دل خودش با خبره مگر اینکه احمق و خرفت باشه !
که نمی تونم اطمینان بدم تو نیستی !
_آخه چجوری ساناز ؟ چجوری به چیزی که تا حالا نبوده فکر کنم !؟ من انقدر شوکه شدم که حد نداره
_ببین الهام یه لحظه فکر کن که امشب حسام داره میره خواستگاریه نسترن یا هر دختر دیگه ای ... امکان داره همه
چی هم جور بشه و بلاخره حسام زن و بچه دار بشه
خوب بعدش ببین چه حسی داری ؟ خوشحال میشی ... حسودیت میکنه ... برات مهم نیست یا کال داغون میشی !
البته بازم میگم دوست داشتن حس خوبیه ولی اگر با چیزای دیگه اشتباه گرفته نشه ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 عهد فرزندان حاج قاسم!
ویژه سالگرد شهادت سردار دلها
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رنگ_خدا
#رفع_بیخوابی
🌸✨دعائے که پیامبر ﷺ به
دردانه دخترشان حضرت زهرا جهت
رفع بیخوابی آموختند✨
📚 بحار الأنوار ۱۷۷/۸۴
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت160
فکراتو که کردی خبرشو به منم بده ... الانم پاشو برو یکم بخواب بذار مخت استراحت کنه بیچاره اگر کم نیاره و
یاری کنه خیلی خوبه !
منم برم بالا ریحانه گیسامو میکنه تو که نمی شناسیش ... کاری نداری با من ؟
_نه
_پس فعلا بای دختر عموی ناس ناسی
با دست برام بوس فرستاد و رفت ...
خیلی کلافه و گیج بودم ، ترجیح دادم به جای خواب یه دوش آب سرد بگیرم .....
نتیجه ی اینهمه فکر کردنم شد پتکی که انگار دو دستی کوبیدنش روی سرم !
از هر طرف که اتفاقات اخیر رو بررسی می کردم به این می رسیدم که حداقل حسام برام بی اهمیت نیست ، یا بهتر بگم خیلیم اهمیت داشت !
وقتی تصور می کردم که سر سفره عقد با نسترن نشسته همه تنم مور مور میشد ،
هر چی به خودم نهیب می زدم که تحت تاثیر تلقیناته سانازم و شاید فقط حسودیم بشه
اما بازم ته دلم حس دلتنگی چند روزه دست بردار نبود !
انقدر دامنه ی تفکراتم وسیع شد که رسیدم به دوران دبیرستان و اینکه همیشه وقتی حسام روزهای برفی با ماشین
می اومد دنبال من و سانی ، چقدر از دیدنش ذوق می کردم
یا اینکه هر وقت مادرجون از زن آینده حسام حرف می زد ناخواسته نخود آش می شدم و اخم و تخم می کردم !
دیگه به جایی رسیده بودم که تمام حرفا و حرکاتش رو تجزیه تحلیل می کردم
و از همه چیز مشکوک تر حرفایی بود که تو شمال بهم زد .... وقتی بهش گفتم در حقم برادری کردی و لطفت رو
جبران می کنم
خیره شد توی چشمم و گفت دوست داشتم خواهر داشته باشم اما ندارم !
خوب منظورش این بوده که اصلا مثل یه برادر بهم نگاه نمی کنه دیگه ....
یا وقتی میگه وظیفست چه معنی میده ؟ جز اینکه آدم برای هر کسی کاری میکنه میشه لطف ولی وقتی برای مثال پدر و مادرت که جزو جدا نشدنی زندگیت هستند کاری می کنی میشه وظیفه !
خوب وقتی کسی رو دوست داری هم تمام سعیت رو می کنی تا به آرامش برسه و اون وقت حس میکنی بازم کم
گذاشتی ... یعنی همون وظیفه !
