www.vaezin.com - عاقبت بخیری طیب.mp3
4.75M
✅ داستان بسیارزیبای👌👌👌((طیب ))
ودلنشین❤❤❤
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_391
بالاخره یک روز که دور همان فروشگاه می چرخیدم تا شراره نباشد، و چون دیدم شراره آمد و رفت، وارد فروشگاه شدم.
سمت صندوق که دختر جوانی بود رفتم و گفتم :
_سلام.... من فرداد هستم، شریک شراره خانم.
_سلام جناب فرداد.... شراره خانم همین الان رفتند.... می خواید زنگ بزنم برگردند؟
_نه لازم نیست باهاشون صحبت کردم اومدم ببینم پر فروش های محصولات شرکتمون کدوما هستن... می شه دفتر فروش رو نشونم بدید؟
_بله....
دفتر فروش را مقابلم باز کرد و من نگاهی به نام محصولات انداختم.
یک چیزی در این دفتر خیلی عجیب بود.
هر هفته یکی از محصولات ما پر فروش بود.
و جالب تر اینکه 70 در صد فروش هر هفته هم همان محصول پر فروش بود و 30 درصد دیگر فروش سایر محصولات!
دفتر را بستم و باز پرسیدم:
_این هفته محصول پر فروشمون چیه؟
_سایه های پشت چشم چند رنگمون.
سری تکان دادم و باز گفتم :
_یکی رو بدید ببینم.
_خب..... تموم کردیم جناب فرداد.
_پس چرا نگفتید که براتون بفرستم؟
_خب.... نشد.... وقت نداشتیم.
_باشه.... ممنون.... خداحافظ.
از فروشگاه که بیرون آمدم یک چیزی برایم ثابت شد.
هر چیزی که بود در همان محصولات پر فروش بود!
آخر چه طور می شد که همه مشتری ها هر هفته سراغ یکی از محصولات ما بیایند؟!
این خیلی عجیب بود!
ناچار شدم بفهمم به من راست گفت که سایه های چند رنگ تمام شده یا نه.
برای این کار هم نیاز داشتم یک مشتری به داخل فروشگاه بفرستم.
جلوی یک دختر خانم جوان را گرفتم و گفتم :
_ببخشید دختر خانم یه کاری می خواستم برای بنده انجام بدید.... دستمزد هم داره... کار ساده ایه.... از همین فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی برام یک بسته سایه ی چند رنگ بخرید..... اگه گفت تموم شده، بهش بگید شراره خانم منو فرستاده.
دختر جوان خندید:
_الان تو شراره ای؟!
_خیر شراره دوست بنده است....
_دستمزدم چقدره؟.... کم باشه نمیرم.
_چقدر می خوای؟
لبانش را جمع کرد و کمی تفکر.
_خب..... 200 می گیرم.
_300 بهت می دم ولی برام اون سایه ی چند رنگ رو بیار... همین جا منتظرم.
_باشه....
_اینم پول اون سایه.... اگه بهت تخفیف داد ما بقیش مال خودت.
_اگه این پولم کم بود چی؟
_بگو الان بقیه اش رو میارم... بیا ازم بگیر.... ولی قیمتش همونه اما اگه کم بود بیا بهت می دم.
_باشه.... نریها.... الان میام.
_هستم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد #رائفیپور
🔸 اون حال میکنه، این لایک میکنه...
عاقبت جامعهای که پولدارها در اون الگو بشن...
⁉️ وظیفه ما تو این اوضاع چیه؟
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🇮🇷🌺
🎥 داستان عجیب یک جوان لات که به سرعت مجوز شهادت گرفت.
🔺سید مسعود رشیدی، جوانی که میگفتند حتی بلد نبود سلام کند!
📌 و اینگونه دل نزد خدا باشد؛ خداوند آن را میخرد...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
-ماندهام با غم هجران نگارم چه كنم
عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه كنم...(:
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سلبریتیها چگونه جامعه را بیدین میکنند؟!
⚠️حتما ببنید و نشر بدید
➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_392
دختر جوان رفت و من همانجا، چند متر دورتر از فروشگاه ایستادم.
و آمد. زود هم آمد و گفت :
_می گه حتی اگه شراره خانم هم معرفیت کرده باشه... قیمتش این نیست.
_چقدر کم داری؟
_30تومن .
_300 تومن!.... باشه.... بگیر اینو.
_دستمزدم بالاتر میره ها.
_اشکال نداره بهت پول خوبی می دم.
_مگه اون سایه رنگی ها چی داره که اینقدر گرونه... مواد مخدر نباشه!
همان تکه ی آخر کلام دختر جوان، حدس منم بود!
واقعا چرا یک پک سایه ی سه رنگ باید اینقدر گران باشد؟! من که رِنج قیمت فروش آن سایه را می دانستم.... چرا اینقدر گران تر می دادند؟!
دختر جوان رفت و باز من درگیر افکار پُر آشوب ذهنم شدم.
در این فروشگاه چه خبر بود؟!.... خدا می دانست که دارند با نام برند من چه غلطی می کردند!
دختر جوان برگشت و این بار دست پُر.
_بیا آقا اینم پک سایه ی چند رنگ.... حالا پول من چی می شه.
چندین اسکناس 50 تومانی از کیفم در آوردم و حتی نشمرده سمتش گرفتم.
من نشمردم ولی او شمرد و گفت :
_من بازم همین طرفا هستم... کاری داشتی بهم بگو.
_ممنون.
او که رفت، فوری سمت ماشین برگشتم و در جعبه را باز کردم.
یک پک سایه ی چند رنگ معمولی بود!
اصلا خود محصول خودمان بود!
پس این همه افزایش قیمت برای چی بود!
اصلا چرا به دروغ به من گفت، این محصول را تمام کرده است؟!
با هزاران هزار سوال بی جواب به خانه ام برگشتم.
پیراهنم را روی مبل انداختم و باز خیره ی جعبه ی همان سایه ی چند رنگ شدم.
دوباره در جعبه را باز کردم..... چیز عجیبی نبود!
کف دست دیگرم را جلو بردم و جعبه ی باز شده ی سایه را روی دستم برگرداندم که این دفعه با تعجب دیدم تمام سایه ها روی دستم برگشت!
کف دستم را صاف کردم و متوجه ی بسته ی کوچک جاسازی شده زیر سایه ها شدم.
بسته ی کوچکی در یک مشمای کوچک!
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سلبریتیها چگونه جامعه را بیدین میکنند؟!
⚠️حتما ببنید و نشر بدید
➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
🌸برخیز هوای صبحدم می چسبد
🌿در باغ بزن کمی قدم ، می چسبد
🌸با نان صفا و مهر ، شیرینی عشق
🌿نوشیدن چای تازه دم می چسبد
🌸این صبح که هدیه نوشخند آورده
🌿یک روز قشنگ و دلپسند آورده
🌸گسترده ز مهر سفرهٔ شادی و نور
🌿دمنوش گل امید، قند آورده
#محسن_خانچی
سـ🌸ـلام
صبحتون به شیرینی عسل🌷
آخر هفته تون شاد و پرخاطره 🌸
«💚🕊»
بسمربالمهدی|❁
جهانبیتوگرفتاراست
زودبرگــردآقایعزیزما:)
💚¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
›
«💚🕊»
بسمربالحسن|❁
مازیرسایهاتقدوقامتکشیدهایم
درچشمماتمــامجهانبارگاهتوست...
💚¦↫#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
‹›
«💔🕊»
بیتوآوارموبرخویشفروریختهام
ایهمهسقفوستونوهمهآبادیما...
ـ²¹روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ..
💔¦↫#بہوقتدلتنگی
🕊¦↫#حاجقاسم
‹›
« 🖤🍃»
دلِمانتنگِرخِتوست
علمدارعلی...💔
ـ²²روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ..
💔¦↫#بہوقتدلتنگی
🕊¦↫#حاجقاسم
‹›╔═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔═════ ೋღ
ღೋ ═════╗
«🖤🍃»
+فاطمه
-جانم
+جان علی نرو!💔
🖤¦↫#روزشمارشهادتحضرتزهرا¹⁴
‹›
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_393
تمام محتوای جعبه و سایه و بسته ی جاساز شده رو با حرص روی میز کوبیدم.
_لعنتی ها..... از برند من دارید سواستفاده می کنید؟!
نفهمیدم آن بسته ی کوچک چی بود اما برای فهمیدنش نیاز به کمک هوتن داشتم.
او برای هرکاری یک آشنا سراغ داشت.
بعد از مدت ها باز مجبور شدم به او زنگ بزنم.
_سلام....
_به به سلام.... پارسال دشمن امسال دوست؟!
_لوس نکن خودتو هوتن.
_نه به جان تو اگه خودمو لوس کنم... چی شد؟
_چی چی شد؟!
_دختره دیگه.... تورش کردی؟
_چی می گی واسه خودت..... رفت از شرکتم.
صدایش روی سرم بلند شد.
_اَه رادمهر پَرش دادی رفت؟!...... اَه که چقدر بی عرضه ای!... اون نابغه ی تبلیغات بود!
_چرا چرت می گی تو؟.... خودش رفت.... نفهمیدم سر چی... ولی بعدا بهم گفتن یه پیرمرد 60 ساله رو تور کرده و ازدواج کرده..... اینا رو ولش کن.... هوتن به کمکت نیاز دارم.
_چی می گی !
_شنیدی اصلا چی گفتم؟..... می گم به کمکت نیاز دارم.
_خب بگو ببینم باز چه غلطی کردی بابا.