اصلا نمی تونستم موضوع به این مهمی رو هضم کنم ، واقعا باورم نمیشد ... اگر سانی درست حدس زده باشه چی ؟
یعنی قبول کنم که حسام با اینهمه کمالات و وقار و متانت عاشق من شده !؟
منی که همیشه خدا با همه اهالی خونه لج می کردم که می خوام حتی یه ذره هم که شده متفاوت باشم !؟
مگه ندید که من چادر سرم نمی کردم ، رفتم توی یه شرکت خصوصی کار کردم ، شدم آستین سر خود و افتادم تو
هچل ؟
مگه نفهمید که من با ساناز و سپیده و پریسا فرق دارم !؟
#الهام
#پارت161
شایدم یه حسی داشته ولی وقتی فهمیده که بد انتخاب کرده و من سرکشی کردم دیگه پشیمون شده ... باقی راه رو
هم از روی ترحم طی کرده
بلاخره دختر داییش بودم ، شاید اگر ساناز هم بجای من بود غیرتی می شد و کمکش می کرد !
سرم داشت منفجر می شد ... انگار یهویی یه کامیون اوهام و خیالاتُ سرازیر کرده بودن تو مخم و حالا داشت لبریز می شد
نمی تونستم کاری کنم جز اینکه صبر کنم و بس ....
چیزی که همیشه مادرجون تو گوشمون خونده بود :
هر وقت یه جایی خوردی به در بسته و هر کاری کردی ، با هر عقلی که داشتی نتونستی بازش کنی
فقط یکم صبر کن ... صبر کلید هر مشکلیه ، یه وقت دیدی شب خوابیدی و صبح که چشمات باز شد انگار مغزتم دوباره به راه افتاده
و یه راهی اومده جلو پات که خودتم توش میمونی این کجا بود که من ندیدم تا دیشب
منم به توصیه مادرجون گوش کردم ، سرمو با یه روسری محکم بستم و سعی کردم بخوابم ، به امید اینکه صبح
حداقل یه پنجره جدید به روم باز بشه !
چند روزی بود که توی کتابخونه کم حوصله شده بودم ، یعنی بیشتر حواسم پرت بود ، یه بار کتی به شوخی تیکه انداخت
: می بینم که اون آقا خوشتیپه کار خودشو کرد و قاپتُ دزدید ، ناجور ریختی بهم خوشگل خانوم !
منم با یه حالت تهاجمی جواب دادم :
_اون اقای خوشتیپی که میگی اشتباه گرفته بود کتی خانوم !
_ولی اسمتو که خوب بلد بود
_بله اتفاقا فقط اسممو بلد بود ...چون اگر یکم شعور داشت به خودش اجازه نمی داد بیاد اینجا و یه مشت چرندیات
تحویل من بده
_مگه چی گفته ؟ جون من بلاخره توام یه خواستگار پیدا کردی ؟
از لحن بامزش خندم گرفت
_واقعا که ! این که دره پیتشون بود ، اون خوب خوباشو ندیدی پس
-وای بگیر منو ، حالا ببینم دختره ، تو که انقده ناز داری یه تیکه جاهاز داری ؟!
_تو بگو چه تیکه ای کم داری ! از وقتی یادم میاد که فکر کنم حدودا بر می گرده به 2 سالگیم مامانم هر چی می دید
خوشش میومد می گفت
وای مادر اینو بخرم بذارم واسه جهاز الهام
انقدر این صحنه تکرار شده که می تونم تضمین بدم من الان یه خونه خرت و پرت دارم که تقریبا عتیقه محسوب میشه !
کتی زد زیر خنده و گفت :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ میخوام برســــم ؛
به مقام اونایی که خدا بهشون میگه #قهرمان !
برای منم ممکنه ؟
ـ میشــــه، امّــا شرط داره!
ـ شــرطش چیه💥؟
#HERO
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞سلام بر دوستان عزیز
✍سپیده ی هرصبح، شروع خوبیبرای همراهی با خداوند هستی است ؛
⚜با یاد خداوند با زندگی همراه شو !
⚜با احساسترین سمفونیطبیعت را قلب مینوازد
⚜تا بتوانیم دلنواز ترین شعر مهربانی را بسراییم..
و آ ن را به قلبهای مهربان هدیه دهیم ...
⚜مهربان باشید!
مهربانی زلالی عشق های جاودانه است ،
مهربانی ستایش احساسهای پاک است ،
مهربانی ترنم یگانگی روح آدمهاست...
روزتان سرشار از نام و یاد خداوند و پاکی و مهربانی..❤️❤️
❅•| |•❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خالق هستی دست به قلم بشود!👌
روزتون پراز خیر نیکی 🌹
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#حدیث_روز
🔵 امیرالمومنین علی عليه السّلام :
💕 استغفار روزی را زیاد می کند .💕
📚 خصال : ص ۵۰۵
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت162
_نمیری تو ! منم همینجوری جهازم تکمیل شد ، وقتی که از تو انباری ریختیم بیرون دستاوردای چند ساله ی مامانمو
، دیدیم بهتره بی سر و صدا بدیم دست وانتیه دوره گرد
می دونی چرا ؟
_چرا ؟
_چون هر چی نشستیم مقایسه کردیم دیدیم که مامان بزرگم ناراحت میشه آخه از هر چیزی که تو خونه اون بود
دقیقا یه مدلش تو جهاز منم بود
یه همچین مامان فعالی داشتم من
وای وقتی تصور کردم جهاز کتی شبیه اسباب اثاثیه مامان بزرگش بوده تقریبا ترکیدم از خنده
_حالاجدای از شوخی الی جون غصه نخور ، بهت اطمینان میدم بلاخره توام شوهر می کنی ، منم این روزا رو کشیدم
در جریانم
پاشو از این دو روز مجردی استفاده کن و بیخیال باش ، اونی که دلش پیش توئه هر جوری هست خودشو بهت می رسونه
من میرم یه چای دم کنم بزنیم روشن بشیم
کتی که رفت به این فکر کردم که عجب حرف قشنگی زد ! راست میگه دیگه
اصلا من چرا بشینمو غصه بخورم که چی میشه چی نمیشه ! یا حسام میاد یا نه ...
من میشم همون الهام قبلی که از هیچی خبر نداشت و اجازه میدم تا حسام هر وقتی که خواست پا پیش بذاره البته
اگر خواست !
گرچه می دونستم من عمرا از این شانس ها ندارم ، من کجا و حسام کجا .... خداییش همیشه از بین پسر های فامیل بیشتر از همه قبولش داشتم
چه ظاهری چه باطنی ، مخصوصا وقتی که به رفتار و اخلاقش دقت می کردم می دیدم که علاوه بر خوش اخالقی و
مهربونی و دلسوزی هزار و یک جور حسن داره
که از نظر من بیشتر به عمه رفته بود !!!
بدی ماجرا این بود که از این به بعد نمی تونستم اگر ببینمش عادی برخورد کنم ، خودمو می شناختم که بلاخره یه
جایی ممکنه تابلو بازی در بیارم .
بازم مثل همیشه تو دلم از خدا کمک خواستم و بهش گفتم خداجون تو که داری منو از اون بالا می بینی ، سعی کردم
آدم بشم
نمی دونم بهتر از قبل شدم یا نه ، ولی تو کمکم کن ، اگر دوست داشتن حسام واقعیته و خیر و مصلحته بازم خودت
درستش کن
اگرم که توهمه و مصلحت نیست تا قبل از اینکه به جاهای باریک برسه خودت فکرشو از سرم بنداز .
حسام پسر همسایه رو به رویی یا همکار یا حتی فامیل دورمون نبود که بگم حالادوستم داشته که داشته ! یا اینکه
خودم براش چشم و ابرو بیام
حسام کسی بود که حتی یکبارم به ذهنم نرسیده بود به عنوان کسی که ممکنه دوستش داشته باشم بهش نگاه کنم !
اصلا غیر قابل باور بود ... همینم بود که داشت دیوونم می کرد ، اینکه از کجا و چجوری به این حس رسیده ؟
🔴 گناه کوچک و بزرگ موجب دوری از نماز اول وقت و قرآن می باشد.
با ترک گناه و توبه و استغفار به درگاه خداوند به او نزدیک بشویم.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🔰 #صدقه_و_وسوسه_شیطان
🌹 امام علی (ع) فرمودند:
✔️یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: یا علی آیا میدانی ڪه #صدقه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید.
📗ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه غفاری، ص314
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
امیرالمؤمنین عليه السلام:
العاقِلُ مَن صَدَّقَ أقوالَهُ أفعالُهُ
عاقل كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند
غررالحكم حدیث1390
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • •
[ #امامزمان{عجلاللهتعاݪےفرجہاݪشریف} ]
[ 📽 #استورۍ | #STORY ]
[🎙#ڪربݪایۍمحمدحسینپویانفر ]
🔊| خیـال روۍ تو در هر طریق..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#سی هزار دینار طلا ؛ !!!