_یه نفر آشنا تو آزمایشگاه سراغ داری؟
_آزمایشگاه؟..... آزمایشگاه می خوای چکار؟
_نمی دونم.... یه نفر که دارو سازی بلد باشه..... دکتر دارو سازی.... مدرک شیمی، مهندسی شیمی... مهندسی مواد شیمی.... یه همچین چیزایی.
_یا خود خداااااا..... زدی تو کار مواد مخدر؟!
_گمشو بابا.... یکی داره برام پاپوش درست می کنه.
_کی؟
_تو اول بگو سراغ داری یا نه.
مکث کرد و باز زیر لب زمزمه کرد :
_دکتر داروساز..... مهندسی شیمی.... آزمایشگاه...... هان... یکی هست.
_چکاره است؟
_داروخانه داره..... شاید اون سراغ داشته باشه.
_آدم مطمئنی هست؟
_آره بابا از فامیل های دورمونه.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
«💚✨ »
{مـٰااصابکمنحسنہفمناللّٰھ}
+دید؎وقتیپرازنـاامیدیمیشی
بعدیھویییهخوشحالےمیادتودلت؟!
اونخداست..:)
💚¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها
🌼شيرين تــــرين دقايق
🌺دلچسب تــــرين ساعت ها
🌼و دوست داشتنیترين لحظهها
🌺را برای شما آرزومنـدیم
🌻صبـح زیبای آدینهتون بخیر🌻
#دلانه..🌿
یادمہ حاجآقا پناهیان
آخرِ یہ سخنرانے دعا کردن و گفتن:
یاامامحُسین!
میخوام جورۍ زندگی کُنمـ
کہ منو دیدۍ بگے اگر این
مدینہ بود ما پامون بہ ڪربلا
ڪشیده نمیشد... 💔
پ.ن:
بهامامحسینبگید
ماروبراخودتتربیتڪن
اونوقتخودشمیخَرَتِت
خودشبهدلتجَلامیده.. 🌸(:
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
میدونیچیھ؟!
انگشترِحاجقاسمبعدازاونانفجارسنگینسالمموند...!
-ولیداداشآرمانمعلومنیستچجوࢪےزدنتڪہانگشترتشکست💔؟
#شهیدانه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_394
_می خوام ببینمش.
_کی؟
_فردا، پس فردا.... اصلا الان.... همین الان اگه تو داروخونه اش باشه می رم پیشش.
خندید.
_واستا بابا کجا با این عجله؟!... اون که تو رو نمی شناسه من باید باهات بیام.
_خب بیا دیگه لعنتی.
_ببین هنوز سر اون دختره ازت دلخورم.
_هوتن میام خفه ات می کنما.... می گم اون دختره رفته ازدواج کرده... می فهمی؟
_دیدی؟.... اون دختره رفت ولی دوستت واست موند.... قدر بدون جناب رادمهر.
_خیلی خب باوفا.... بیا دیگه.
_بذار بهش زنگ بزنم اگه تو داروخونه اش باشه میام دنبالت.
_باشه منتظرم.
قطع کردم و با دو دست موهایم را چنگ زدم. از خستگی تکیه دادم به پشتی مبل و سرم را روی لبه ی مبل گذاشتم.
داشتم فکر می کردم از کجا به کجا رسیدم!
از جریان آشنایی ام با باران به عمو و شراره رسیدم و شراکت و این بسته ی مجهول که چندان سخت نبود که حدس بزنم چیست.
قطعا مواد مخدر بود اما چه نوعی را باید حتما می فهمیدم.
و زنگ زد هوتن. چند دقیقه بعد از تماس من.
_الو... رادمهر!..... حاضر شو دارم میام دنبالت.
_حاضرم بیا.
زیاد طول نکشید. هوتن آمد و من با همان بسته ی عجیب و غریب جاساز شده و جعبه ی سایه های آرایشی سوار ماشینش شدم.
_خب بگو ببینم حالا کی می خواد برات پاپوش درست کنه.
_ببین هوتن... من خودم اومدم دنبال این دختره باران بگردم افتادم بین یه عده آدم قالتاق.... واسه اینکه منو جزو خودشون کنند اول پیشنهاد شراکت دادن.... گفتم باشه.... بعد شک کردم به فروششون.... حالا هم اینو جاساز کردن زیر محصولات آرایشی من!
هوتن در حین رانندگی، بین نگاه به خیابان و آن بسته ی مشکوک کف دستم، نگاهش چرخید.
_این چی هست حالا؟
_اگه می دونستم که از تو کمک نمی گرفتم.... به حتم مواد مخدره اما اینکه چی باشه رو نمی دونم.
_حالا می ریم ببینیم چی می شه.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
+میخواستبرخیزد زِ جایش بازافتاد
آخرجایغلافوتازیانهدرددارد...💔
+صاحب قبر بینشون، سلام مادر🖐🏾!″
#فاطمیه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی مرگ نکنیم
حتما ببینید
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•