رقمی بود که یزید به هر نفر اهل خواص کوفه داد و دینشان را خرید.
هر دینار چهارونیم گرم...
و هر گرم طلا حدود یک میلیون و صدهزار تومان !
به پول امروز نزدیک به ۱۵۰ میلیارد تومان !
اگر در آن زمان بودیم !!!
؛ یار حسین(ع) میماندیم؟؟!!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت163
حساب روزها از دستم در رفته بود ، نمی دونستم چند وقته که حسام رو ندیدم ،
بعضی روزها وقتی از کتابخونه می اومدم بیرون با خودم می گفتم کاش همه چیز مثل قبل بود و حسام می اومد دنبالم
همینم که بی صدا توی ماشینش بودم خوب بود حداقل !
مزاحم اس ام اسی هم چند روزی بود که کمتر اذیت می کرد یا بعضی روزها ازش خبری نبود یا اینکه برای خالی نبودن عریضه یه اس معمولی می فرستاد
شاید بی محلیه کار خودشو کرده بود ....
اون روز هوا ابری بود که رفتم سرکار ، از قصد چتر نبردم تا اگر موقع برگشتن بارون گرفت یکم زیر بارون قدم
بزنم و نفس بکشم
عجیب دلم گرفته بود عین هوا !
پیش بینیم درست از آب در اومد و تا ظهر یکسره بارون اومد ، هر بار که در کتابخونه باز می شد بوی نم خاک تمام
ریه ام رو پر می کرد
چه حال خوبی داشتم اون روز ... اگر به دلم بود چادرمو می ذاشتم تو کیفو تا خود خونه می دویدم ، چه خوش
میگذشتا !
کتایون تا دید بارون تنده گفت :
_امروزم حسام نمیاد دنبالت الهام ؟
بعضی حرفای معمولی انگار از شمشیر دو لبه بدتره بیخودی تا ته قلبتو می بره ! بی تفاوت گفتم :
_نه فکر نکنم دیگه بیاد این روزا سرش خیلی شلوغه
چادرشو سرش کرد و گفت : ایشالا که خیره ، بدو جمع کن بریم ، امروز مجید میاد دنبالم تو رو هم می رسونیم هوا خیلی بده
_نه مرسی ، از صبح برنامه ریزی کردم که زیر بارون راه برم تو برو به سلامت
_برنامه ریزیت تو حلقم ! ایشالا که یه رعد و برقم بزنه بخوره به تو یکم مخت به مرحله سلامت نزدیک بشه
خندیدم و گفتم :
-ایشالا ، ولی من از این یه مورد بدجور می ترسم نفرین نکن کتی خانوم
_نترس بارون امروز به دعای من نبوده ... شنیدی که میگن به دعای کتی سیاه بارون نمیاد ؟
_نه والا ! این یکی خیلی جدید بود
_مجید اومد میس انداخت ، انقدر بدم از میس که نگو ... حالا انگار زنگ بزنه بگه کتی خانوم من دم در منتظر شما
هستم قدم رو چشم ما بذارید چی میشه !ایییش
_از دست تو ... حالا نزول اجلال کن بنده خدا منتظره !
_چشـــم .مواظب خودت باش عزیزم ، خداحافظ
_حتما ، خوش بگذره خدانگهدار
به مامان زنگ زدم و گفتم که هوا قشنگه می خوام یکم قدم بزنم اولش مثل همیشه گیر داد که سرما می خوری زود
بیا ،
🌷توسل به حضرت زهرا«س»
🌙حضرت آیتالله بهجت(ره)به توسل به حضرت زهرا(س) تأکید میکردند.
میفرمودند:
【هرکسی که گرفتار است و مشکل دارد، چارهاش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه】
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌹
از آنهایی مباش
که با آرزوی دراز
توبه را عقب انداختند.
گفتم که به پیری رسم و توبه کنم
آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد.
فقط کافیه یه بار بگی
نفهمیدم و بد کردم.
˝آیت الله مجتهدی (ره)˝
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت164
ولی وقتی دید خیلی دلم می خواد چیزی نگفت جز اینکه فقط مواظب باش
با خیال راحت در رو بستم و راه افتادم ، جای ساناز خالی که کلی عکس بگیره از اینهمه قشنگی ...
جدیدا توی پارک آهنگ میذاشتن ، البته توی کتابخونه که بودیم صداش نمی اومد ولی وقتی می اومدی بیرون میشنیدی
آهنگش قشنگ بود همونجوری که آروم راه می رفتم زیر لب منم می خوندم
هـــوا خوبه .... توام خوبی .... منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگـه عاشـق شــــو به یاد اولیـن دیـــدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستـم
چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم
تبــِت هـر صبــح با مـن بـــود تب گل هـای داوودی
تبـــی که تـازه می فهـمم تو تنهــا باعثـــش بودی
تو خورشیـدُ قسم دادی فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمیـن کـردی که اینجا جای مونـدن شه
تو می چرخی به دور ِ من ، کنارت شعله ور میشم
تو تکــراری نمیشی مــن بهــت وابستــه تر میشم
انگار این آهنگ و این هوا آدمُ مسخ می کرد ! نفس عمیقی کشیدم که یکی پشت سرم گفت :
_هوا که خوبه ، منم که خوبم ، تو چی ؟ بهتر شدی انگار ؟
با تعجب برگشتم و به حسام نگاه کردم ، خیس شده بود مثل من ! از توی موهاش آب می چکید ، یه لبخندم کنج لبش جا خوش کرده بود
از دیدنش خیلی خوشحال شدم نتونستم منکر بشم ... همین خوشحالی هم باعث شد تا منم لبخند بزنم
_خوب پس خوبی ، فقط احتمالا یخ کردی زبونت از کار افتاده
_سلام
_علیک سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟
_قدم می زنم
_ از مامانت اجازه گرفتی اومدی تو پارک قدم بزنی زیر بارون شعرم بخونی ؟
#الهام
#پارت165
خاک تو سرم ! من که داشتم واسه خودم می خوندم اونم آروم !! یعنی شنید ؟ فکر کنم بدجور ضایع شدم و لپام قرمز شد
زد زیر خنده و گفت :
_مچ گیری رو یاد گرفتی ؟ بعدا به سانازم یاد بده ....
_بدجنس !
_حالا جدی گرفتی ؟
- چی ؟
_اجازه دیگه ....
معلوم بود حالش خیلی خوبه ، یه لحظه دلم گرفت ... نکنه اتفاقی براش افتاده که انقدر خوشحاله ؟ یعنی نسترن
بهش ....
_الهام کجایی بابا ؟ بیا بریم تا نچاییدیم
اخم هام ناخواسته رفت تو هم و گفتم :
_من نمیام ممنون ، تو برو
_کجا برم ؟
می خواستم بگم برو پیش همون نسترن که اینهمه وقتتُ گرفته و شادت کرده ، من دلم ابری تر و بارونی تر از این
هواست !
ولی چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین ....حس کردم یه لحظه هوا روشن شد ، با ترس به آسمون نگاه کردم که یه صدای وحشتناک گوشمو پر کرد
جیغی کشیدم و رفتم نزدیک حسام ...
زد زیر خنده و گفت :
_چی شد دختردایی ؟ خدا بد نده ... همش یه رعد و برق بودا
_حســــام !
از صدای لرزونم فهمید که بدجور ترسیدم چون خنده اش رو جمع کرد و با نگاه مهربونش گفت :
-ببخشید ، حالا که دلت نمیاد از این هوا دل بکنی و زنداییم می دونه که دیرتر میری بیا بریم تو اون کافه بشینیم و یه چیز داغ بخوریم بعدم با هم میریم خونه ، هان ؟
نمی دونستم قبول کنم یا نه ... ازش خجالت می کشیدم ! چه حس بدی ....
ولی یکم که فکر کردم دیدم شاید دیگه از این پیشنهاد ها بهم نده ! بهتر که قبول کنم
سرم رو تکون دادم و گفتم :
_بریم
یه لحظه حس کردم یکی داره پشت سرمون میاد ، برگشتم و نگاه کردم اما کسی نبود !
سعی کردم همه فکرها و بدبختیام رو از ذهنم بریزم دور تا از همه چی لذت ببرم ...
پشت یه میز نزدیک پنجره نشستیم و حسام سفارش قهوه و کیک داد
اکثر کسایی که اونجا بودن مثل ما خیس شده بودن ، به حسام گفتم :